نوشتن در «طرز» مدنيت و آزادي

عليرضا پنجه‌اي
هنرمندان به‌واسطه زيست گونه‌گون و متنوع در داده‌ها و باورداشت‌هاي‌شان با هم توفير دارند و هنر آيينه تمام‌نماي همين رنگارنگي و طيف متنوع در هر آفرينش‌گر و آفرينه است. هنگامي كه ناشعرترين واژگان و مضامين با اخذ ويزاي شعري مي‌توانند وارد كشور شعر شوند، اگر ملاحظات برشمرده را شاعران بتوانند رعايت و نوآورانه مطرح كنند، زهي جاي خوش‌وقتي است، منتها به شرطي كه قوانين شهر شعر را رعايت كنند و از ذات شعر كه تسخير ناشناخته‌ها و نو از نوست و معيارش زيباشناسانه است، دور نمانند.
همان‌گونه كه مي‌دانيم قدما در تكثير اثر مشكل داشتند. كار گوتنبرگ را حافظه افراد برعهده داشت؛ وزن رديف، قافيه، جناس، مراعات نظير و... كمك به در حافظه ماندن اثر مي‌كرد. آيا پساگوتنبرگ و چاپ و اكنون كه سال‌هاست با جهان تحت وب مواجهيم و گوشي‌هاي هوشمند آثار را با يك كليك در كسري از ثانيه مي‌پراكنند همواره بايد معطوف به آرايه‌ها و قوانين قدما ماند؟
نيما آمد تا رفته‌رفته شعر را به ذات نثر نزديك كند و نه البته به خود نثر؛ چراكه نثر معمول با نثر شعر اگرچه بعضا به ظاهر دم دستي آيد اما با چند بار خوانش آن به جور ديگر ديدن عادت مي‌بريم. نيما شعر را از عوامل دست‌ و پاگير و هدف‌گذاري شده و قصيده‌وار رهانيد.
در اينجا سعي مي‌كنم به موارد مطروحه از سوي «اعتماد» براي اين يادداشت پاسخ گويم. در واقع طرز شاملويي عبارت از چه مي‌تواند باشد؟
نقل به مضمون از شاملو است كه اصطلاح شعر سپيد نخستين‌بار توسط او در ايران مورد بهره‌برداري قرار گرفته است، اين اصطلاح را پژوهندگان ادبيات امروز بر آمده از زبان فرانسه دانسته‌اند: 


«Blank verse»
همان زمان در اين خصوص ان‌قلتي نيز تراشيدند كه اين معادلِ «شعر آزاد» است و منظور فرانسوي‌ها از شعر سپيد آن شعر مورد نظر و پيشنهادي شاملو نيست، چراكه شعر blank از بزنگاه وزن، خود را رها نمي‌داند و به ‌قولي پاگير وزن است و چون مانند هايكو هجايي‌ و تحديد شده در تعداد خاصي هجاست كه شعر blank بر پايه ده هجا سرشته شده است. اگرچه خود را از قيد قافيه رها مي‌داند، مانند «بهشت از دست شده» ميلتون! كه ولتر در مورد بهشت از دست شده اين شاهكار حماسي آييني كه وامدار عهد جديد و عهد عتيق است، چنين مي‌گويد: «بهشت از دست‌شده، تنها كتاب شاعرانه‌اي است كه يكنواختي و يكپارچگي و سبك نگارش در حدي بسيار عالي و كامل آشكار شده است؛ به گونه‌اي كه ذهن خواننده را به خوبي راضي مي‌سازد بدون آنكه كم و كاستي در حضور پرثمر تخيل وجود داشته باشد.»
اما، شعري كه در اروپا و امريكا خود را از بزنگاه وزن و قافيه رها مي‌داند «freeverse» يا «verselibre» يا شعر آزاد ناميده شده است. به علت ناشناخته ماندن جزييات ساختاري و فرمت اين دو شعر، بعضا در تفكيك شاخصه‌ها بين‌شان تداخل ايجاد مي‌شود، در واقع سوء برداشت‌هاي مطروحه هم از اين‌رو مي‌تواند باشد. شاملو جز روح آييني بهشت از دست شده از اين دست آفرينه‌ها در كنار عهد عتيق و عهد جديد كه منبع الهام ميلتون نيز بوده، بي‌بهره نمانده؛ نيز مشخصا در نحو شعري متاثر از ابوالفضل بيهقي بوده؛ نيز در پاره‌اي از كارهايش از فلكلور كه يكي از دغدغه‌هايش از زمان روزنامه‌نگاري بوده است؛ و اما اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتاري‌اش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايه‌گذار شعر منثور ايران است با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصه‌هاي خود است.
هر شاعري در آغاز متاثر از شاعر الگو است؛ من به واسطه روحيه حماسي و تغزلي، اجتماعي بين شاعران بيشترين نزديكي را در اشعار شاملو مي‌توانستم جست‌وجو كنم؛ هم از اين رو اواخر دهه‌ بيست زندگي هنوز وامدار طرز شاملويي بودم، اما از كتاب «برشي از ستاره هذياني» به نوشته دكتر براهني در تكاپو رفته رفته استقلال را در بيشترينه شعرهاي «برشي از ستاره هذياني» و به‌ويژه مجموعه چامك‌هاي سال ۱۳۷۰ «آن‌سوي مرز باد» كه همزمان با «برشي از ستاره هذياني» چاپ شده بود، به تجربه نشستم.
البته در مباحث مربوط به طرز، طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي مي‌توانند به آن‌ شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نمي‌دهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را از نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند. يعني ره‌توشه بگيرند و سپس قدردان از آن جدا شوند. برخي شاعران كارگاه‌دار ما نيز متاسفانه استقلال و زيست مستقل را به شاعران زيرمجموعه به‌رغم پر سني ياد ندادند كه هنوز دارند از خاطرات همان كارگاه‌ها ارتزاق ادبي مي‌كنند.
شاملو نيز زود راه خود را از نيما جدا كرد، چراكه او شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت، چراكه ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد و طبيعت شاملو شهر و مراودات شهري بود، دعواي‌شان سر آب و زمين و دام نبود، دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاه‌شان از قدرت مدني بود، پس شاملو خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
شعر شاملو هم از اين رو دستاورد يك سنت است؛ سنتي كه ريشه در طرز شاملويي دارد، اگرچه كودتاي او توانست نظم سنتي و نيمايي را به چالش گيرد و چرخش شعر از نظم به نثر و گوهر وجودي شعر را در وضعيت منثور صراحت ماهوي بخشد.
هر طرزي پساتوليد آفرينه اگر در خود نوزايي نداشته باشد، خيلي زود نخ‌نما مي‌شود. بخشي از اين نخ‌نماشدگي، ناشي از تغيير ماهوي مناسبات جوامع انساني است. زماني تحزب سبب رشد شاعر مي‌شد اگرچه او را به بردگي فكري دكترين‌هاي سياسي مي‌كشاند اما يك واكاوي گذرا به ما نشان خواهد داد كه خيل قابل‌توجهي از شاعران و هنرمندان محصول پروپاگاندا بوده و هستند، بسا شاعران با استعدادتري كه در عزلت ديده نشدند و اين دستاورد همان زشتي مناسبات مافيايي جوامع محسوب مي‌شود.
نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعه‌گي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويه‌‌گي‌اش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زير مجموعه‌اش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
طرز شاملويي شق دوم پساطرز نيمايي است. نيما از نظم نهال شعرش را پروراند، شاملو از نثر. در واقع شعر نيمايي در ادبيات ما هنوز مي‌توانست تا مقطع دست‌كم دهه پنجاه حرف‌هاي بيشتر و ديگري بزند اما كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مي‌نويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفه‌اي.
در اواخر دهه بيست و اوايل دهه سي اتمسفر سياسي و روشنفكري سبب پيشتازي شعر امروز شد. بخش باسواد جامعه ديگر شعر منثور را به عنوان شعر پذيرفته بودند و نشريات بسياري از پايتخت و رشت محل چاپ اشعار شاعران نوگرا شده بود و شمارگان نشريات روشنفكري بالاي ده هزار نسخه بود. در واقع از دهه سي تا مدت‌ها شعر طرز نيمايي و شعر طرز شاملويي دوشادوش هم پيش رفتند. البته شاهين‌پراكني‌هاي تندر كيا و اشعار آوانگارد و غيركاربردي و افراطي‌گرايانه هوشنگ ايراني تنها توانست در رده تفنن‌هاي شعر منثور جاي گيرد. مداومت نداشتن و پيگير نبودن و عدم برخورداري از جوهره كشف و شهود شاعرانه از دلايل كنار ماندن جريانات ياد شده بوده است. اخوان ثالث، اسماعيل شاهرودي، منوچهر آتشي، سهراب سپهري، فروغ، نصرت و... بدل به طرزهاي ديگر شدند. برخي مانند اخوان ثالث در نحو روايت به‌واسطه نزديكي زبان طبري با خراساني بيشترين قرابت را با نيما داشت يا آتشي كه در پرداختن به نمادهاي جنوب با نيما همداستاني و هم‌رايي كرد.
    
و اما آنچه مهم است تاكيد شود در موخره: 
بين شعر سپيد با شعر منثور، تفاوتي نيست. شعر سپيد در واقع همان شعر آزاد است. آزاد از قيد وزن و قافيه و بسياري از مناسبات شعر كهن. شعري كه آمد تا رتوريك خود را بسامد بخشد، مانند هر جريان نويي.
شاملو بنيانگذار و شاعر مهم يك طرز شعري در ايران است موسوم به شعر سپيد كه با شعر سپيد فرانسوي توفير دارد. شعر سپيد يك طرز از شعر منثور ايران است با شاخصه‌هاي زباني مانند كاربرد زبان فخيم، عبارات و كلمات آركاييك، افعال مصدري، تبديل وزن نيمايي به آهنگ دروني و... كه درصد فراواني‌اش بسيار و تاثيرش نيز چنداچند تاكنون ادامه دارد. اما انواع شعر حجم و موج نو و متفرعاتش شعر ديگر و شعر ناب و... گونه‌هايي ديگر از شعر منثورند كه يك طرزش با شعر سپيد شاملويي آغاز شد. بنابراين مي‌توان شاملو را پدر شعر منثور ايران دانست؛ چنانكه نيما از طرفي پدر شعر آزاد و از سويه‌اي داراي طرز خاص خود است در شعر آزاد.
آدورنو هنر را حتي اگر در بيان و اكسپرسيون (هيجانات انتزاعي) از سرشتي معطوف به فرديت برآمده باشد، در حيطه معناشناختي ماحصل فرهنگ و جامعه‌اي مدني، شهروندي و جمعي مي‌داند. به‌ گمانم او كه با اين اعتقاد آراي كانت، هگل، فرويد و لوكاچ را به‌چالش مي‌نشيند، خواسته به تعادل بين عقل و احساس بنشيند؛ چراكه ذات هنر در جست‌وجوي هدفي بالنده براي رسيدن به چنين تزويجي‌ است.
شعر برآيند انديشه و مجموعه باورهاي شاعر است؛ هم از اين رو به‌ مثابه آيينه زمان و زمانه تلقي مي‌شود. گونه‌اي كه صرفا آيينه دريافت‌ها و آگاهي شاعر از اطلاعات روزآمد است. اين تعهد با رديف‌هايي از ملاحظات زيبا‌‌شناسي در ذات شعر است.
هنرمند (شاعر) براي خلق آفرينه به فرديت نيازمند است؛ فرديت او در تزويج باورها و مشاهداتش بستر انديشه آفرينه‌اش مي‌شود. دخالت افراطي و دستورالعملي به نوعي منجر به افراطي‌گري و نفوذ به فرديت موردنياز آفرينشگر مي‌شود كه مي‌توان آن را مخل ذات آفرينش دانست، چراكه تراريختگي ايجاد مي‌كند و دستكاري درآفرينش آفرينه تلقي مي‌شود. بنابراين نقش انقباضي مي‌يابد. در چنين بزنگاهي‌ است كه جبهه مقابل، بحث هنر براي هنر را علم مي‌كند. مفهومي كه به عبارتي ديگر در خروجي از آن نوعي قلب‌شدگي را مي‌توان به عينه ديد.
مفهوم هنر براي هنر صرفا در مقابل هنر متعهد مطرح مي‌شود. در مقابل يك افراط- تفريط! هنگامي كه مي‌گوييم هنر براي هنر يعني رعايت معيار قشنگ‌شناسي و چون ادبيات و هنر سفارشي و بخشنامه‌اي كاناليزه شده و تماميت‌خواه است، مفهوم هنر براي هنر در مقابل آن افراط- تفريطي مي‌نمايد. در واقع هنر براي هنر: آفرينش هنر با عيار قشنگ‌شناسانه و رعايت استتيك است. گمانم آن مفهوم آدورنو در چنين وضعيتي نمود عيني خواهد يافت. حال ممكن است بگويند اين همه آفرينه‌هاي هنري مگر زير بيرق هنر متعهد آفريده نشده؟ آنجاست كه مي‌توان گفت اگر با ذره‌بين بگرديم در انبار كاه به استثنا شود پيدا سوزن ما، بنابراين استثنا نافي قاعده نيست و جزو ناچيزي از محتملات است و اينكه «اثبات شيء نفي ما ادا نكند» و تصريح كرد كه ديگر گذشت زمان‌هاي كه شاعر، عطار و منجم و حكيم بود. امروزه جهان در يد تخصص است.
بر شاعر ايرادي نيست اگر در گذشته يا حال مي‌تواند زبان توده‌ها باشد؛ اما به ‌شرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. در واقع همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نمي‌توانند به آنها دست يازند. بايد تصريح كرد از همان زمان كه جنگ شعر و هنر متعهد و شعر و هنر غيرمتعهد مطرح شد، اساسا هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند، چراكه هنر در ذات خود به هيچ چيز جز زيبايي و زيباشناسي متعهد نيست؛ بنابراين اساسا هنر غيرمتعهد نداريم؛ چراكه هنر معطوف به زيبايي است و انديشه هنرمند براساس داده‌ها و باورداشت‌هايش غني شده و آماده آفرينش مي‌شود.
     طرز يك شاعر مختص هموست و داراي شگردهاي خاص او، شاعران نوجو تا جايي مي‌توانند به آن‌ شگردها نزديك شوند اما ماندن در باتلاق طرز بزرگان از آدمي جز نسخه فيك به بازار ادبيات تحويل نمي‌دهد. متاسفانه ما پساگذشتِ حتي قريبِ شش تا هفت دهه، هنوز شاعراني داريم كه نتوانستند خود را نزديك شدن به طرز شاملويي برهانند.
    شاملو شاعر مدني و شهري بود و دل در گرو طبيعت نداشت. ياد گرفته بود از خود نيما هر كه بايد طبيعت خود را بنويسد. طبيعت شاملو، شهر و مراودات شهري بود و دعواها در شهر دعواهاي عقيدتي و خاستگاه‌شان از قدرت مدني. پس خود را در هيات ليدر ادبيات مقاومت روشنفكرانه يافت و مانند الوار زير بيرق آزادي سينه زد.
    كودتاي شاملويي اگرچه در ظاهر دست خيلي از نوآموزان شعر منثور را گرفت و به عرصه آورد اما همچون هر جريان پر نفوذي ناخالصي هم داشت، شاعران دست و پاگير شعر منثور و خاصه متاثر از طرز شاملويي كم نيستند كه در واقع هنوز دارند براي دل خود مي‌نويسند و شاعران پاره وقت هستند نه تمام وقت و حرفه‌اي.
    نسبت طرز شاملويي با شعر آزاد نسبت زيرمجموعه‌گي است چنانكه طرز نيمايي نيز زيرمجموعه شعر آزاد است اما شعر منثور زيرمجموعه شعر آزاد است و با طرز نيمايي رابطه سويه‌‌گي‌اش جداسرانه است. ما شعر آزاد داريم كه زيرمجموعه‌اش به دو بخش منظوم و منثور تقسيم شده است. طرز نيمايي و طرز شاملويي دو سويه شعر آزادند.
    بر شاعر ايرادي نيست اگر زبان توده‌ها باشد؛ اما به‌شرطي كه به ذات زيباشناسي پشت نكند و دست در دست «شعار» ننهد. همه شاعران مدرنيست و پسامدرنيست به همگي اتفاقات توجه دارند. منتها شعرشان داراي رمزگان نويي است كه رمزشناسان به راحتي نمي‌توانند به آنها دست يازند. با آغاز جنگ شعر متعهد و شعر غيرمتعهد، هر دو نهاد و گزاره ناصحيح بيان شدند.
    اگر نيما را پدر شعر آزاد ايران بناميم و طرز نيمايي را با شاخصه سبك نوشتاري‌اش كه او نيز بسيار از منابع شاعرانه و دراماتيك كتب پارسي و اروپايي بهره برده، شاملو نيز با الهام از منابع ذكر آمده، پايه‌گذار شعر منثور ايران است. با طرز شاملويي، در واقع هر طرز برخوردار از يك هيستوري و شاخصه‌هاي خود است.