راپورت دیپورت

سیدفرید موسوی: کتاب دیپورت، خاطرات واقعی پیمان امیری است به قلم علی اسکندری درباره سفر عجیب و غریبی که پیمان به منظور مهاجرت و رفتن به اروپا آغاز می‌کند اما از یک منطقه نامعلوم در سوریه سر درمی‌آورد!  پیمان پسر بزرگ یک خانواده معمولی (اصالتا کرد) در تهران است که به دلایل مختلف روزی تصمیم می‌گیرد از ایران مهاجرت کند. او پس از سفر به ترکیه و قول‌و قرار‌هایی که با قاچاقچی‌ها می‌گذارد، به همراه عده‌ای تلاش می‌کند وارد یونان شده و از آنجا به آلمان برود که در همان قدم اول به ترکیه دیپورت می‌شود اما برای اینکه به ایران بازنگردد خود را سوری معرفی می‌کند! مرزبانان ترکیه هم او را به همراه عده‌ای به سوریه می‌فرستند و این ابتدای ماجرای پرفراز و نشیب پیمان قصه ما است.  او که اندکی کردی بلد است، خود را ابتدا از کردهای سوریه معرفی می‌کند اما وقتی به دست گروه جبهه النصره می‌افتد خود را کرد عراق معرفی می‌کند و به همراه عده‌ای زندانی می‌شود. وی پس از ماه‌ها اسارت، شکنجه، بازجویی و لو رفتن هویت اصلی‌اش که ایرانی است، آزاد می‌شود و در انتها توسط نیروهای نظامی مستشاری ایران به کشور بازمی‌گردد.  کتاب در ابتدا بسیار دقیق به توصیف اتفاقات می‌پردازد؛ بیان رویدادها و موقعیت‌ها مخاطب را با آن همراه می‌کند. درد و رنج‌هایی که پیمان در مسیر چند باره مهاجرت از مسیر غیرقانونی تحمل می‌کند و مشکلاتی که با قاچاقچی‌ها (آدم‌پران‌ها) پیدا می‌کند، همه برای مخاطب جذابیت دارد. شاید حتی برای عده‌ای که مثل پیمان در گوشه‌ای از ذهن خود به مهاجرت فکر می‌کنند این روایت جذاب و درس‌آموز هم باشد.  این مسیر کم‌کم در ادامه و پس از زندانی شدن پیمان به دست جبهه النصره ادامه پیدا می‌کند و گاهی اوقات کنجکاوی‌های او به عنوان یک زندانی که از زیر چشم‌بند اطراف را توصیف می‌کند و... بسیار دلنشین است. اما از نیمه کتاب به یکباره از حجم توصیفات و پرداخت به جزئیات کم می‌شود تا جایی که برخی از نقاط برای مخاطب مجهول می‌ماند.  مخاطب علاقه دارد درباره هم‌بندی‌های او در زندان بیشتر بداند، افرادی که او چند ماهی با آنها زندگی کرده، با آنها حرف ‌زده و از آنها چیزهایی می‌داند. مخاطب علاقه‌مند است درباره مسائل شخصی، حالات و بسیار امور دیگر این افراد که تکفیری هستند اما در زندان گروه دیگر تکفیری اسیر شده‌اند، بداند اما این علاقه با جملاتی اندک و بعضاً کلیشه‌ای سرکوب می‌شود.  از سوی دیگر نویسنده که در نیمه ابتدایی کتاب حالات روحی و جسمی پیمان را در مسیر مهاجرت بخوبی توصیف می‌کرد، این بار به بیان این حالات در زندان چندان توجهی نمی‌کند و از کنار آنها عبور می‌کند! شاید یکی از جذاب‌ترین بخش‌ها می‌توانست فکرهای پیمان در زیر شکنجه، حال او پس از بازجویی و... باشد.  در بخش پایانی کتاب و بعد از آنکه پیمان آزاد می‌شود نیز عملیاتی که برای یافتن و عبور دادن او از میان مناطقی که در دست تکفیری‌هاست و رساندن او به مناطق امن انجام می‌شود نیز در ابهام و اختصار کامل بیان می‌شود. پیمان که به طور قطع اطلاع کاملی از فرآیند انتقال خود به ایران نداشته اما نویسنده نیز بر این ابهام می‌افزاید و با بیان بخشی از آنچه رخ داده به همراه توصیفات کوتاه و گاهی ناقص از این روند، مخاطب را به طور کامل گیج می‌کند. کتاب در این بخش مثل فیلمی می‌شود که روی دور تند پخش می‌شود و شما تنها به بخشی از اتفاقات رخ داده اشراف پیدا می‌کنید.  می‌توان در نظر داشت که بخشی از این عملیات دارای طبقه‌بندی نظامی بوده و حاوی اطلاعات محرمانه باشد اما به طور قطع پس از گذشت چند سال از آن و در قالب داستان می‌توان برخی از رویدادها را بیان یا با کمی تغییر در واقعیات رخ داده، برای مخاطب تشریح کرد.  از سوی دیگر پایان کتاب به یکباره رها می‌شود و خواننده که منتظر است پیمان را تا رسیدن به تهران و حضور در کنار خانواده (اصلا نمی‌داند او در سوریه اسیر بوده) دنبال کند، در آخرین صفحه با این عبارت برخورد می‌کند که: روز آخر که میهمان آنها بودم، بازار رفتیم و مقداری سوغاتی برایم تهیه کردند. فردای آن روز با او، حسن و دیگر دوستان خداحافظی کردم و به همراه سید به تهران دیپورت شدم! همین!  حالا این مخاطب است که باید حدس بزند او چگونه به تهران می‌رسد؟ چه کسی در فرودگاه در انتظار اوست؟ خانواده با او چه برخوردی می‌کند؟ و سوالات بی‌پاسخ دیگر. گویا نویسنده عجله داشته تا کتاب را به چاپ برساند و کتاب را بدون انتها رها کرده است!  اما جالب است که بخشی از عملیات انتقال پیمان به تهران توسط شهید اصغر پاشاپور (همان که حاج‌قاسم او را در یک فیلم «آقای اصغر» خطاب می‌کند) انجام می‌شود و اگر 3-2 جمله در مقدمه کتاب نباشد، شما به این موضوع پی نمی‌برید.  اینکه شهید پاشاپور که بود؟ چه کرد؟ در عملیات انتقال چه نقشی را برعهده داشت؟ و... به هیچ‌وجه در کتاب پاسخ داده نمی‌شود و این هم برای خواننده تبدیل به حسرت می‌شود که شاید تنها کتابی که می‌توانست به «آقای اصغر» بپردازد، از کنارش به‌سادگی عبور کرده است.