مطالعه زیر‌خط فقر!

آفتاب یزد – یوسف خاکیان: «امروز شرایط به گونه‌ای شده است که کتابفروشی‌های بزرگ جای خود را به اغذیه فروشی داده‌اند و خود به زیر پله‌ها و یا مغازه‌های کوچک پناه برده‌اند این شرایط برای کتاب فروشی‌های شهرستان‌ها به مراتب بدتر است، این ناکارآمدی سبب شده تا مخاطب به کلی کتاب را فراموش کند. متاسفانه حدود ۶۵ درصد از شهر‌های ایران از وجود کتاب‌ها و یا کتاب فروشی‌های مجهز رنج می‌برند.»
آنچه خواندید بخشی از سخنان حسین گلدوست نویسنده معاصر است که چندی پیش آنها را در گفتگویی بیان کرده بود. در این گزارش بنا داریم از زاویه نگاه این نویسنده مشکلات حوزه کتاب و کتابخوانی را مورد نقد و بررسی قرار دهیم. قبل از هرچیزی نکته‌ای را یادآوری می‌کنیم، خاطرتان هست چند وقت پیش خبر کوتاهی درباره میوه فروشی برخی بازیگران در دوران کرونا منتشر کردیم؟ همان موضوعی که بهروز بقایی بازیگر قدیمی سینما و تلویزیون آن را رسانه‌ای کرده بود، مدتی پیشترش هم خبری مبنی بر اینکه برخی بازیگران مجبور شده‌اند برای گذران زندگی خودشان به مسافرکشی روی آورند، منتشر شده بود، خیلی قبلترها هم خبر رسیده بود که برخی بازیگران به سیگارفروشی در میدانها و چهارراه‌های شهر
روی آورده‌اند و حتما به خاطر دارید آن بانوی بازیگر را که مجبور شده بود برای مدتی در خیابان کارتن خواب شود. حالا هم حسین گلدوست بیان می‌کند که کتابفروشی‌های بزرگ جای خودشان را به اغذیه فروشی‌ها داده‌اند و به جایش به زیرپله‌ها و مغازه‌های کوچک پناه برده‌اند و...
«این سرنوشت فرهنگ و هنر در سرزمین ماست». اجازه دهید جمله خبری داخل پرانتز را به صورت سوالی مطرح کنیم. «آیا سرنوشت فرهنگ و هنر در سرزمین ما باید اینچنین باشد؟» سرزمینی که در گذشته‌های دور به عنوان مهد تمدن و فرهنگ شناخته می‌شده و بزرگانی مانند حافظ، سعدی، فردوسی و مولانا را به جامعه بشری تقدیم کرده تا جایی که نخبگان علم و دانش و ادب و عرفان جهان به این افراد ارادت داشته و آنها را به عنوان اسطوره می‌شناختند. حال پس از گذشت قرنها آنقدر اوضاع نابسامان شده که کتاب را باید در کف خیابان یا زیرپله‌های کوچک جستجو کرد. کتابی را که باعث شده نام نام آوران فرهنگ و ادب زبان فارسی پس از قرنها هنوز بر تارک هنر این سرزمین بدرخشد. آنچه حسین گلدوست می‌گوید البته محصول امروز و دیروز نیست و از سالها قبل کلید خورده است. شاید از زمانی که خواسته یا ناخواسته شرایط به گونه‌ای شد که شرایط اقتصادی زندگی فرهنگی مردم را تحت تاثیر خود قرار دهد، همان زمانی که کم کم تورم و گرانی در خاک این سرزمین ریشه دواند و متاسفانه کسی هم پیدا نشد که جلویش را بگیرد، هر مسئولی که آمد فقط شعار سر داد که برای فرهنگ چنین می‌کنم و چنان، اما وقتی بر صندلی ریاست تکیه زد فراموشش شد که چه وعده‌ها که نداده است. بخش‌های دیگر مدیریتی نیز همین رویه را درباره آن مسئولیتی که بر عهده داشتند در پیش گرفتند و این یعنی «به ما ربطی ندارد که در حوزه فرهنگ چه می‌گذرد؟ ما اگر خیلی هنر کنیم مشکلات بخشی را که مسئولیتش را بر عهده گرفته‌ایم حل نماییم» این در حالی بود که بسیاری از این مسئولان کار چندان مهمی را در بخش خودشان نیز انجام نمی‌دادند و پس از مدتی که دوره مدیریت و ریاستشان به پایان می‌رسید به بخش دیگری می‌رفتند و جایشان را به افراد جدید می‌دادند. جالب اینکه افراد جدید هم همان سبک و سیاقی را که قدیمی‌ها در پیش گرفته بودند در دوران مدیریت خود اعمال کرده و اینگونه نه تنها هیچ پیشرفتی حاصل نمی‌شد بلکه جامعه در همه بخش‌ها عقب گرد می‌کرد. نتیجه این عقبگرد در طول زمان در حوزه‌های مختلف نتایج بسیار اسفباری داشته است، مثلا همین حوزه کتاب و کتابخوانی را در نظر بگیرید. سی سال پیش حجم نوشتن و چاپ کتاب به این اندازه‌ای که امروز هست نبود، از سوی دیگر قیمت کتابهایی هم که منتشر می‌شد تا این اندازه سرسام‌آور نبود، در جهت دیگر هزینه‌هایی که برای نگهداری و فروش کتاب در کتابفروشی‌ها روی دوش صاحبان این مشاغل گذاشته می‌شد آنقدر زیاد نبود که نتوانند از عهده آن برآیند. این تنها یک قسمت ماجرا بود، در طرف دوم مردم و مخاطبان کتاب قرار داشتند، آنها دخلشان بیشتر با خرجشان هماهنگی داشت به این مفهوم


که پس از سرشکن کردن هزینه‌های زندگی شان، حتی اگر به مقدار اندکی هم که شده پولی برایشان باقی می‌ماند که بخواهند آن را صرف خرید کتاب کنند. این‌گونه هر وهله، گاهی، هر از گاهی مردم به کتابفروشی‌ها مراجعه می‌کردند و کتابی را خریداری کرده و آن را مطالعه می‌کردند. این اتفاق یعنی کتاب در سبد کالای خانواده‌ها وجود داشت. اما اندک اندک زمان که گذشت هزینه‌ها بالا رفتند، تورم قدرتش زیادتر شد و بدتر از همه اینکه هیچ مسئولی نه برنامه‌ای برای مهار این اسب سرکش داشت و نه اراده‌ای برای این اقدام. همین شد که تورم مانند یک لوبیای سحرآمیز مدام و مدام و مدام رشد کرد و به یک درخت عظیم تبدیل شد که با هیچ تبری قطع نمی‌شد. جالب‌تر اینکه همه منکر وجود این درخت بودند و در آرامشی کامل بیان می‌کرد که «همه چی آرومه، ما خییییییلی خوشبختیم» اما شواهد چیز دیگری را نشان می‌داد. پیشتر درباره نمونه‌های عینی این شواهد در حوزه فرهنگ و هنر مصداق‌هایی را بیان کردیم و گفتیم که حال فعالان این عرصه‌ها خوب نیست و این خوب نبودن حالا دیگر دارد به یک موضوع قدیمی و کهنه تبدیل می‌شود و اسفناکتر اینکه کرونا هم آمد و آن نیمه امیدی را هم که مانده بود از بین برد. با این تفسیر حالا به نظر می‌رسد که دیگر حتی کتاب را در زیرپله‌ها نیز نمی‌توان پیدا کرد چون اولا کرونا مجال باز بودن مراکز فرهنگی و هنری را به حالت تعلیق درآورده و ثانیا اگر هم باز باشند هزینه‌های دست یافتنشان آنقدر بالاست که مخاطب ترجیح می‌دهد دست خالی به خانه برگردد تا اینکه بخواهد از این محصولات فرهنگی استفاده کند. وقتی یک کتاب معمولی تنها به این دلیل که چاپ قدیم است و دیگر منتشر نمی‌شود به صورت یک محصول کمیاب درآمده و همین امر باعث شده که کتاب فروش‌ها قیمت آن را تا دویست برابر آنچه روی جلدش خورده به معرض فروش برسانند، مسلم است که مخاطب نمی‌تواند آن را خریداری کند. این در حالیست که این کتاب در زمان چاپش به وفور یافت می‌شده و مردم آن را با همان قیمت روی جلدش خریداری می‌کردند. اما حالا قیمت همان کتاب سر به فلک گذاشته و کیست که بتواند آن را خریداری کند. از آقای کتابفروش هم که بپرسی می‌گوید: «چاره‌ای ندارم، شما جای من باشی چه می‌کنی؟ اگر گران نفروشم، چگونه شکم زن و فرزندانم را سیر کنم؟ چگونه هزینه اجاره این زیرپله را تامین کنم؟» طبق آنچه حسین گلدوست بیان کرده بسیاری از این کتابفروشی‌ها حتی دیگر در این حرفه فعالیت نمی‌کنند و به جای فروختن خوراک روح و روان به مردم، به فروختن خوراک شکم پرداخته‌اند چرا که دریافته‌اند و می‌دانند که شکم مثل روح نیست که اگر غذایش را تامین نکردی سکوت اختیار کند و هیچ نگوید، بنابر این با خود حساب و کتاب کرده‌اند که بهتر است به جای آنکه شاهنامه فردوسی، مثنوی معنوی مولانا، گلستان و بوستان سعدی و دیوان حافظ را بفروشند، فلافل و سمبوسه و همبرگر و هات داگ با نان اضافه به مشتری ارائه کنند که حداقل روزی سه بار فروش خوب داشته باشند و بتوانند از پس هزینه‌های مختلفش هم برآیند.
دیدید؟ یک معادله ساده یک مجهولی به چه راحتی حل شد و اتفاقا همه هم از آن راضی و خشنود بودند. اما این معادله یک مجهولی با آنکه حل شد نمی‌تواند نمره قبولی در کارنامه مسئولان و مردم بگنجاند چرا که مهمترین اصل آن نادیده گرفته شده است، اصلی تحت عنوان «فرهنگ». کیست که نداند بخش اعظمی از فرهنگ با کتاب و کتابخوانی عجین شده است، حال جامعه‌ای را در نظر بگیرید که همه یا دارند فلافل درست می‌کنند و یا دارند فلافل می‌خورند یعنی همه مشغول رتق و فتق امور شکم هستند، خب در چنین جامعه‌ای فرهنگ چه جایگاهی دارد؟ قبول کنیم که در اولویت دهم مردم هم نیست، اولویت مسئولان را که دیگر نگویید و نپرسید.
اگر بخواهیم اوضاعی را که در این گزارش به تحلیل و تشریح آنها پرداختیم در یک جمله خیلی کوتاه خلاصه کنیم، آن جمله، همان جمله‌ای که حسین گلدوست در بخشی از سخنانش بیان می‌کند: «مخاطب کتاب را فراموش می‌کند» دقت کنید نگفتیم «کنار گذاشته» بلکه عنوان کردیم که فراموش می‌کند و چه بسا که تا الان هم فراموش کرده باشد. وقتی می‌گوییم «کنار گذاشته» یعنی ممکن است روزی دوباره به سراغش برود اما وقتی می‌گوییم «فراموش کرده» یعنی دیگر به سراغش نمی‌رود.
شاید غم انگیزترین بخش سخنان حسین گلدوست آنجایی باشد که آمار «۶۵ درصدی» را ارائه می‌کند. کمی اگر بیندیشیم متوجه می‌شویم که این عدد در لحظه سر از خاک بیرون نیاورده و پیشینه‌ای دارد و در گذشته کمتر از اینها بوده، اما به دلیل بی‌توجهی به آن، به صورت چراغ خاموش رشد و نمو کرده و حالا بزرگ شده و حتی از مرز نیمه هم رد شده و تمام اینها یعنی اگر وضعیت به همین منوال ادامه پیدا کند تا چند سال بعد این رقم بالاتر هم خواهد رفت و به مرز صد در صد هم خواهد رسید، آن زمان شاید مایی که امروز می‌توانیم برای حل این معضل کاری انجام بدهیم و نمی‌دهیم دیگر در این دنیا نباشیم اما فرزندان ما به طور قطع و یقین زنده خواهند بود و آنها
با نتایج شوم این بی‌توجهی‌ها مواجه خواهند شد. آن زمان جامعه با کتاب کاملا بیگانه خواهد بود، حتی برای مدرسه رفتن و
درس خواندن. به نظر شما آن زمان وضعیت تورم و اقتصاد چگونه خواهد بود و آیا مردم می‌توانند در کتابفروشی‌های قدیمی فلافل بخورند و بخورند تا شکمشان سیر شود یا اینکه قرار است نان هم به فراموشی سپرده شود؟
سایر اخبار این روزنامه
توضیح سازمان فرهنگی هنری شهرداری در پی گزارش آفتاب یزد وابستگی اینترنت ایران به چین این مناقشه چه زمانی به پایان می‌رسد؟ ابهام در ماجرای گندم‌های آلوده و سکوت استاندارد مطالعه زیر‌خط فقر! نیکزاد: شافعی گنده‌تر از دهانش درباره مجلس حرف زده است کمک با تحقیر و اعمال شاقه انسانهای سوگوار نظر روس‌ها درباره ایرانِ قدرتمند نابغه جدید ایران جذب جوانان به هرقیمتی نباشد آیا صادرات نفت ایران بیشتر شده است؟ استعفای فرمانده نیروی دریایی آلمان پس از اظهارنظر درباره پوتین ترامپ از احضار ایوانکا به کمیته تحقیقات شاکی است انسانهای سوگوار کمک با تحقیر و اعمال شاقه از هر زمان دیگری به توافق نزدیکتریم آغاز پایان کرونا؟ شروع حرکت اصلاحی قوه قضائیه از خود و درس عبرت برای متجاوزان به حقوق عامه حسین وفایی، ملی‌پوش اسنوکر ایران موفق شد قهرمان رقابت‌های «شوت آوت» شود مداحی عجیب در شورای شهر شیراز تنبلی نکنید بلوک بچینید لزوم دیپلماسی هوشمندانه ایران خیزش مجدد اجاره بها درباره وعده مسکن بانک مرکزی هر چه زودتر در قبال مسئله رمز ارزها شفاف‌سازی کند