آتش‌بازي در پاريس

نيمه‌هاي سال 1870 ميلادي بود كه دولت‌هاي پروس و فرانسه باهم گلاويز شدند و در جنگي كه تا اوايل سال بعد طول كشيد توان نظامي خودشان را در قياس با ديگري محك زدند. فرانسوي‌ها شكست خوردند. شكست بدي هم خوردند و پاريس به محاصره افتاد. اما ماجرا از ميدان جنگ شروع نشده بود و رويارويي پروس و فرانسه به سال‌هاي قبل از درگيري نظامي برمي‌گشت. دو دولت درباره بسياري مسائل، به‌ويژه در مساله حق مداخله در ايالت‌هاي جنوبي سرزمين آلمان باهم رقابت داشتند و منافع و اهداف بلندمدت‌شان را در تضاد با يكديگر مي‌ديدند. از اواسط دهه 1860 تنش‌ها مدام بالا گرفت و در اواخر آن دهه، به قول رابرت پالمر، تقريبا در سراسر اروپا «همه‌جا مردم احساس مي‌كردند عن‌قريب ميان فرانسه و پروس جنگي درخواهد گرفت.» بيسمارك (صدراعظم پروس) آلماني‌ها را به جنگ با فرانسه تحريك مي‌كرد و مشاوران ناپلئون سوم (ديكتاتور فرانسه) هم به او مي‌گفتند پيروزي در ميدان نبرد، برتري امپراتوري فرانسه بر اروپا را قطعي تثبيت مي‌كند. در اروپا كسي براي ميانجي‌گري و حفظ صلح پا پيش نگذاشت و دولت‌هاي ديگر هركدام به دليل و انگيزه‌اي خودشان را كنار كشيدند و زورآزمايي پروس و فرانسه را تماشا كردند. از اين‌رو جنگ 1870 «مانند ساير محاربات اين عهد مبدل به جنگ عمومي ميان دول اروپايي نشد.» فرانسوي‌ها كه پيش از ورود به ميدان جنگ، در سياست هم شكست خورده و بدون هيچ متحدي، تنها مانده بودند، با سپاهي كه از هر حيث از سپاه پروس ضعيف‌تر بود به نبرد رفتند. نه فقط شكست خوردند كه خود ناپلئون سوم هم به اسارت افتاد. امپراتوري فرانسه در پايان آن سال -  بعد از شكست در جنگ و تسليم امپراتور -  سقوط كرد، اما گروهي از شورشيان در پاريس، دولت تازه‌اي برپا كردند و آماده دفاع از پايتخت كشورشان شدند. قواي پروس تا پاي ديوارهاي پاريس پيش رفت، اما فرانسوي‌ها كه حتي ديگر ارتش منظمي هم نداشتند، پيشنهاد تسليم را رد كردند. پاريس محاصره شد. پروسي‌ها چند روز پياپي، از جمله در چنين روزي از سال 1871 شهر را به توپ بستند، اما اهالي پاريس هيچ نشانه‌اي از ترس و تسليم نشان نمي‌دادند. مورخ سرشناس اوايل قرن قبلي، آلبر ماله كه در سال جنگ با پروس كودكي خردسال بود (در جلد ششم از تاريخ هفت جلدي‌اش) مي‌نويسد پروسي‌ها از جنوب و شرق پاريس را به توپ بستند و بيشتر از 15 هزار گلوله روي شهر ريختند. چندصد نفر را هم در آتش‌بازي خونين‌شان كشتند. اما كسي نترسيد، يا اگر هم ترسيد آن را بروز نداد. مردم بيشتر خشمگين بودند تا مرعوب. حتي به كساني كه زير آتش پروسي‌ها كشته مي‌شدند حسادت مي‌كردند. اما اين همه ماجرا نبود و قحطي در شهر بيداد مي‌كرد. ماله مي‌نويسد «از اواسط ژانويه نان شهر عبارت بود از مخلوط لزج سياهي از برنج، جو، شاهدانه و به هر نفر روزانه سيصد گرم داده مي‌شد و گوشت اسب كه قيمت هر يك ليور آن به 12 فرانك رسيده بود 30 گرم براي روزانه به هر يك نفر مي‌رسيد. مردم همه‌چيز مي‌خوردند. مثلا موش دانه‌اي دو فرانك قيمت داشت. اهالي شهر در شديدترين سرماي قرن نوزدهم كه شراب در چليك‌ها يخ مي‌بست، هيزم و زغال نداشتند.» آن شجاعت و پايداري در دفاع از شهر، سرانجام در مواجهه با اين واقعيت بي‌رحم بي‌اثر شد و پاريسي‌ها در پايان ماه ژانويه دروازه شهرشان را به روي دشمن باز كردند. بيسمارك كه حتي پيش از سقوط پاريس در ورساي مقيم شده بود، همان‌جا برپايي امپراتوري آلمان زير سايه خاندان سلطنتي پروس را اعلام و صلحي ننگين به فرانسوي تحميل كرد. اين چنين بود كه در پايان جنگ پروس و فرانسه، كشور آلمان متولد شد. اما احساس تحقير ناشي از شكست و پذيرش معاهده تحميلي صلح، فرانسوي‌هاي آن نسل و نسل بعدي را شكنجه كرد و همچون  ميراثي شوم به قرن  بعدي منتقل  شد.