کجا بروم؟

دکتر سید مصطفی سید حسینی‪-‬ برسد به دست دکتر ایمانیه و همه کسانی که “ اگر ناراحتید بروید” لقلقه زبانشان شده است... باشد. میروم. فقط بگویید از کدام طرف بروم؟از کدام طرف بروم که از کوچه پس کوچه های شهر نگذرم.از کدام طرف بروم که خاطرات دوره ام نکنند.از کدام طرف بروم که چشمم به دیوارهای شهر نیفتد.از کدام طرف بروم که خانه ها را نبینم،خیابانها را ،شهر را.
راه را شما نشان بدهید.راهی که شبانه و خراب و خواب آلود بروم ،کوره راهی که از دل این مردم نگذرد.راهی که با هیچکس چشم در چشم نشوم.
از کدام طرف بروم که همبازیهای کودکی به تورم نخورند.راهی که سنگفرشهای خیابان آینه سالهای زندگیم نشوند.
راهی نشان بدهید که از دل شهر نگذرد.از دل همشهریها، از دل این خاک.راهی که یکسره مرا از همه چیز بگسلد.کور و کر و مخمور.


شما بگویید کجا بروم؟
کجا بروم که بیشتر از اینجا خانه ام باشد.کجا بروم‌که زخمم نزنند.کجا بروم‌که دردم دوا شود؟
شما که دارید بدرقه ام می کنید ،شما که همه راه حل هایتان به “ از اینجا بروید” ختم میشود،جایی سراغ دارید که آفتابش با امید سر بزند؟جایی میشناسید که غروبش با غم عجین نشود؟ جایی سراغ دارید که صدای مرا بشنوند، جایی هست که من از این همه بی‌انصافی گلایه کنم. جایی هست که بی‌جا سخن گفتن تاوانی داشته باشد؟ جایی هست اول تدبیر کنند و بعد سخن بگویند؟ جایی هست که پشت خدمت را شلاق نزنند؟
شما که نسخه «رفتن» پیچیده اید، بگویید کجا بروم تا فرصتی پیدا کنم برای شمردن زخمهایم. جایی که اینگونه بر من نتازند.
روحم چمبره زده است روی این خاک. چگونه بروم؟
من روی این خاک دویده ام. زانو‌های من با همین سنگریزه‌ها خراشیده است. کجا بروم؟
جوانیم اینجا مانده است. همین جا عاشق شده‌ام. چطور بروم؟
آرزوهای من همینجاست. زیر آسمان همین مملکت.
من آب از سینه این خاک مکیده ام، من در آغوش این مام قد کشیده ام. این سرزمین همه چیز من است. کجا بروم؟
من مرهم دردهای مردم بوده ام، نمک بر زخمهایم نپاشید.
من با غصه بیمارانم گریسته ام، به دردهای من نخندید.
من نوش بوده‌ام برای تن نحیف این مردم، نیشم نزنید.
خواستم بگویم اگر مانده ام، پنجه‌هایم را به خاک کشیده‌ام، به هر خاشاکی دست انداخته‌ام تا طوفان بی‌تدبیری و بی‌مهری مرا از این خاک جدا نکند.
خواستم بگویم، اگر نرفته‌ام، حریف خودم نشده‌ام.
اگر مانده‌ام از سر «ناچاری» نیست، «دچار» این سرزمینم.
خواستم بگویم اگر نرفته‌ام، دلم برای مردمی که «همه چیز» کاشته‌اند و «هیچ» درو کرده‌اند تنگ میشود.
من درست به اندازه شما از این خاک سهم دارم. این آسمان مال من هم هست.
برای من داروی”رفتن” تجویز نکنید.
لازم نیست «بلیط» بخرید.
خط ونشان هم نکشید.
اینجا خانه من است.
منی که حریف خودش نمی‌شود.
منی که در رویاهایش از این” ویرانه”، ”آبادی” ساخته است.
منی که اینجا مانده است.
زیر سقف خانه اش...