اشرف غنی؛ یک فاسدِ تمام‌عیار

«ماهاتیر بِن محمد» مهم‌ترین، موثرترین و برجسته‌ترین عامل موفقیتش را «اعتمادسازی» می‌داند و تشریح می‌کند که: «البته منظورم اعتماد مردم به حکومت و دولتمردان است. اگر چنین باشد و حاکمان با مردم روراست باشند و به وعده‌هایی که در جهت رفاه آن‌ها و پیشرفت کشور می‌دهند عمل کنند، حتماً اعتمادشان را جلب نموده و مشکلی برای اداره کشور و پیش بردن و اجرای برنامه‌هایشان نخواهند داشت». مقایسه کوتاهی از شاخص‌های اقتصادی مالزی در طی ۲۲ سال و در دو دوره نخست‌وزیری ماهاتیر بِن محمد (دوره اول از ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۳ و دوره دوم از ۲۰۱۸ تا ۲۰۲۰) نشان‌دهنده اثربخشی عوامل راهبری، حکمرانی خوب، انتخاب درست راهبرد و نقشه راه، توجه به تربیت مدیر و جلب اعتماد مردم در توفیق و دستیابی به اهداف و چشم‌اندازهاست (تجربه ماهاتیر و مالزی، علی‌اشرف افخمی، صص. ۸ و ۱۰).
زلمی خلیل‌زاد؛ فرستاده سابق صلح آمریکا، به رادیو ۴ بی‌بی‌سی گفت: «توافق‌نامه‌ای وجود داشت که رئیس‌جمهور غنی در ۱۵ اوت ۲۰۲۱ با آن موافقت کرده بود مبنی بر اینکه طالبان به کابل وارد نشوند». به گفته خلیل‌زاد در ۱۴ اوت، غنی موافقت خود را با طرح مشارکت در انتقال منظم قدرت در یک مجلس قانونی موسوم به لویه‌جرگه که قرار بود در ۳۰ اوت برگزار شود، اعلام کرد. خلیل‌زاد افزود: «پس از موافقت، در کمال تعجب همگان، او و چند نفر دیگر کشور را ترک کردند». تصمیم به «فرار دیوانه‌وار» و «در کمتر از دو دقیقه» اشرف غنی از همین منظر «اعتمادسازی» موردنظر ماهاتیر بِن محمد و از دو زاویه موردبررسی قرار گرفته است.
۱) غنی و اعتمادسازی با افغانستانی‌ها
مهم‌ترین عامل موفقیت در حکمرانی، بازآفرینی اعتماد مردم به حاکمیت و دولت است. غنی ۷۲ ساله، بیش از دو دهه از زندگی خود را در ایالات‌متحده، ابتدا به‌عنوان دانشجوی مردم‌شناسی، سپس به‌عنوان استاد و کارمند بانک جهانی گذراند. او پس از سال ۲۰۰۱ به افغانستان بازگشت و به‌عنوان وزیر مالیه مشغول به کار شد. او در انتخابات ریاست‌جمهوری در سال ۲۰۱۴ پیروز شد و در سال ۲۰۱۹ مجدداً انتخاب شد. هر دو انتخابات با تقلب گسترده همراه بود. همین سابقه، کافی است که نشان دهد از حداقل مشروعیت کافی برای تحقق نقش در بازآفرینی اعتماد افغانستانی‌ها به حاکمیت و دولت برخوردار نباشد.


ایجاد وفاق ملی میان مردم و همسو نمودن قومیت‌های مختلف و آحاد جامعه در جهت وحدت، رشد و توسعه کشور امری ضروری در حکمرانی است. «ماهاتیر بِن محمد» باور دارد که برنامه‌ریزی دولت برای توسعه، به‌طور خلاصه مدیریت دارایی‌ها و توانایی‌هاست و اولین نکته در اداره کشور ارزیابی داشته‌ها و توانایی‌هایمان است. او در مواجهه با مشکل بر این نظر است که ما به‌جای حل آن بحران (که خود معلول است)، برای حذف علت آن برنامه‌ریزی نموده و بدین شکل آن را اصلاح و از بروز مجدد آن جلوگیری می‌کنیم. چنین رویکردی نیاز به دانستن و درک علل واقعی بروز یک بحران یا مشکل و فهم چگونگی کارکرد و روابط فی‌مابین عوامل مختلف دارد. وقتی جزئیات امر شناخته شود، دیگر خیلی دشوار نیست که نسبت به طراحی یک راهبرد و راه‌حل برای غلبه بر علل ایجاد بحران اقدام نمود (تجربه ماهاتیر و مالزی، علی‌اشرف افخمی، ص. ۲۰۶).
این رویکرد یک رهبر درون‌زا را می‌توان با اشرف غنی که تحصیل‌کرده خارج است، در بانک جهانی تجربه فعالیت دارد، تبعه آمریکاست و در آنجا شاغل بوده و به‌اصطلاح مظهر نظام لیبرال دموکراسی آمریکا در افغانستان پس از اِشغال ۲۰ساله بوده، مقایسه کرد. از او در جمعی در ابوظبی عنوان شده است که «من وقتی مشاهده کردم که حکومت در حال سقوط است، اقدامی انجام دادم که حکومت کاملاً در دست پشتون‌ها قرار گیرد» (عبدالرضا فرجی‌راد، آگاهی‌نو، ش. ۴، ص. ۵۹). وقتی ذهنیت نهایی اشرف غنی هنگام دست کشیدن از قدرت این‌چنین قبیله‌ای است، تکلیف ذهنیت قبیله‌ای او در دوران قبل از ترک قدرت مشخص است.
مضحک آن است که او در زمان قدرت نیز حتی همراهی پشتون‌ها را با خود نداشت؛ زیرا ازنظر اکثریت افغانی‌های پشتون او اساساً به عالَم دیگری تعلق داشت. در دانشگاه‌های نخبه آمریکا شکل گرفته، به او تابعیت آمریکایی داده شده، در بانک جهانی درزمینه اقتصاد نولیبرالی تربیت یافته، در رسانه‌ها به‌عنوان «تکنوکرات (فن‌سالار) فسادناپذیر» تجلیل شده بود و اندیشکده‌های پرقدرت واشنگتن؛ مانند شورای آتلانتیک، او را مدیریت می‌کردند.
۲) غنی و اعتمادسازی با آمریکایی‌ها
دولت‌های غربی و تندنویسان (Stenographers) در رسانه‌های شرکتی، رابطه واقعاً عاشقانه‌ای با اشرف غنی داشتند. او نمادی بود از صدور نولیبرالیسم به سرزمین طالبان، میلتون فریدمنِ افغان‌ها و شاگرد وفادار فرانسیس فوکویاما که با افتخار متن تعریف‌آمیزی برای کتاب غنی تحت عنوان «بازسازی کشورهای فروشکسته» (Fixing Failed States) نوشته بود. واشنگتن از حکومت غنی در افغانستان هیجان‌زده بود چراکه درنهایت روش جدیدی برای اجرای برنامه اقتصادی آگوستو پینوشه پیدا کرد که پرداخت هزینه روابط عمومی به خاطر شکنجه و کشتار دسته‌جمعی مخالفان در استادیوم‌های ورزشی را به همراه نداشت. البته اشغال نظامی افغانستان بود که جانشین جوخه‌های مرگ، بازداشتگاه‌ها و ترورهای با بالگردِ پینوشه شد؛ اما رابطه بین غنی و حامیان نواستعماری‌اش به ناتو کمک کرد که افغانستان را به‌عنوان مدل جدیدی از دموکراسی سرمایه‌داری عرضه کند، مدلی که آن را می‌توانستند به نقاط دیگر جهان سوم صادر کنند. غنی، تحصیل‌کرده آمریکا، به‌عنوان نسخه آسیایی پسران شیکاگو، عمیقاً به قدرت بازار معتقد بود و در کتاب جایزه گرفته خود با عنوان «بازسازی کشورهای فروشکسته» به‌روشنی دیدگاه‌هایش را توضیح داده است.
اشرف غنی در گفت‌وگو با رادیو ۴ بی‌بی‌سی به ژنرال نیک کارتر؛ رئیس پیشین ستاد ارتش بریتانیا گفت: «زندگی من نابود شده است. ارزش‌های من پایمال شده و خودم به قربانی دیگران تبدیل‌شده‌ام». او درنهایت تعجب بار دیگر از عملکرد خود دفاع کرد و گفت: «برای نجات کابل مجبور شدم خودم را فدا کنم». اشرف غنی بیشتر در بطن شبکه‌های پرتراکمی از اندیشکده‌ها، موسسه‌های تحقیقاتی، دانشگاه‌ها و سازمان‌های رسانه‌ای آمریکایی قرار داشت و به رهبران هر دو حزب سیاسی اصلی این کشور و آژانس‌های دولتی مربوطه نزدیک بود. آنچه اشرف غنی از آن به‌عنوان «ارزش‌های پایمال‌شده من» یاد می‌کند تلاش ناموفق او برای حفظ اعتماد جریان‌های افراد، ایده و ارزش‌های خاص حاصل این درهم‌پیچیدگی با این شبکه‌هاست. مقامات رسمی واشنگتن، تشکیلات اندیشکده‌ها و خیل خبرنگاران متملق آن‌ها بودند که غنی را به وجود آوردند. این واقعیتی بود که خود او در مصاحبه ژوئن ۲۰۲۰ با شورای آتلانتیک تایید کرد و در آن غنی بیشترین قدردانی از همکارهایش را به زبان آورد: «اجاره بدهید نخست از مردم آمریکا، دولت آمریکا و کنگره آمریکا و به‌ویژه مالیات‌دهندگان آمریکایی برای فداکاری جانی و مالی‌شان ستایش کنم».
البته در این میان به‌عدم توجه به اهمیت اجرای عملی مسئله «صلح دموکراتیک» توسط آمریکایی‌ها نیز باید اشاره کرد. اگر دموکراسی‌ها هرگز به جنگ یکدیگر نمی‌روند، آنگاه بهترین نسخه برای صلح بین‌الملل شاید تشویق به گسترش دموکراسی باشد. گسترش دموکراسی، احتمالات تهدیدها علیه ایالات‌متحده را کاهش می‌دهد و ناحیه دموکراتیک صلح را می‌گستراند. بااین‌حال اگر این نظریه اجرایی نگردد، می‌تواند ایالات‌متحده را به «جنگ‌های بزرگ و سال‌های اشغالگری» بکشاند (بنیادهای قرن آمریکا، ترجمه محمد معماریان، ص. ۳۵۹).
در رابطه با همین نکته اخیرالذکر، فرانسیس فوکویاما بزرگ‌ترین شکست دولت جو بایدن در سال اول ریاست‌جمهوری‌اش را ناتوانی او در برنامه‌ریزی مناسب برای جلوگیری از فروپاشی سریع افغانستان می‌داند. فوکویاما در مقاله خود تحت عنوان «تاثیر در بیرون مرزها نیاز به حل مشکلات داخلی دارد» (Influence abroad depends o- fixing problems ahome) اذعان می‌کند که تصاویر وحشتناک افغان‌های ناامید برای خروج از کابل پس از فروپاشی دولت اشرف غنی موردحمایت غرب در ماه اوت ۲۰۲۱، نشان‌دهنده یک مقطع بزرگ (Major Juncture) در تاریخ جهان می‌باشد؛ زیرا آمریکا از جهان رویگردان شده است. ایالات‌متحده احتمالاً موقعیت هژمونیک قبلی خود را بازیابی نمی‌کند و اصولاً نیز نباید آرزوی آن را داشته باشد. آنچه می‌تواند به آن امیدوار باشد حفظ نظم جهانی دوستدار ارزش‌های دموکراتیک با همراهی کشورهای همفکر است. او بر این نظر است که اینکه آمریکا بتواند این کار را انجام دهد به بازیابی حس هویت و هدف ملی در خانه بستگی دارد.
با این اوصاف، روابط عاشقانه شورای آتلانتیک با اشرف غنی درست تا پایان ننگین ریاست‌جمهوری‌اش ادامه داشت. شورای آتلانتیک درنهایت وقتی مخالفت با غنی را شروع کرد که او در اوت ۲۰۲۱ آشکارا از کشورش دزدی و با رسوایی فرار کرد. بعد از نزدیک به دو دهه تبلیغ، پرورش و تکریم او، این اندیشکده درنهایت قبول کرد که او یک «رذل پنهان‌کار» (Villai- i- Hiding) بوده است. این چرخشی مهم در اندیشکده‌ای بود که غنی را شاید بهتر از هر موسسه‌ای دیگر در واشنگتن می‌شناخت؛ اما همچنین انعکاسی بود از تلاش‌های مستاصل در حفظ آبروی بسیاری از همان موسسات نخبه آمریکایی که غنی را تبدیل به «آدمکش حرفه‌ای اقتصاد نولیبرالی» (Neolibera- Economic HiMan) کردند.
درو سالیوان؛ یکی از بنیان‌گذاران پروژه گزارش جرم‌های سازمان‌یافته و فساد (OCCRP) و از اعضای هیئت داوری این پروژه برای سال ۲۰۲۱ است، گفت: اشرف غنی، رئیس‌جمهوری سابق افغانستان، قطعاً مستحق جایزه این پروژه است. اشرف غنی هم در فساد و هم در بی‌کفایتی خیره‌کننده بود. غنی مردم خود را ترک کرد و آن‌ها را با بدبختی و مرگ تنها گذاشت تا خود بتواند در میان مقامات سابق فاسد در منجلاب اخلاقی که نامش امارات متحده عربی است، زندگی کند.
ختم کلام
ازهم‌پاشیدگی فوری و فاجعه‌بار رژیم وابسته به آمریکا در کابل، دولت‌های غربی و خبرنگاران رسانه‌های جریان اصلی را دچار سردرگمی کرد. در شرایطی که با آشفتگی در جست‌وجوی پیدا کردن افرادی برای مقصر دانستن بودند، اشرف غنی بهانه خوبی برای این کار بود. چیزی که گفته نشد این بود که همان اعضای کشورهای ناتو و رسانه‌هایشان برای دو دهه غنی را با دست‌ودل‌بازی کامل ستایش کردند و او را به‌عنوان یک تکنوکرات (فن‌سالار) شریف که شجاعانه علیه فساد می‌جنگید به تصویر درآوردند. آن‌ها مدت مدیدی حامیان او بودند؛ اما وقتی‌که تاریخ‌مصرفش به پایان رسید به او پشت کردند و درنهایت تصدیق کردند که او همیشه یک کلاهبردار خائن بوده است. دونالد ترامپ؛ رئیس‌جمهور پیشین آمریکا، درباره او می‌گوید: «هیچ‌وقت از اشرف غنی خوشم نمی‌آمد، او «یک فاسدِ تمام‌عیار» است. همه‌وقتش را به عیش‌ونوش با سناتورهای ما می‌گذراند و سناتورهای من در جیبش بودند».
کمتر کسی بهتر از اشرف غنی قادر است که پوسیدگی سیاسی بیست سال جنگ علیه افغانستان را خلاصه کند؛ اما سابقه او را نباید تنها به‌عنوان یک مورد استثنایی در نظر داشت. اشرف غنی، تجربه‌ای آموزنده و مثال ایده‌آلی از نخبگان نولیبرالی است که امپراتوری آمریکا برای خدمت به منافعش دست‌چین می‌کند، پرورش می‌دهد و به مسند قدرت می‌گذارد.
غنی در گفت‌وگوی با رادیو ۴ بی‌بی‌سی گفت: «تنها اشتباه او به‌عنوان رئیس‌جمهور، اعتماد به شرکای بین‌المللی ازجمله آمریکا بود». او بدین پرسش پاسخ نمی‌دهد اگر این سَرسِپُردگی را نشان نمی‌داد اعتبار سیاسی لازم برای ایفای نقش در چنین سطحی را از کجا می‌خواست نزد افغانستانی‌ها آبرو کند. اشرف غنی خوب می‌داند که آمریکایی‎ها خود بادبادک اعتمادسازی را برای او باد کردند و آگاهانه در زمان انقضای تاریخ‌مصرفش؛ به هر دلیلی، آن را از باد، چنان تُهی کردند که او مجبور شد دیوانه‌وار و در کمتر از دو دقیقه افغانستان را ترک کند.
درواقع طلبکار اصلی این داستان اشرف غنی نیست؛ بلکه مردمان شریف افغانستان و مالیات‌دهندگان آمریکایی و متحدانش هستند که بپرسند چرا این مقدار قبل و پس از رسیدن به قدرت «یک فاسدِ تمام‌عیار» توسط مدعیانِ عالِم این عالَم، هزینه اعتمادسازی برای او گردید. پاسخ جز این است که فساد غیرقابل‌تعقیب در روند شناسایی و اعتمادسازی این مدعیان به‌منظور موجه‌سازی صورت‌هزینه‌های ۲ هزار میلیارد دلاری جنگ ۲۰ساله افغانستان محرز است.
برای دانستن حجم این فساد و خیانت فقط کافی است بدانیم آمریکایی که به مدت بیست سال ادعا می‌کرد برای خدمت به مردم افغانستان، مقابله با تروریسم و ایجاد امنیت وارد این کشور شده و روزانه ۳۰۰ میلیون دلار هزینه کرده، امروز در حوزه انرژی افغانستان بخصوص برق، میزان تولید برق این کشور ۳۰۰ مگاوات است. آیا کشوری که تنها ۳۰۰ مگاوات برق تولید می‌کند، اساساً می‌تواند صنعت
داشته باشد؟
این‌چنین شد که در نهایت اشرف غنی؛ نویسنده تقدیرشده کتاب «بازسازی کشورهای فروشکسته»، دیوانه‌وار و در کمتر از دو دقیقه با رسوایی از کشور فروشکسته‌اش
فرار کرد!