مسائل را از دریچه نظامی صرف نگاه نمی‌کرد

در آستانه دومین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، در نشستی با حضور دکتر علی اکبر صالحی و سردار حسین علایی از فرماندهان سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و همرزم شهید سلیمانی، مقاطع مختلف عمر و کارنامه کاری حاج قاسم و مشی و منش ایشان مرور شد.  سردار علایی: حاج قاسم یکی از 10 فرماندهی بودند که وقتی می‌گفتند جایی عمل کن، خیال فرمانده رده بالاتر راحت بود که این انجام می‌دهد. البته این جور هم نبود که همه جا موفق باشد. مثلا در والفجر8 خیلی خوب موفق شد ولی در عملیات بیت المقدس تیپ ثارا...(ع)، که حاج قاسم فرمانده آن بود، در محور شمال از شمال کرخه قرار بود به سمت جفیر بروند و آنجا گیر کردند، در کانال‌هایی که عراقی‌ها زده بودند تلفات سنگینی هم دادند و پیشروی هم نتوانستند بکنند. ولی مهم این بود که جایی که می‌گفتند حاج قاسم، مهدی باکری یا حسین خرازی عمل می‌کند، مطمئن بودند اینها همه ظرفیتشان را به کار می‌گیرند و خیال یگان‌های چپ و راست آنها راحت بود که نیروهای این می‌آید. بعد از جنگ هم ما در بعضی استان‌ها مسائلی داشتیم. از جمله در شرق کشور و بلوچستان ناامنی داشتیم و این ناامنی‌ها باعث شده بود در آنجا نشود سرمایه‌گذاری و ایجاد آبادانی کرد و مردم ناراحت بودند. بعد از اینکه قرار شد در آنجا امنیت قاطع برقرار شود، به لشکر ثارا...(ع)، که فرمانده آن حاج قاسم بود، مأموریت داده شد که فرمانده کل آن منطقه باشد و مسأله امنیت را حل کند. ایشان رفت و این کار را انجام داد. حاج قاسم بعد از جنگ رفت و امنیت آن منطقه را برقرار کرد و خیلی خوب در این کار درخشید. در سال 1376 بود که من رئیس ستاد مشترک بودم و آقا رحیم [صفوی] فرمانده سپاه بود. در آنجا قرار شد فرمانده جدیدی به جای سردار وحیدی (وزیر کشور فعلی) برای نیروی قدس انتخاب شود. آن موقع نگاه بر این بود که فرماندهان عملیاتی در مسئولیت‌های عالی و ستادی موفق‌تر خواهند بود. در بین افرادی که قرار شد فرماندهی نیروها را بر عهده بگیرند، قرار شد سردار سلیمانی فرماندهی نیروی قدس را بر عهده بگیرد. تا آن موقع هم سردار سلیمانی سابقه و تجربه کار خارج از کشور نداشت. یعنی وقتی فرماندهی نیروی قدس را بر عهده گرفت اولین بار بود که می‌خواست کاری خارج از مرزهای کشور انجام بدهد و در واقع حوزه امنیت ملی ایران را فراتر از مرزها تأمین کند. ولی حاج قاسم وقتی که در فرماندهی نیروی قدس قرار گرفت خیلی به سرعت توجیه شد و خوب فهمید که میدان برای انجام کارهای بزرگ چقدر فراهم و امکانپذیر است. یکی از روش‌هایی که در جنگ همه فرماندهان میدانی یاد می‌گرفتند، که به نظرم حاج قاسم از این استفاده می‌کرد، این بود که قبل از اقدام به هر کاری می‌گفتند باید شناسایی کنیم. یعنی باید بفهمیم طرف ما کیست؟ دشمن کیست؟ زمینی که در آن عملیات می‌کنیم کجا است؟ خودمان چه وضعی داریم؟ این را «شناسایی» می‌گفتند. به هر فرماندهی می‌گفتیم این منطقه عملیات است و باید کاری بکنی می‌گفت اجازه بده من اول شناسایی کنم. شناسایی یعنی اینکه بفهمم چه خبر است و وضع دشمن را درک کنم؛ آرایش، سلاح، امکانات، توانایی او را روی کاغذ بیاورم، بسنجم و ارزیابی کنم. گرچه این تجربه در دوران جنگ قبلا در لبنان انجام شده بود. مردم لبنان وقتی می‌خواستند در برابر اسرائیل دفاع کنند خودشان حزب ا... را به وجود آوردند. هیچ فرد ایرانی در حزب ا... نیست و همه لبنانی هستند ولی تجربه جنگ ایران به آنجا منتقل شد و حزب ا... از این تجربه استفاده کرد و ایرانی‌ها در حد اینکه به اینها مشورت فکری و آموزش بدهند نقش داشته‌اند ولی نقش مهم را خودشان داشته‌اند که سازماندهی کرده‌اند.  سردار سلیمانی همواره امید داشت صالحی: سردار سلیمانی تربیت شده مکتب اسلام بود. یعنی اگر ما بخواهیم یک فردی را مثال بزنیم که تربیت شده مکتب اسلام چگونه فردی است، می‌توانیم بگوییم سردار سلیمانی یک نمونه از تربیت شدگان مکتب اسلام است. سردار اهل تدبیر، فکر و اندیشه بود؛ در جلسات می‌دیدیم. اما تجربه رزمندگی را هم داشت. این تجربه به کمک تدبیر و سیاستگذاری ایشان می‌آمد. ولی روی شناختی که بنده از ایشان پیدا کردم اگر بخواهم بگویم جنس سردار چه جنسی است، بیشتر جنس سیاستمدار و دولتمرد بود و توان جمع کردن را داشت. یعنی در هر محفلی که هست ایجاد اجماع کند؛ این کار آسانی نیست. همیشه هم با امید صحبت می‌کرد. گلایه‌مندی‌هایی داشت ولی همیشه امیدوار بود و من یأس در سردار ندیدم. شکایات و گلایه‌مندی‌ها جای خودش، که اقتضای کار روزمره است، ولی همواره امید داشت و اگر امید نداشت نمی‌توانست ادامه دهد. در قضیه سوریه، یک جاهایی می‌رسید که همه در داخل احساس می‌کردند بن بست است. اما این مرد همان زمان که همه تصور می‌کردند بن بست است و خود ایشان هم اذعان می‌کرد که شرایط بسیار دشوار هست، ولی رها نمی‌کرد و ناامید نمی‌شد و نمی‌گفت رها کنیم، ما به بن بست رسیده‌ایم. به هر حال، همیشه نگاه به چهره ایشان دلنشین بود. متبسم بود و اگر حزنی هم داشت در درون خودش این حزن را نگه  می‌داشت.                                                       ادامه صفحه 6