مهاجرت، مهجوريت

بخواهيم يا نه، خوش‌مان بيايد يا نه، بپذيريم يا نه، عده‌اي از ايرانيان ـ چه نخبه، چه پولدار، چه كاربلد و چه آدم عادي ـ از ايران رفته‌اند و عده‌اي هم در حال بستن چمدان‌هاي‌شان هستند.  اگر كرونا نبود شايد خيلي‌هاي ديگر هم رفته بودند. هنوز هم تب رفتن سرد نشده. وجه شباهت همه اينهايي كه مي‌روند ناراحتي از زندگي در وطن است. بعضي به واقع و گروهي سراب‌وار گمان مي‌كنند اگر از آب و خاك‌شان دور شوند راحت‌تر زندگي مي‌كنند، آسان‌تر درس مي‌خوانند و سريع‌تر كار پيدا مي‌كنند.  اينكه چه تعداد از اين افراد بازمي‌گردند بحث ديگري است، اما فعلا آنها «مهاجرت» كرده‌اند. اما گروه ديگري در كشور هستند كه قصد مهاجرت ندارند. شايد روزي چنين سودايي در سر داشته‌اند اما حالا ديگر ندارند. بعضي‌شان اصطلاحا نخبه‌اند؛ سواد دارند؛ استادند؛ پزشكند؛ مهندسند؛ هنرمندند؛ كارآفرين‌اند؛ سرمايه‌دارند و... . شايد درست‌تر اين بود كه براي آنها فعل ماضي به‌ كار مي‌بردم مثلا مي‌نوشتم نخبه بودند؛ باسواد بودند و... . آنها اما جلاي وطن نكردند. دلايلش هم متنوع است؛ مثلا وطن‌پرست بودند؛ خدمت به ايران را وظيفه مي‌دانستند؛ وابستگي عاطفي به خانواده داشتند؛ شهر و كشور براي‌شان عزيزتر از منافع‌شان بود و... . الان اما در كنج خانه‌اند؛ بي‌حوصله‌اند؛ هر شب با قرص و داروي آرام‌بخش مي‌خوابند و هر صبح بي‌علاقه به بيدار شدن توي رختخواب مدت‌ها غلت مي‌زنند، هي تقويم را نگاه مي‌كنند و عمر گذشته را مي‌شمرند و... .  اينها همه‌شان پير و ناتوان نيستند. البته بخشي از آنها چنين شده‌اند و يكي از كارهاي روزمره‌اي كه دقيق هم انجام مي‌دهند مراقبت از وقت خوردن داروهاي‌شان است. اما جمعي ديگر از پا نيفتاده‌اند. هنوز جان كار كردن دارند اما به هر دليلي ديگر كسي تحويل‌شان نمي‌گيرد. مثلا از اداره و سازمان‌شان بازنشستانده شده‌اند! يا دانشگاه اخراج‌شان كرده؛ يا بهشان گفته‌اند منزل تشريف داشته باشيد حقوق‌تان را واريز مي‌كنيم و چيزهايي شبيه اين. در كارنامه برخي از آنها خدمت و افتخار هم وجود دارد اما فعلا آن سابقه فقط خاطره‌اي است كه اگر حوصله كنند براي فرزندان و نوه‌هاي‌شان بازگو كنند، آن هم به تلخي.  اين آدم‌ها هم مي‌خواهند بروند از كشور. اما يا پولي ندارند يا قبلا پل‌هاي پشت سرشان را خراب كرده‌اند. 
مثلا مي‌توانستند در فلان دانشگاه يا پژوهشگاه خارجي درس بدهند؛ يا در بهمان شركت معتبر كار كنند، يا از امتياز اقامت در كشورهاي خوش آب و هوا و پيشرفته بهره گيرند.
اما به هر تقدير اينجا مانده‌اند. اينها ديگر مهاجرت نمي‌كنند، بلكه «مهجوريت» مي‌كنند. نتيجه اين حالت، افسردگي است. اگر امورات معيشتي‌شان نگذرد كه بدتر. هم افسرده مي‌شوند و هم عصبي.  از جايي در خارج كه فكر مي‌كردند، مي‌توانستند در آن زندگي كنند مانده‌اند و از داخل هم رانده شده‌اند. اينها خيلي زود، هم‌‌پرونده مي‌شوند با خيل آدم‌ها و به‌ خصوص جوان‌هايي كه به هر دليل سوداي مهاجرت ندارند، اما در گرداب مهجوريت دست و پا مي‌زنند. خودشان را «از چشم افتاده» حس مي‌كنند، تحويل گرفته نمي‌شوند؛ در سرنوشت جامعه بازي‌شان نمي‌دهند و بلكه بدتر، از بازي بيرون‌شان مي‌كنند. اين گروه اگر افسرده شوند يك خطر بزرگ براي جامعه‌اند، اما اگر روزي كارد به استخوا‌ن‌شان برسد، به تهديد امنيتي تبديل مي‌شوند. كمي مهرباني، اندكي تساهل و تسامح، مقداري رفاقت و ذره‌اي «خودي» ديدن‌شان مي‌تواند كمي تا قسمتي حال‌شان را بهتر كند. هنوز وقت هست.