انقلاب اسلامی، انقلابی در شیوه بودن

میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، پس از بازدید از ایران طی گفتگو با روزنامه لیبراسیون که در کتاب «ایران: انقلاب به نام خدا» به چاپ رسیده است، ضمن ابراز تعجب از چرایی وقوع انقلاب اسلامی می‌گوید: «مشکلات اقتصادی ایران در این دوران آن‌قدر‌ها بزرگ نیست که مردم در دسته‌های صدهزارنفری و میلیونی به خیابان‌ها بریزند و در مقابل مسلسل‌ها سینه سپر کنند. در مورد این پدیده است که باید صحبت کرد... ایرانیان با قیامشان به خود گفتند – و این شاید روح قیامشان باشد: ما به‌طور قطع باید این رژیم را تغییر دهیم...، اما به‌ویژه باید خودمان را تغییر دهیم. باید شیوه بودنمان و رابطه‌مان با دیگران، با چیزها، با ادبیات، با خدا و ... کاملاً تغییر کند و تنها در صورت این تغییر ریشه‌ای در تجربه‌مان است که انقلابمان انقلابی واقعی خواهد بود.»
فوکو در واقع به عنوان فیلسوفی مؤثر بر دوران پست مدرن که در دسته نومارکسیست‌ها جا می‌یابد با مشاهده نهضت مردم ایران دریافته که انقلاب اسلامی، برخلاف نظریات مارکس که تنها اقتصاد را موتور محرکه یک جامعه می‌دانست، در واقع انقلابی در بطن نگاه انسان به هستی و انسان و در یک جمله انقلابی در هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی است و ملتی آن را راهبری می‌کنند که دریافته‌اند، بنا بر وعده الهی سرنوشت هیچ قومی جز تا آن زمان که خودشان تغییر کنند، تغییر نمی‌یابد و از این رو بنا برداشته‌اند تا با جهان‌بینی اسلامی، جهان خود را تغییر دهند و انسانی نو بنا سازند که نسبتش با خود، خدا، سایر انسان‌ها و جهان هستی متفاوت خواهد بود.
از این رو انقلاب اسلامی را می‌توانیم انقلابی در وجود بنامیم. انقلابی که با رهبری امام خمینی (ره) در مبانی انسان‌شناسی، هستی‌شناسی و ارزش‌شناسی جامعه رخ داد و سپس از دل آن مبانی، ساختار‌های حکمرانی در حوزه‌های مختلف کم و بیش رویید و همچنان در جریان است. توجه به این مهم نشان می‌دهد تداوم انقلاب اسلامی نیز بایستی ناظر به همین تحولات مبانی باشد تا انقلاب به سر منزل مقصود رسد؛ لذا متفکران و اندیشمندان ما، به خصوص در گام دوم انقلاب اسلامی، بایستی آن مبانی را در ذهن داشته باشند و ضمن نفی ساختارسازی التقاطی و عاریت مدل‌هایی از شرق و غرب، با ساختار‌هایی برآمده از دل همین مبانی دولت اسلامی را بنا سازند.
این بدان معنا نیست که هیچ استفاده‌ای از دستاورد‌های شرق و غرب نشود، در این خصوص راه انقلاب مشخص است و رهبر معظم انقلاب به صراحت بیان داشته‌اند که گفتمان انقلاب اسلامی قائل به جدایی ظرف و مظروف است فلذا هر ابزار یا روشی را که از شرق یا غرب می‌پذیرد، ظرف را گرفته و محتوا را با تکیه بر مبانی خود استحاله می‌کند.


با وجود این، در بسیاری از اوقات شاهد آن هستیم که طرح‌ها، قوانین، شیوه‌ها و اسناد، توجهی به انطباق با مبانی ندارند و هر کدام به صرف داشتن تجربه‌ای موفق در گوشه‌ای از جهان، وارد نظام حکمرانی جمهوری اسلامی ایران می‌شود و اینگونه گاهی در برخی از حوزه‌ها با انباشتی از سیاست‌ها مواجه می‌شویم که دارای اختلافات فاحش در مبانی می‌باشند که این باعث می‌شود آنگاه که سیاست‌ها به حوزه اجرا آورده می‌شوند دارای تناقض باشند و به نتایجی آشفته دست یابیم.
لازمه این امر توجه واقعی به حوزه علوم انسانی به خصوص فلسفه است. البته مراد آن نیست که دائماً به مبانی پرداخته شود یا معتقد باشیم آغاز هر تحولی با پرداخت به مبانی است بلکه هدف توجه به مبانی در سیاستگذاری است. سیاستگذاری بدون در ذهن داشتن مبانی منجر به نتایج خسارت‌باری می‌شود که شاید در کوتاه مدت خود را نشان ندهد، اما در بلند مدت با نهادینه شدن سیاست‌ها جلوه می‌کند.