در تیراژ جهان تکثیر شو پسر!

امید مافی‪-‬ توپچی سی و دوساله اهل بوگوتا که سالهاست در جامه لژیونر در فوتبال ایران به میدان می‌رود با تقبل هزینه کامل تحصیل چند کودک رفسنجانی شادی را بر لبان نوباوگان پاپتی و محرومی نشاند که با رویای دفتر صد برگ و مداد و تراش و
پاک کن صبح را به شب سنجاق می‌کردند. اقدام انسانی گادوین منشا که از شاخ آفریقا به اینجا آمده تا زندگی ورزشی‌اش را دوره کند فانوس‌های انسانیت و اخلاق را به سوسو زدن وا می‌دارد و به یادمان می‌آورد که فتوت ربطی به رنگ پوست و نژاد و تبار ندارد. در روزگار قحطی شور و سرخوشی آفتاب یخ زده در رگ‌های گادوین منشا می‌خزد و او بانی مهربانی و رافت می‌شود تا غریبه‌ای در سرزمین آشنا راز رستگاری را با خنده‌های درخشانش فاش کند و به خاطر توپچی‌های غرقه در پول و خوشبختی بیاورد که در راستای مسئولیت‌های اجتماعی خود می‌توانند با یک اقدام ارزشمند زندگی را لب طاقچه عادت به یاد بیچارگانی بیاورند که طعم گوشت و مرغ و برنج را مدت‌هاست از یاد برده‌اند و در حسرت ورق زدن دفترهای نقاشی کز کرده اند.
تاسف‌آور است وقتی می‌بینیم بسیاری از سلبریتی‌های هموطن کوچکترین وقعی به این مسائل نمی‌نهند و پول روی پول می‌گذارند و از اساس فراموش کرده‌اند که می‌توانند با نیکوکاری بال در بال آفتاب در افق غرقه شوند و طعم ابدی شدن را بیش از پیش بچشند.
شاید یکی از مصائب جامعه مضمحل همین باشد که ستاره‌های متمول بالای شهر لحظه‌ای به این نمی‌اندیشند که در پس کوچه‌های پایین شهر هستند بچه‌هایی که شانه‌های تکیده و بی‌جانشان انتظار دستی از سر مروت را می‌کشند تا کودکی کردن را بیاموزند و در پستوهای نمور و خاموش غمباد نگیرند.


صد البته این موضوع وظایف ارگان‌های خدمت‌رسان را تحت الشعاع قرار نمی‌دهد و دستگاه‌های ذیربط نیز باید طراوت شادمانی و سرور را به لبانی که مدتهاست لبخند را از یاد برده‌اند برگردانند.
حالا دهان گادوین منشای نیجریه ‌ای آشیانه شادکامی است و گلویش خفیه گاه پرندگانی که برای بوسیدن روی ماه پسر سیه چرده از نرده‌های آسمان خم می‌شوند. حال غریبه‌ای که با چرک کف دست سر از کشتزار نور درآورده و وجدانی آسوده یافته را نوستاره‌های کاغذی سوار بر پورشه که لحظه‌ای از دغدغه‌ها ودنیای کوچک خویش فارغ نمی‌شوند و در اقیانوسی به عمق یک وجب غوطه ورند به حتم نخواهند فهمید.
زندگانی سیبی است، گاز باید زد با پوست و مهربانی گمشده این روزهای کبود و خالی از آفتاب است. کاش ماجرای بچه‌های بی‌کتاب و بی‌دفتر را پایانی بود و دنیا کمی با رسم مساوات خو می‌گرفت. کاش گادوین منشا در تیراژ جهان تکثیر می‌شد تا بوی پیراهن ستاره آکنده از شفقت دنیا را بردارد و چون برف زمستانی تمام زاغه‌ها را سفید کند.
آنجا در پس کوچه‌های رفسنجان مداد رنگی‌های دوازده رنگ و پاک کن‌های خرسی به لطف یک غریبه سهم بچه‌هایی است که از فرط خوشحالی در آسمان خانه سرد خود پرواز می‌کنند و چون مرواریدها بر بستر دریای عطوفت تکثیر می‌شوند. خوشا به حال گادوین که آتش را از مژگان بچه‌هایی که در این شب‌های یخ زده خواب آرامی دارند گرفته است.