معرفت دینی نباید از رشد علمی جا بماند

مهسا رمضانی
خبرنگار
گروه اندیشه/ دغدغه تولید علم دینی و تعامل میان دو نهاد علم و دین، در چهل سال اخیر همواره در قالب طرح‌هایی همچون انقلاب فرهنگی، وحدت حوزه و دانشگاه، تحول علوم‌انسانی و... مطرح شده است  و شهید آیت الله محمد مفتح از جمله عالمانی بودند که بر ضرورت «همپایی علم و دین» تأکید ویژه ای داشتند. وقتی از نسبت علم و دین سخن به میان می‌آید، همواره با سه رویکرد مواجه هستیم؛ در رویکرد نخست گروهی هستند که به ضرورت علم‌ دینی باور دارند و بر دین‌گرایی محض تأکید می‌‌گذارند. این گروه، حجیت یک گزاره علمی را تنها با منابع وحیانی و دینی تصدیق می‌کنند و اعتباری برای آزمون‌های علمی قائل نیستند. رویکرد دوم، افرادی هستند که ضرورتی را برای تولید علم دینی قائل نیستند و به «علم‌گرایی محض» باور دارند. این طیف نیز حجیت و صحت گزاره‌های علمی را تنها از راه آزمون‌پذیری گزاره‌ها و تطابق‌شان با واقعیت تأیید می‌کنند.‌ اما رویکرد سوم، در میانه این دو طیف قرار می‌گیرد و در واقع، همین نگرش در جامعه ما مورد تأکید و اتفاق‌نظر است. قائلان این رویکرد معتقدند که علم و دین هر کدام می‌توانند از منابع معرفتی ما باشند. از این رو، تعامل و داد و ستد میان علم و دین موضوعی است که باید به تأمل گذاشته ‌شود. به منظور ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه، که دو نهاد متولی دین و علم در جامعه ما محسوب می‌شوند، بر آن شدیم تا ضرورت همپایی علم و دین را به تأمل بگذاریم و به این منظور با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر عبدالحسین خسروپناه، استاد حوزه و دانشگاه به گفت‌وگو نشستیم. او از جمله دغدغه‌مندان علوم‌انسانی‌اسلامی و عضو هیأت علمی گروه فلسفه پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است. خسروپناه معتقد است برای همپا شدن علم و دین «معرفت دینی نباید از رشد تکاملی علم جا بماند.»



جناب دکتر خسروپناه، مگر در جامعه ما بین «علم» و «دین» تعارضی وجود دارد که بخواهیم برای تعامل و همگامی این دو تلاش مضاعفی کنیم؟ آیا اساساً چنین چالشی، مسأله جامعه ما هست؟
تعارض علم و دین و چالش آن، مسأله‌ای است که در فضا و بستر تاریخی مسیحیت شکل گرفت. این یک خطای بزرگ است که آنچه را که در غربِ قرون وسطی یا در مسیحیت دوره مدرن اتفاق افتاده‌ است به وضعیت جوامع اسلامی و ایران پیوند بزنیم، این مقایسه یک نوع قیاس مع‌الفارق است.
در مسیحیت، کتاب مقدس (Bible) قدسی پنداشته‌ می‌شد، در قرن‌های تقریباً 10 تا 15 میلادی، فلسفه اسکولاستیک و مدرسی نیز در دسته علوم قدسی قرار داده می‌شد؛ بر این اساس، علوم روز و به‌عنوان مثال هیأت بطلمیوس را هم مقدس می‌پنداشتند، به همین خاطر اگر کسی مخالفت و نقدی نسبت به این علوم ‌می‌داشت با آن برخورد کرده و بعضاً او را محاکمه می‌کردند والا اساساً دعوا با متون دینی نبود.
 این دعوا حتی تا قرن 17-16 که رنسانس هم اتفاق افتاده بود، ادامه پیدا کرد. دعوای کلیسا با گالیله که خورشید مرکزی و زمین گردشی را مطرح می‌کرد نیز به نیمه اول قرن 17 بازمی‌گردد. مسیحیت یک چنین نگاهی به علوم زمانه داشته‌ است. جالب است بدانید دعواهایی که میان مسیحیت و مسائل علمی پیش می‌آمد، اختصاص به کاتولیک‌ها هم نداشت حتی پروتستان‌ها هم درگیر این دعواها می‌شدند.
این در حالی است که در آموزه‌های اسلام اساساً چنین موضوعی مطرح نیست که اگر مطلبی با تحقیقات علمی- تجربی به‌دست آمد، ثابت و لایتغیر است یا مثلاً دین با تغییر علم مخالف باشد. دین همواره به علم و عمیق‌تر کردن فهم و شناخت از طبیعت توصیه می‌کند و بر تبدیل علم به «علم نافع» و «حکمت» تأکید دارد.
به اعتقاد من، نظریه جدایی علم و دین، بیشتر مسأله مسیحیت بود تا جهان اسلام؛ و به آن بستر فکری-فرهنگی تعلق دارد. در «جامعه‌شناسی معرفت» گفته‌ می‌شود که هر معرفتی در یک جامعه فکری مشخص موضوعیت دارد و در همه جوامع کارآمد و مفید نمی‌تواند باشد.
آبشخور تعارض علم و دین را بیشتر معطوف به فضای مسیحیت و غرب دانستید، آیا این تعارض اکنون به جامعه امروز ما ورود پیدا کرده است؟
در دهه‌های چهل، ‌بحث تعارض یک مسأله علمی با برخی آموزه‌‌های قرآنی مطرح ‌شد و آن «نظریه ترانسفورمیسم» (تحول انواع) بود. بحث بر سر این بود که ما از قرآن «ثبات انواع» را می‌فهمیم اما زیست‌شناسی داروینیستی بر «نظریه تکامل» تأکید می‌کرد. در این راستا، دکتر یدالله سحابی در کتاب «خلقت انسان»، آیت‌الله شهید مطهری در «انسان در قرآن» و مرحوم علامه طباطبایی هم در جلد 16 تفسیر «المیزان» به این بحث پرداخته‌اند.
می‌خواهم بگویم بحث تعارض علم و دین در ایران عقبه چندانی ندارد و تنها یک مصداق، برای ما مسأله شد. وگرنه همواره توصیه اسلام بر طبیعت‌شناسی، استدلال عقلی و راهیابی به کشف و شهود است؛ یعنی قرآن و متون دینی ما همانگونه که وحی را به‌عنوان یک منبع معرفت می‌شمارند، برای حس، تجربه، عقل و شهود هم ارزش معرفتی قائل است.
مقام معظم رهبری درباره وحدت حوزه و دانشگاه می‌فرمایند: «در نظام اسلامی، علم و دین پا به پا باید حرکت کند. وحدت حوزه و دانشگاه یعنی این. وحدت حوزه و دانشگاه معنایش این نیست که حتماً بایستی تخصص‌های حوزه‌ای در دانشگاه و تخصص‌های دانشگاهی در حوزه دنبال بشود.» (‌29/9/1386) حال می‌خواهیم از شما بشنویم همپایی علم و دین چگونه میسر می‌شود؟ در مقام عمل، چقدر توانستیم این دو را همپا و همراه کنیم؟
منظور از پا به پای هم حرکت کردن علم و دین در واقع حرکت همپای «علم» و «معرفت دینی» است. همان‌طور که علم مرتب رشد و بالندگی پیدا می‌کند، دین نیز باید همپای آن حرکت کند. وقتی علوم بدین گونه سیر تکاملی را طی می‌کنند، نمی‌شود که معرفت دینی عقب بماند. علوم همواره‌ دین را در برابر پرسش‌های تازه قرار می‌دهند؛ برای مثال، با پیشرفت علم پزشکی مسائل تازه‌ای هم در حوزه‌های دینی و هم در فلسفه اخلاق طرح شده است؛ بحث مرگ مغزی، پیوند اعضا و... از جمله این موضوعات تازه است. بنابراین، همان‌طور که پیش‌تر عنوان شد، پیشرفت‌های علمی ده‌ها مسأله تازه در برابر فقها قرار می‌دهند و در این فضا، طبیعتاً فقیه نمی‌تواند تنها به مسائل فقهی هزار سال پیش بسنده کند کما اینکه اینگونه هم نیست و همواره فقها و حوزه علمیه مرتب پرسش‌های روز را محل نظر داشته و پاسخ به آنها را در دستور کار خود دارند.
حوزه و دانشگاه به‌عنوان دو نهاد متولی دین و علم چقدر توانسته‌اند به این همپایی جامه عمل بپوشانند؟
همانطور که اشاره کردید ‌همپایی علم و دین، یکی از ضرورت‌های پیوند حوزه و دانشگاه است. مادامی که حوزه و دانشگاه دو نهاد مرتبط به هم و متعامل باشند، می‌توانند به مسائل روز پاسخ دهند اما وقتی از همدیگر فاصله گیرند و درگیر مسائل حاشیه‌ای شوند و مسائل اصلی را فراموش کنند، نه علم همپای دین جلو می‌رود، نه دین و معرفت دینی همپای علم جلو خواهد رفت. نقص همپایی علم و دین به ارتباط این دو نهاد بازمی‌گردد. ممکن است گفته شود که به‌عنوان مثال در دانشگاه‌ها یکسری دروس معارف در کنار سایر دروس گذاشته‌ شود، اما مسأله پیوند علم و دین عمیق‌تر و جدی‌تر از این جنس از تعاملات است. متأسفانه، هنوز نگاه سطحی‌‌نگرانه نسبت به مقوله همپایی علم و دین و به تعبیری وحدت حوزه و دانشگاه وجود دارد.
دلایل این سطحی‌نگری را چه می‌دانید؟
نخست اینکه، همان‌طور که اشاره کردم میزان شناخت ما از رابطه علم و دین سطحی است؛ نگاه عمقی به مسأله همپایی علم و دین وجود ندارد. دوم، پیوند علم و دین، متدولوژی و استراتژی خاصی می‌خواهد و ما متأسفانه به این متدولوژی و استراتژی نپرداخته‌ایم. سوم اینکه، ساختارهای حوزوی یا ساختارهای وزارت‌علوم پیوند دهنده و تسهیل‌کننده رابطه علم و دین نیست. از این‌رو ضرورت دارد که برای رسیدن به همپایی علم و دین و رسیدن به «وحدت حوزه و دانشگاه» این ضعف‌ها را برطرف کنیم. البته نباید منکر این واقعیت شد که همت‌ زیادی در این زمینه شده‌است اما برای رسیدن به نقطه مطلوب باید گام‌های بلندتر و جدی‌تری‌ برداشت.