فاتح قلوب لبنانی‌ها

گروه سیاسی/ امریکایی‌ها و صهیونیست‌ها توطئه‌های بسیاری علیه کشورهای منطقه و بخصوص محور مقاومت طراحی کردند. سناریوهایی که افغانستان وعراق را به خاک و خون کشید و درصدد بودند تا با از میان برداشتن حزب‌الله لبنان راه را برای حمله به ایران نیز فراهم کنند. دکتر مسعود اسداللهی، کارشناس و تحلیلگر مسائل بین‌الملل و منطقه در برنامه تلویزیونی جهان آرا به بررسی همین مهم پرداخته است. اما نقطه اوج این گفت‌وگو جایی است که وی ناگفته‌هایی از بازسازی لبنان و نقش آن در افزایش قدرت نرم کشورمان روایت می‌کند و البته قهرمان این ماجرا کسی نیست جز شهید حسن شاطری؛ مردی که لبنانی‌ها بهتر از ایرانی‌ها او را می‌شناسند و نماد کارآمدی و صداقت جمهوری اسلامی برای مردم این کشور است. اسداللهی با آمار و ارقام دقیق نشان داده است که رقم کمک‌های سایر کشورها از جمله عربستان، امارات، کویت، اندونزی، قطر و... بسیار بیشتر از ایران بوده است؛ اما این مجاهدان انقلابی ایران بوده‌اند که توانسته‌اند قلب‌های مردم این کشور را فتح کنند. او در نهایت از نقش شگفت‌آور شهید شاطری به عنوان یار وفادار حاج قاسم سلیمانی در شکل‌گیری دفاع وطنی سوریه و ساماندهی و آموزش نیروهای داوطلب سوری در اوج ناامیدی حاکم بر دمشق روایت کرده که تاکنون کمتر شنیده شده است.

اسداللهی: با حمله امریکایی‌ها به عراق در سال 2003 ( 1382 ش) وضعیت منطقه ما کاملاً تغییر کرد. قبل از آن هم امریکایی‌ها تحت عنوان «مبارزه با تروریسم» به افغانستان حمله و طالبان را سرنگون کرده بودند. بعد از واقعه 11 سپتامبر، این حادثه را تبدیل به پیراهن عثمان کرده و با این بهانه طالبان را سرنگون کردند و بعد هم تحت این عنوان که صدام سلاح هسته‌ای و شیمیایی دارد و با القاعده مرتبط است، جنگی را علیه عراق به راه انداختند.
صدام واقعاً آدم جنایتکاری بود و اگر یک ملت در دنیا باشد که واقعاً ظلم صدام را با گوشت و پوستش احساس کرده باشد، ایرانی‌ها هستند. بنابراین ما نمی‌خواهیم از صدام دفاع کنیم و اصلاً هم قابل دفاع نیست. اما می‌خواهیم دروغگویی امریکایی‌ها را اثبات کنیم که تحت این عنوان به شورای امنیت سازمان ملل رفتند و در آنجا آقای کالین پاول، وزیر خارجه امریکا یک لوله آزمایشگاهی را که در داخل آن یک ماده سفید رنگ بود، برد و به جهانیان نشان داد که این ماده را جاسوسان و مأموران اطلاعاتی ما به دست آورده‌اند که نشان می‌دهد صدام در حال غنی‌سازی و تهیه سلاح شیمیایی و همچنین ارتباط با القاعده است. حمله انجام و صدام خیلی سریع و در عرض دوسه هفته سرنگون شد. بعد از آن امریکایی‌ها سراسر عراق را زیرورو کردند و گشتند، ولی سلاح هسته‌ای پیدا نکردند، سلاح شیمیایی هم که قبلاً از بین رفته بود که آن را هم توضیح خواهم داد که برای ما عبرتی است. سلاح‌های موشکی صدام را از بین برده بودند و بعد حتی یک سند هم در مورد رابطه صدام با القاعده پیدا نکردند، چون آنها با هم اختلاف ایدئولوژیک داشتند. چرا پیدا نکردند؟ صدام که به این چیزها اعتقادی نداشت و از سلاح شیمیایی علیه خود و ملتش استفاده کرده بود، اما وقتی که صدام در سال 1990 (1369 ش) به کویت حمله و آنجا را اشغال کرد، در آنجا جنگی تحت عنوان آزادسازی کویت اتفاق افتاد و پس از اینکه عراق شکست خورد، تحریم‌های بسیار سنگینی را به عراق تحمیل کردند. علاوه بر آن بازرسی‌های گسترده‌ای توسط بازرسان آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و بازرسان نظامی سازمان ملل صورت گرفت و وجب به وجب خاک عراق را گشتند. عراق به آستانه تولید سلاح هسته‌ای رسیده بود، ولی هنوز تولید نکرده بود. یک‌سری تأسیسات داشت که همه را از بین بردند. هر چه سلاح شیمیایی داشت پیدا کردند و از بین بردند. سلاح‌های موشکی را تماماً از بین بردند و هیچ ابزاری را برای ارتش عراق باقی نگذاشتند و تحریم سنگین طی 10، 12 سال، از سال 1990 تا 2003 باعث شد که ارتش و کل کشور عراق بشدت فرسوده شوند.


وقتی خیال امریکایی‌ها راحت شد که عراق دیگر هیچ چیزی برای دفاع از خودش ندارد، تحت آن بهانه حمله کردند. برای همین ما روی این مسأله تأکید می‌کنیم که این بازرسی‌ها تحت عنوان بازرسی‌ انجام می‌شود، اما دلیل اصلی آنها دخالت در مسائل امنیتی داخلی است. از جمله آنها بسیاری از مراکز را که هیچ ربطی به تأسیسات هسته‌ای ندارد جزو فهرست بازرسی‌هایشان می‌آورند، به این دلیل است که ما این مسأله را در عراق دیده‌ایم. البته بلاتشبیه، ایران با عراق از نظر ماهیت نظام خیلی فرق می‌کند، ولی تاکتیک امریکایی‌ها یکی است.
این یک تجربه است که وقتی قدرت دفاعی را از شما گرفتند، به شما حمله می‌کنند، نه اینکه شما را به حال خودتان رها کنند. وقتی که شما قدرت بازدارندگی نداشته باشید، همان بلایی بر سرتان می‌آید که بر سر دیگران آمد. این اتفاق در دوره‌ای افتاد که گروهی به نام محافظه‌کاران جدید در چارچوب دولت جورج بوش پسر در امریکا به قدرت رسیده بودند. اینها ایده‌ای تحت عنوان «خاورمیانه جدید» داشتند و می‌گفتند خاورمیانه موجود و مرزهای کشورهایی که ما می‌شناسیم ـ عراق، سوریه، لبنان، فلسطین‌اشغالی، اردن، ایران، ترکیه، مصر بخصوص مرزهای کشورهای عربی منطقه غرب آسیا ـ توسط پیمان سایکس پیکو به وجود آمده‌اند و ادعا می‌کردند که پیمان سایکس پیکو پیمانی بین انگلیس و فرانسه بوده و امریکا در آن نقشی نداشته است. حتی می‌گفتند که این پیمان اجحاف‌آمیز بوده و به ملت‌ها ظلم شده و باید در آن تجدیدنظر شود و ما امریکایی‌ها آن را قبول نداریم. این حرف‌ها را تحت عناوین بسیار بشردوستانه‌ای هم می‌زدند، از جمله اینکه با این تقسیم‌بندی‌ها به این کشورها ظلم شده و ما باید این کشورها را تجزیه و مجدداً مرزهایشان را براساس قومیت‌ها،‌ دین، مذهب، زبان و... مجدداً تعیین و این کشورها را خرد و تقسیم کنیم که به قول خودشان عدالت برقرار شود. البته بحث عدالت در بین نبود. اینها می‌خواستند این کشورها را تبدیل کنند به کشورهایی شبیه به شیخ‌نشین‌های خلیج‌فارس که کشورهایی هستند با جمعیت کم و کم‌مساحت، ولی بسیار ثروتمند. البته اینها کشور نیستند، بلکه نقطه‌هایی روی نقشه‌اند که قادر به دفاع از خود و امنیت ملی‌شان نیستند و برای بقا باید حتماً به یک نیروی خارجی و فرامنطقه‌ای وابسته باشند. می‌خواستند این الگو را عیناً در خاورمیانه پیاده کنند. یعنی قرار بود ترکیه، عراق، مصر، ایران، سوریه و حتی عربستان که هم‌پیمان امریکاست تقسیم شوند. در سودان که موفق شدند این کار را بکنند و جنوبش را جدا کردند.
امریکایی‌ها خیلی هم به خودشان مغرور شده بودند که دیدید چقدر راحت صدام را سرنگون کردیم. آقای کالین پاول در سال 2004 به دمشق رفت و با حالتی توهین‌آمیز یک دستورالعمل 12 ماده‌ای را به بشار اسد داد که اگر این کارها را انجام دادی در قدرت باقی می‌مانی وگرنه سرنوشت صدام در انتظارت هست. تمام این 12 ماده هم ذلت‌آور بودند و باعث می‌شدند که هیمنه امریکا و اسرائیل بر این منطقه حاکم شود. کار بزرگی که انجام شد، نقش بزرگی بود که سردار سلیمانی ایفا کرد.
ایشان موفق شد با هماهنگی‌ای که با سوریه کرد، مقاومتی را درعراق شکل بدهد و اجازه ندهد امریکایی‌ها راحت جا پای خودشان را در عراق محکم کنند و بین سال‌های 2003 تا 2006 موفق شد بتدریج این مقاومت را شکل بدهد و ارتش امریکا بشدت دچار مشکل شد.
امریکایی‌ها وقتی عملکرد سردار سلیمانی را می‌دیدند که چگونه طرح‌های‌شان را خنثی و به خصوص در عراق با آنها مقابله می‌کند، به این نتیجه رسیدند که باید به ایران حمله کنند، آن هم حمله‌ای قاطع. آنها قصد داشتند پرونده‌ای مشابه پرونده عراق برای ایران درست کنند و با اتهامات دروغ، لطمات سنگینی را به زیرساخت‌های ایران ـ صنعتی، مواصلاتی، بنادر، جاده‌ها و... ـ تحمیل کنند. همان کاری که در عراق کردند. در زمان صدام، عراق برق داشت. الان برقی به آن معنا وجود ندارد و وضع خدمات بسیار اسفبار است، چون امریکایی‌ها تحت عنوان مبارزه با صدام، هر چه را که ملت عراق دراختیار داشت از بین بردند.
 زیرساختش را از بین بردند.
بله. زیرساخت‌ها را نابود کردند. همین برنامه را برای ایران هم داشتند، اما می‌دانستند که اگر به ایران حمله کنند، یکی از پیامدهایش حمله حزب‌الله به رژیم صهیونیستی خواهد بود. حزب‌الله هم قدرت بزرگی شده بود. بنابراین خود اسرائیلی‌ها به امریکا اصرار داشتند که قبل از اینکه به سراغ ایران بروید، اول بیایید و حساب حزب‌الله را برسید و با یک جنگ غافلگیرکننده بسیار ویرانگر که شبیه هیچ‌یک از جنگ‌های قبلی اسرائیل با هیچ کشور عربی که با خود حزب‌الله هم نبود، به جنوب لبنان حمله کرد. جنگ 33 روزه با همه جنگ‌های قبلی اسرائیل کاملاً تفاوت داشت. اسرائیل پیشنهاد داد که ابتدا باید حزب‌الله را نابود کرد و بعد که خیالمان از این بابت راحت شد، به سراغ ایران می‌رویم. پس دلیل اصلی اسرائیل برای حمله به لبنان این بود، و الا هیچ اتفاق خاصی در لبنان نیفتاده بود که چنین جنگی به آن تحمیل بشود. در مرز اتفاقاتی می‌افتاد که مثلاً اسیر می‌دادند یا اسیر می‌گرفتند، ولی این مسأله همیشگی بود و اتفاق تازه‌ای نبود. پس این جنگ با این نیت شروع شد که در واقع قدم بعدی ایران باشد.
اتفاقی که افتاد این بود که حزب‌الله توانست با رشادت تمام برای مدت طولانی 33 روز مقاومت کند، در حالی که جنگ‌های اسرائیل معمولاً یک هفته و نهایتاً ده روز طول می‌کشند و اسرائیل همواره دنبال حمله‌های سریع، برق‌آسا و غافلگیرکننده است، چون ارتش اسرائیل قدرت ادامه جنگ درازمدت را ندارد و در داخل هم بسیار آسیب‌پذیر است. اما حزب‌الله موفق شد 33 روز با این ارتش بجنگد و در ضربه زدن هم کم نیاورد. ضربه‌های اساسی خورد، ولی ضربه‌های اساسی هم زد و توازن قوا ایجاد کرد و اسرائیلی‌ها دیدند چاره‌ای برایشان باقی نمانده است و روزهای آخر داشتند التماس می‌کردند که این جنگ پایان بپذیرد. جنگ با پیروزی حزب‌الله پایان پذیرفت که موفقیت بسیار بزرگی بود.
اتفاقی که در این جنگ افتاد این بود که اسرائیلی‌ها تمام پل‌های لبنان را نابود کردند که خیلی عجیب بود. بهانه‌شان هم این بود که حزب‌الله برای رساندن سلاح به جنوب از این پل‌ها استفاده می‌کند.
در حالی که بسیاری از این پل‌ها اصلاً در مناطق مسیحی‌نشین احداث شده بودند و هیچ ارتباطی به حزب‌الله نداشتند، ولی اسرائیلی‌ها تمام پل‌ها را از بین بردند.
50 بیمارستان را زدند. 400 مدرسه را ویران کردند. در مجموع 1200 نفر شهید شدند که بالای یک‌هزار نفرشان غیرنظامی بودند و شش هزار نفر مجروح شدند و بخش اعظم شیعیان آواره شدند، چون یکی از نقشه‌های اسرائیلی‌ها در این جنگ این بود که نه فقط حزب‌الله را از بین ببرند، بلکه جنوب لبنان را که شیعه‌نشین بود آنچنان نابود کنند و زیرساخت‌ها و خانه‌ها را چنان از بین ببرند که ساکنان آنجا مجبور بشوند به جاهای دیگر مهاجرت کنند و نه تنها از لبنان خارج شوند، که به کشورهای دیگر بروند و یک سرزمین خالی به جا بماند که طوایف دیگر بیایند و جایگزین شیعیان شوند و اساساً ترکیب جمعیتی آنجا را عوض کنند.
در اینجا اتفاق بزرگی رخ داد. در حال حاضر خود جنگ بحث ما نیست، بلکه بحث ما روز پایان جنگ است. وقتی که به پایان جنگ نزدیک شدیم و سردار سلیمانی با اطلاعات و درایتی که داشت می‌دانست که اسرائیلی‌ها دیگر قادر به ادامه جنگ نیستند، برای بازسازی آماده شدند. به همین خاطر به سردار شاطری که در عراق و افغانستان سابقه طولانی در کارهای بازسازی و عمرانی داشت، پیام داد که برای آمدن به لبنان آماده باش. جنگ 33 روزه که تمام شد، دیدیم که برادر جدیدی آمده است. خود من شخصاً ایشان را ندیده بودم و برای اولین‌بار در لبنان دیدم. چون دفتر ما هم که یک دفتر پژوهشی در ضاحیه بود از بین رفت و دیگر جایی نداشتیم و به‌صورت موقت در ساختمانی که مجاور سفارت بود ساکن بودیم تا جای جدیدی پیدا کنیم و ایشان به آنجا آمد که اولین دیدار و آشنایی من با ایشان بود. یک انسان بسیار فعال، بسیار پرانرژی، بسیار امیدوار به طرح‌ها و پروژه‌ها که از هیچ طرحی واهمه نداشت. خرابی‌ها خیلی زیاد بودند و پول و امکاناتی وجود نداشت. شرکت‌های پیمانکاری وجود نداشتند و قرار بود فردی با دست خالی وارد عمل شود. ولی ایشان با روحیه‌ای کم‌نظیر آمد و در مدت بسیار کوتاهی توانست پایه‌ای را برای بازسازی بنیانگذاری و بازسازی را شروع کند. ایشان کار و فعالیت را در سطح گسترده‌ای آغاز کرد و در عرض شش سال یعنی از 2006 تا 2012 که در لبنان بود، توانست بسیاری از پل‌ها و جاده‌ها را حتی بهتر از کیفیت اولش بازسازی کند، چون مناطق شیعه‌نشین عمدتاً جزو مناطق محروم بودند. بخصوص در منطقه بقاع محرومیت بسیار زیاد و گسترده بود وایشان همه ویرانی‌ها را با بهترین کیفیت بازسازی کرد. جاده‌ها را بازسازی کرد. کمک کرد تا مدارس را بازسازی کردند. بیمارستان‌ها، مساجد و حتی کلیساها را هم بازسازی کرد. یعنی به قومیت و دین و مذهب کاری نداشت و به بازسازی هر مکانی که لطمه دیده بود کمک می‌کرد. به همین دلیل در بین تمام مذاهب و ادیان و طوایف محبوب بود و همه دوستش داشتند و بعد از اینکه شهید شد، همه برایش مراسم گرفتند و این درس بزرگی است و سردار شاطری یکی از الگوهای صدور انقلاب است.
حتماً ایشان را در لبنان بهتر می‌شناسند تا در ایران.
بله. در ایران پس از شهادتش ایشان را شناختند، ولی در لبنان شش سال بود که ایشان را کاملاً می‌شناختند. اولاً روابط عمومی بسیار قوی‌ای داشت و با مردم ارتباط می‌گرفت. بسیار هم انسان شوخ‌طبع و شادی بود و این روحیه را در تعامل با مردم عادی اعمال می‌کرد و تظاهر نمی‌کرد. اساساً طبعش اینگونه بود. فوق‌العاده فعال و به قول عرب‌ها کثیرالحرکة بود. بسیار سفر می‌کرد. نکته عجیب در لبنان این است که با اینکه کشور کوچکی است، سفر به مناطق مختلف چندان وجود ندارد. شاید باور نکنید که ما شیعیانی در جنوب داریم و شیعیانی در بقاع که اکثراً منطقه یکدیگر را ندیده‌اند.
کار بزرگی بود که شهید شاطری انجام داد و مغفول مانده و درباره‌اش صحبت چندانی نشده است و آن هم این است که ایشان برای قدرت فنی مهندسی ایران برند‌سازی کرد. یعنی جاده‌ها، پل‌ها، ساختمان و زیرساخت‌ها را در مقایسه با همه پروژه‌هایی که در لبنان اجرا می‌شدند، با کیفیت بسیار بالا و هزینه بسیار کم بازسازی می‌کرد و همه به این موضوع معترف بودند.
یک روز به من گفت که عروسی دختر یکی از همکاران لبنانی‌اش است و به من گفت بیا با هم برویم. رفتیم. جشن بزرگی بود و سر میز شام عده زیادی از آقایان لبنانی نشسته بودند. آنها شهید شاطری را از روی چهره‌اش شناختند و خیلی خوشحال شدند. همگی بالاتفاق می‌گفتند کیفیت جاده‌هایی که شما در لبنان درست کرده‌ای از کیفیت جاده‌های اروپایی اگر بالاتر نباشد، پایین‌تر نیست. لبنانی‌ها زیاد هم سفر می‌کنند و در تمام دنیا پخش هستند. بخصوص در همه جای اروپا لبنانی‌ها حضور دارند و به عینه همه جای اروپا را دیده‌اند. به شهید شاطری می‌گفتند جاده‌هایی که شما بخصوص در جنوب لبنان ساخته‌اید، از نظر زیرساخت، آسفالت، نظم و ترتیب و... به قدری باکیفیت هستند که نظیر ندارند. این یک Brand شده بود. یعنی ایران قدرت مهندسی خودش را از طریق شهید شاطری نشان داد که ما چه توان مهندسی بالایی در ایران داریم که اگر توسط شرکت‌های پیمانکاری قوی هدایت بشود، کارهای بزرگی انجام می‌شوند. البته شرکت‌های قوی پیمانکاری به مناطق مختلف رفته‌اند و بسیار هم خوشنام هستند و دست‌کم در آسیای میانه که من خبر دارم، پروژه‌های مهمی را اجرا کرده‌اند. شروع این کار در واقع با شهید شاطری بود و به دنیا نشان داد که ما در ایران قدرت مهندسی بالایی داریم. علاوه بر این، ایشان این پروژه‌ها را با هزینه‌های پایینی انجام می‌داد.
در ایران تصور می‌‌کنند که فقط کشور ایران در بازسازی لبنان نقش داشته و هیچ کشور دیگری نبوده است. بعد هم ایران میلیاردها دلار برداشته و برای بازسازی لبنان برده است، در حالی که اصلاً این‌گونه نیست و من جداولی را هم آورده‌ام که...
استدلالشان هم این است که وقتی ما خودمان این همه راه ساخته نشده داریم، چرا رفته‌اید و لبنان را ساخته‌اید؟
اولاً ضرورتش را که گفتم که ما هرقدر لبنان را تقویت کنیم، امنیت ملی کشور خودمان تقویت می‌شود و آن هم به‌خاطر دشمنی‌هایی است که با نظام ما وجود دارد. رژیم صهیونیستی در همسایگی ما بشدت فعال است. ما می‌دانیم که اسرائیل در اقلیم کردستان عراق و همچنین در آذربایجان حضور قوی دارد و حتی در بحث ترور دانشمندان هسته‌ای ما گفته می‌شود که عوامل اسرائیل از این دو جا نفوذ کرده  و ترورها را انجام داده‌اند و این اتفاقات ناگوار رخ داد. بنابراین در مورد ضرورتش با توجه به مقدمه‌ای که گفتم، هیچ شک و شبهه‌ای نباید داشته باشیم. یعنی اگر یک دلار در لبنان خرج کنیم، به اندازه هزار دلار امنیت ملی‌مان تقویت می‌شود. این حداقل منفعت این قضیه است.
در روند بازسازی لبنان بعد از جنگ 33 روزه، غیر از ایران چه کشورهایی نقش داشتند؟
چند حالت بود. اولاً کنفرانسی تشکیل شد و یک‌سری از کشورها هرکدام مبلغی را تقبل کردند. بعضی‌ها به قولشان وفا کردند و بعضی‌ها هم اصلاً ندادند.
چه کشورهایی؟
آنهایی که پول را دادند عرض می‌کنم. عربستان، امارات، کویت، عراق، اندونزی، قطر و سلطنت‌نشین عمان.
اینها با چه رویکردی این کار را کردند؟ چون در فضای کلی معلوم است که ایران چرا این کار را می‌کند، چون هم پیوندهای ایدئولوژیک وجود دارند و هم بحث امنیت ملی که شما گفتید. مثلاً عربستان به چه دلیل اصرار داشت که به لبنان کمک کند؟
عربستان و امارات بخصوص عربستان در آن زمان، اسرائیل را تحریک می‌کرد که شما نگران جهان اسلام نباش و بزن و حزب‌الله را از بین ببر. با پیام‌هایی که به اسرائیل می‌دادند، در واقع آتش‌بیار معرکه بودند و تصورشان هم این بود که بساط حزب‌الله در ظرف یکی دو هفته جمع می‌شود. اما اتفاقی که افتاد این بود که اسرائیل شکست خورد، آن هم شکست مفتضحانه و خبر این موضوع هم که عربستان آنها را تحریک کرده، درز کرد و در تمام دنیا پخش شد و عربستان برای اینکه این اتهام را از خود دور کند، اعلام کرد که برای کمک به بازسازی آماده هستیم.
یعنی به نوعی خواستند سیاست خصمانه‌شان را جبران کنند.
می‌‌خواستند خیانتی را که کرده بودند تحت‌الشعاع قرار بدهند. امارات هم همین‌طور. کویتی‌ها انصافاً با نیت خیر آمده بودند. قطری‌ها هم در رقابت با عربستان آمده بودند.
کویت هم برایم جای سؤال دارد، چون کویت که مثل ما با شیعیان حزب‌الله پیوند ایدئولوژیک ندارد. کویت چرا می‌آید و برای بازسازی لبنان هزینه می‌کند؟
در کویت بزرگ‌ترین خطری که خاندان آل‌صباح را تهدید می‌کند، سلفی‌ها هستند. یک جریان قوی سلفی در کویت وجود دارد. جالب اینجاست که شیعیان کویت حامی خاندان امیر هستند. خاندان امیر همگی اهل سنت هستند، ولی خطر اصلی سلفی‌ها هستند و حتی در پارلمان هم اکثراً آرم‌های سلفی‌ها بالاست. شیعیان همواره از امیر کویت حمایت کرده‌اند و البته به نفع خود شیعیان هم بوده که حکومت از آنها حمایت کند و این یک نفع دوطرفه بوده است. متأسفانه چند سالی است که امیر جدیدی روی کار آمده و همین‌طور وزیر امورخارجه تا حدودی تحت‌تأثیر بن‌سلمان هستند، ولی به‌طور کلی مواضعشان درمورد قضیه فلسطین خوب بوده است. چون تنها کشوری که در حوزه خلیج‌فارس پارلمان دارد کویت است و از همان اولی که این کشور تشکیل شد، پارلمان داشت و در آن انتخابات انجام می‌شد. بنابراین کویتی‌ها از نظر مسائل سیاسی و اجتماعی یک سر و گردن بالاتر از بقیه شیخ‌نشین‌ها بودند. پس بحث کمکشان به لبنان به‌خاطر دیدگاهشان در مورد تقویت شیعیان به این معنایی است که توضیح دادم.
اندونزی به عنوان پرجمعیت‌ترین کشور مسلمان دنیا نمی‌توانست به این قضیه توجه نکند، هر چند که فقط یک‌میلیون دلار کمک کرد و کارش در واقع سمبلیک بود و می‌خواست نقش کوچکی داشته باشد. قطری‌ها و سلطنت‌نشین‌ عمان هم خیلی قوی وارد میدان شدند. آمارها خیلی جالب هستند. این جدولی که من آورده‌ام، جدولی است که دولت لبنان در سال 2009 به شکل رسمی اعلام کرده است که این کشورها این مبالغ را برای بازسازی لبنان کمک کرده‌اند. عربستان 520 میلیون دلار از همه بیشتر پول داده. صندوق رشد و توسعه اتحادیه عرب چیزی نزدیک به 10 میلیون و 370 هزار دلار. کویت 300 میلیون دلار. امارات 13 میلیون دلار. ببینید تفاوت چقدر زیاد است. عراق 35 میلیون دلار. اندونزی یک میلیون دلار. قطر 300 میلیون دلار. سلطنت‌نشین عمان 50 میلیون دلار. اینها مبالغی است که این کشورها پرداخته‌اند، ولی روش‌هایشان با هم فرق می‌کرد.
گفتید که عربستان 520 میلیون دلار، قطر و کویت 300 میلیون دلار. ایران از قطر و کویت هم کمتر بوده؟
به ایران هم اشاره خواهم کرد. ما از طرف افراد و اشخاص به خصوص تجار شیعه هم ارقامی را داریم یا هیأت‌ها و سازمان‌های مردم نهاد. اینها هم روی هم نزدیک به 40 میلیون دلار کمک کردند. مجموعه کمک‌هایی که به دولت لبنان شد و رسماً دراختیار این پروژه قرار گرفت، یک‌میلیارد و 750 میلیون دلار است. یعنی کل بازسازی در لبنان با این مبلغ انجام شد. از این یک میلیارد و 750 میلیون دلار تصور کنید سهم ایران چقدر باشد؟
طبیعتاً ده درصد باید باشد.
نه، خیلی کمتر. در ایران جوسازی شد که ایران میلیاردها دلار برداشته و به لبنان برده، در حالی که هزینه کل بازسازی لبنان یک میلیارد و 750 میلیون دلار بود. ایران در این پروژه کمتر از 100 میلیون دلار هزینه کرده است.
یعنی تقریباً 6، 7 درصد.
من فکر می‌کنم کمتر از این باشد، ولی حتی اگر 5، 6 درصد هم باشد، به نسبت پولی که آنجا هزینه شده پولی نیست.
و به جای آن اعتباری بود که در لبنان به دست آمد.
خود شهید شاطری هم در زمینه بازسازی کار بزرگی کرد. مثلاً برای جاده‌سازی نیاز به قیر و آسفالت داشتند. به جای اینکه برود و اینها را بخرد، یک شرکت قیر و آسفالت درست کرد. این شرکت علاوه بر تأمین موادی که برای بازسازی نیاز داشت، به بقیه پروژه‌ها هم مواد می‌فروخت که خودش درآمدزایی داشت. شهید شاطری درآمد حاصل از فروش قیر و آسفالت را برای بازسازی هزینه می‌کرد. تجار شیعه در کویت و منطقه خلیج‌فارس و جاهای دیگر که خیلی هم متمول بودند کمک می‌کردند. اولاً این‌طور نبود که همه پول بازسازی لبنان را ایران داده باشد و درصدش خیلی پایین بود. ولی کاری که جمهوری اسلامی کرد به خاطر قدرت مهندسی‌اش بود. آنها مهندس نیاورده و فقط پول آورده بودند. کشورهای حوزه خلیج‌فارس قشر تحصیلکرده به آن معنا ندارند.
یعنی تنها کشوری که نیروی مهندسی برد، ما بودیم؟
بله. هیچ کشور دیگری نیاورد.
آورده این کار از نظر راهبردی برای ما چه بود؟
عربستان غیر از این 520 میلیون دلار، میلیاردها دلار در انتخابات‌های مختلف به خانواده سعد حریری کمک می‌کردند که اینها برنده بشوند. اما کسانی که مسائل لبنان را دنبال می‌کنند، می‌دانند که سعد حریری و جریان «المستقبل» نه تنها شکست کامل خوردند، بلکه ایشان خودش اعلام کرد که می‌خواهد بازنشسته سیاسی و از صحنه سیاسی خارج شود. چرا؟ چون عربستان از اینکه او و جریانات وابسته به او پول‌های عربستان را به باد دادند، بدون اینکه کوچک‌ترین نتیجه‌ای برای عربستان داشته باشد، بشدت ناراضی هستند. در مقابل، ایرانی که یک‌هزارم عربستان در لبنان هزینه نکرده، الان چه دوست چه دشمن اعتراف می‌کنند که حزب‌الله حاکم است.
شما سال‌ها در لبنان زندگی کرده‌اید. بعد از جنگ 33 روزه واقعاً از لحاظ قدرت نرم، جایگاه ایران خیلی بالاتر از عربستان و سایر کشورهاست؟
اگر مسائل عراق و سایر مناطق را دنبال کنید، متوجه خواهید شد که در لبنان چه اتفاقی افتاده است. تقابلی که در حال حاضر بین ایران و امریکا در عراق جریان دارد، ‌با اینکه ما در عراق هزینه‌ای نکرده‌ایم، عراق خودش یک کشور نفت‌خیز است و درآمد خیلی زیادی هم دارد، می‌بینیم که امریکایی‌ها چقدر دارند تلاش می‌کنند که جلوی نفوذ ایران را بگیرند و یا از میزان نفوذی که ایجاد شده بکاهند. در لبنان که همسایه ما هم نیست و از ما دور است و ترکیب مذهبی قومیتی آن هم با ما خیلی فرق می‌کند. مثلاً مردم عراق 65 درصد شیعه هستند، ولی لبنان به کشور اقلیت‌ها شهرت دارد و شیعیان که بیشتر از همه هستند، فقط 33 درصد جمعیت لبنان را تشکیل می‌دهند؛ یعنی خود شیعیان هم اقلیت هستند. جمهوری اسلامی در لبنان کاری کرده که بخش عمده شیعیان و جریانی قوی در مسیحیت، یعنی جریان میشل عون، بخشی از اهل‌سنت و حتی در بین دروزی‌ها ـ چون خود دروزی‌ها اساساً کم هستند ـ همپیمان محور مقاومت و جمهوری اسلامی هستند. این دستاورد فوق‌العاده بزرگی است و نشان می‌دهد که هم کار نرم‌افزاری و هم بحث مقاومت و کاری که جمهوری اسلامی در مقابله با امریکا و اسرائیل و تکفیری‌ها انجام داد،‌ کار بزرگی بود و دارد نتایجش را نشان می‌دهد.
از کارهایی که شهید شاطری انجام داد مثال می‌زنم. ایشان جاده‌ای را بین بعلبک و حرمل ساخت. پیش از آن جاده خرابی وجود داشت و ساعت‌ها طول می‌کشید تا بتوانید این مسافت را طی کنید که بسیار خسته‌کننده بود. شهید شاطری یک جاده بسیار درجه یک درست کرد و همین جاده بعدها در جنگ با تکفیری‌ها در سوریه، در منطقه قلمون و عُرسال هم در زمینه نقل و انتقال نیرو و مجروحین و کمک‌رسانی نقش فوق‌العاده مهمی را ایفا کرد و نه تنها شیعیان که مسیحیان را هم از تهاجم تکفیری‌هایی که از منطقه عُرسال آمده بودند، حفظ کرد. یعنی کارهای شهید شاطری کارهای راهبردی بودند، نه اینکه یک جاده پرت روستایی را بازسازی کرده باشد. مثلاً ایشان در وسط این جاده ـ فکر می‌کنم به دستور شهید سلیمانی این کار را کرده باشد ـ در مسیری طولانی، جاده را بسیار پهن کرده بود که به عنوان باند فرودگاه می‌توانست مورد استفاده قرار بگیرد. همه می‌دانستند که این بخش ربطی به جاده ندارد و این کار براساس یک دید راهبردی انجام شده بود. سردار سلیمانی این دستور را داده بود و شهید شاطری هم به بهترین نحو این کار را انجام داده بود. همه اینها نشانه آینده‌نگری است.
بعداً در جنگ‌ها به کار آمد؟
تا الان نیازی پیش نیامده، ولی آنجا هست و کسی هم نمی‌تواند آن را از آنجا بردارد و اگر روزی ضرورت ایجاب کرد، آنجا هست. از این نوع کارهای بسیار مهم زیاد انجام شده‌اند. مثلاً در بحث جنوب و بقاع که اشاره کردم، در جاهایی که جاده‌ای وجود نداشت یا بسیار مخروبه و متروکه بودند، جاده‌ها را به شکلی اساسی بازسازی کرد تا لازم نباشد شیعه‌ای که می‌خواهد از بقاع به جنوب برود، ناچار باشد به بیروت برود و مستقیماً از بقاع به جنوب برود و یا بالعکس. حالا می‌تواند از جاده‌های میانبر و متنوع برود. شهید شاطری بسیار آدم فرهنگی‌ای بود. یک انقلابی متدین و یک هیأتی تمام‌عیار.
اگر در مورد حضور شهید شاطری در سوریه هم نکته‌ای هست بفرمایید.
ایشان کارش را از نظر بازسازی در لبنان تقریباً تمام کرده بود که بحران سوریه شروع شد. ایشان یک‌سال بعد از شروع بحران که رسماً جنگ در سوریه آغاز شد، از لبنان به سوریه منتقل شد (بهار 2012 م.) ایشان کلاً 11 ماه در سوریه بود و حضورش با شهادت پایان پذیرفت، اما در این 11 ماه کارهای بسیار بزرگی کرد. موقعی که ایشان وارد سوریه شد، وضعیت امنیتی فوق‌العاده بحرانی و خطرناک بود، بخصوص منطقه حرم حضرت زینب(س) که به منطقه سیده زینب(س) معروف است. این منطقه خارج از شهر دمشق است و چند کیلومتری از دمشق فاصله دارد. قبل از این تحولات و بحران 2011 این منطقه کاملاً غیرشیعه‌نشین بود و فقط حرم در آنجا وجود داشت و زوّار می‌رفتند زیارت می‌کردند و برمی‌گشتند. وقتی بحران شد، این وضعیت، حرم را در معرض خطر بسیار بالایی قرار داد. یعنی همه نگران بودند که حادثه سامرا به نحو دیگری در سوریه تکرار شود. به همین خاطر اولویت این بود که حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) و سایر اماکن مذهبی - چون در سوریه از این اماکن زیاد داریم، مسیر عبور اسرای کربلا بود و از حلب آمده پایین تا حماد و جاهای مختلف آثار آنها وجود دارد - را چگونه می‌توان حفظ کرد. اما اولویت محافظت از حرم حضرت زینب(س) بود و ایشان بلافاصله مسئول آن قسمت شد و کارهای راهبردی زیادی را انجام داد. می‌دانست که باید حضور مردم در آن منطقه را حفظ کرد. جنگ شروع شده بود و خیلی‌ها مهاجرت کرده بودند. حتی اهل تسنن هم برای اینکه از شرّ گروه‌های سلفی و تکفیری در امان بمانند، مهاجرت کرده بودند و کسی نمانده بود. فقط یک عده جوان شیعه به طور داوطلبانه آمده بودند که از حرم محافظت کنند و کسی هم نبود که از آنها حمایت کند. ایشان که به آنجا رفت، راهبردش این بود که آن منطقه را تبدیل به یک پایگاه اساسی مقاومت کند. اولین کاری که کرد این بود که آوارگان شیعه در مناطق دیگر را آورد و در منطقه سیده زینب(س) اسکان داد. اسکان اینها مستلزم فراهم آوردن نیازهای اولیه زندگی مثل آب خوردن و سبزیجات و مواد غذایی و هر چیزی بود که موجب می‌شد برای تهیه‌اش آن منطقه را ترک کنند و به جای دیگری بروند و ایشان شخصاً متولی این کار شد و اینها را تهیه می‌کرد. ایشان یک نوع بسیج نوجوانان و جوانان و حتی نونهالان را از بین همان آوارگانی که آمده بودند فراهم کرد. همگی روحیه‌شان را از دست داده و دچار غم و اندوه شدید شده بودند. ایشان با اقداماتی که انجام داد، در دل افراد امید ایجاد کرد و در همان شرایط یک‌سری وسایل بازی شبیه به آنچه که در پارک‌های ما هست آورد که بچه‌های کوچک بیایند و بازی کنند. در عین حال نوجوان‌ها و جوان‌ها را جمع و با آنها کار فرهنگی می‌کرد و سرودها و شعارهای انقلابی را با آنها می‌خواند. او در این منطقه سیده زینب(س) زیرساخت‌هایی را برای رزمندگان ایجاد کرد. از جمله درمانگاه، بیمارستان، مراکز  خدمات‌رسانی و حتی بُنه مهمات را درست و همه چیز را برای حفظ حرم عزیز و منطقه تهیه کرد و در مدت کوتاهی در آنجا تحول بزرگی را به وجود آورد. حتی جاده منتهی به این منطقه بسیار ابتدایی و خرابه و روستایی بود و جاده اصلی به دست معارضین افتاده بود. ایشان از همین جاده با دست خالی و بدون ایجاد هزینه، تمام این کارها را انجام می‌داد. واقعاً بودجه‌ای هم وجود نداشت. کار بزرگ ایشان این بود که منطقه سیده زینب(س) را حفظ کرد.
حلقه اولیه دفاع از حرم را ایشان در منطقه سیده زینب«س» ایجاد کرد؟
نه، حلقه اولیه پیش از رفتن ایشان به وجود آمده بود، ولی واقعاً داشتند با چنگ و دندان دفاع می‌کردند، اما زیرساختی برای دفاعشان وجود نداشت. هم بچه‌های شیعه و هم مسیحی‌های سوریه آمده بودند و داشتند از آنجا دفاع می‌کردند، اما واقعاً مظلومانه دفاع می‌کردند. ایشان رفت و این حرکت را تبدیل به یک پایگاه اساسی مقاومت کرد. دیگر در آنجا نیروی ثابتی وجود داشت و از آن به بعد خطر سقوط منطقه سیده زینب«س» کلاً از بین رفت و مسلحین که تا پشت دیوارهای حرم حضرت زینب«س» رسیده بودند، مجبور شدند عقب‌نشینی کنند. بنابراین نقش بسیار بزرگی در دفاع از حرم داشتند و می‌شود از ایشان به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین مدافعان حرم نام برد.
ایشان از فروردین تا آبان 1391 به آنجا رفت و برای اولین‌بار دفاع وطنی در سوریه تشکیل شد، یعنی نیروهای داوطلب را برای جنگیدن مسلح کرد. ارتش سوریه به‌عنوان یک ارتش کلاسیک اعتقادی به نیروهای داوطلب نداشت. ارتش یعنی نیروهای حرفه‌ای. اوایل جنگ هم بود و تصور می‌کرد از پس معارضین برمی‌آید و نمی‌دانست این نیروهای مسلحی که آمده‌اند، جنگ آزموده و بسیار وحشی هستند. ایران کلی تلاش کرد تا این موضوع را به آنها تفهیم کند. وقتی دولت سوریه پذیرفت، سردار غفاری برای اداره دفاع وطنی تعیین شد و از شهید شاطری خواست که به‌عنوان مسئول ستاد بیاید و به ایشان کمک کند. ایشان آمد و علاوه بر سمتی که در سیده زینب«س» داشت، در اینجا هم مسئولیت را قبول و سریعاً شروع به تشکیل ستاد و ارگان‌های لازم برای دفاع وطنی کرد و در ظرف مدت کوتاهی هشت‌هزار نیروی داوطلب را به ایران اعزام کرد تا آموزش‌های کوتاه‌مدت ببینند و برگردند و به‌عنوان اولین نیروهای داوطلب مسلح وارد جنگ با معارضین شدند. همه این کارها در فاصله بسیار کمی انجام شد که واقعاً رکورد است.
سردار سلیمانی در سفری که به آنجا آمده بود، گفته بود که من می‌روم و یک هفته بعد که برمی‌گردم، شما باید چند پادگان را از ارتش سوریه برای دفاع وطنی تحویل گرفته باشید. شهید شاطری در همان یک هفته موفق شده بود که با اصرار و پیگیری در دمشق و حمص پادگان‌ها را تحویل بگیرد. خیلی سخت است که شما بتوانید از یک ارتش پادگان تحویل بگیرید. معمولاً می‌رفت و پادگان‌هایی را که یک مقدار متروکه بودند می‌گرفت و سریع بازسازی می‌کرد. سرعت کارش باور کردنی نبود. نیروهایی که به ایران می‌آمدند و آموزش می‌دیدند، به پادگان‌ها برمی‌گشتند و آماده جنگیدن می‌شدند. بحران‌ها هم زیاد بودند. بعد از مدت کوتاهی، سردار سلیمانی به سردار غفاری گفت که برو و مسئول منطقه لاذقیه یعنی ساحل باش. ایشان موقعی که رفت، با توجه به رفاقتی که از لبنان با شهید شاطری داشت، از ایشان خواست که به منطقه لاذقیه بیاید و در آنجا کار را از صفر و زیر صفر شروع کردند. در آنجا هیچ چیزی وجود نداشت و دو نفری تنهایی به آنجا رفته بودند و حتی خودرو و راننده هم نداشتند. از اینجا کار را شروع کردند. یکی از خاطراتی که برای من گفتند این بود که دیدند ارتش سوریه قصه را خیلی جدی نمی‌گیرد و حاضر نبود به این راحتی‌ها به اینها پادگان بدهد. اینها می‌روند و در منطقه طرطوس پادگانی را پیدا می‌کنند که تقریباً خالی بوده است. به اسم سفارت و نه به اسم سپاه به آنجا می‌روند و می‌گویند ما از سفارت جمهوری اسلامی آمده‌ایم که ببینیم این پادگان شما برای بازسازی به چه چیزهایی نیاز دارد تا کمک کنیم. آنها هم خوشحال می‌شوند و راهشان می‌دهند و آنها هم می‌روند و دقیق همه جا را بازرسی می‌کنند و موقعی که می‌خواهند وارد اتاق فرمانده پادگان شوند، شهید شاطری به سردار غفاری می‌گوید که من از تمام پادگان فیلم گرفته‌ام و دقیقاً می‌دانم به چه چیزهایی نیاز است و در همین مسیر هم به پیمانکاری که در سوریه می‌شناسم زنگ زده‌ام و او هم اعلام آمادگی کرده که سریع بیاید و اینجا را بازسازی کند. یعنی یک چیز غیرقابل تصور. وقتی که اینها از پادگان بیرون می‌آیند، تمام کارها انجام شده بوده است. پیمانکار بلافاصله در روز بعد می‌آید و شروع به کار می‌کند. واقعاً فرصت زیادی هم نبوده و کارهایی را که شاید باید چندماه طول می‌کشید، اینها در عرض چند روز انجام دادند.
ایشان در آذرماه 91 از من دعوت کرد که به منطقه ساحل بروم. آن موقع من در بیروت بودم و رفتم. کارهایی که ایشان در یک فاصله زمانی کوتاه در پادگان طرطوس انجام داده بود، واقعاً دیدنی بود. در این فاصله کوتاه یک پادگان آموزشی درست کرده بود و ما سر کلاس‌هایی رفتیم که جوانان داوطلب سوری در آنجا آموزش می‌دیدند. ایشان سر کلاس می‌رفت و در حضور استاد، از داوطلبان سؤال می‌پرسید و هر کسی که جواب درست می‌داد، مبلغی که جزئی هم بود، به‌عنوان جایزه به او می‌داد و به این ترتیب همه را سر ذوق می‌آورد و شور و نشاط فرهنگی در آنها ایجاد می‌کرد. نوحه می‌خواند، شعر می‌خواند، شعار می‌داد و... هیچ موقع ایشان را در یک حالت غمزده و افسرده نمی‌دیدید. در اینجا هم با اینکه در مجموع 26 روز در منطقه ساحل بودند، ولی پایه قرارگاه ساحل را در اینجا گذاشتند.
اتوبان حما ـ حلب بسته شده بود و به دستور سردار سلیمانی باید یک جاده متروکه به سمت حلب گشوده می‌شد. سردار غفاری مسئول آزادسازی این جاده شده بود و دوباره از شهید شاطری درخواست می‌کند که برای کمک بیاید. سردار غفاری می‌گفت شبی که من رفتم در ساختمان آنجا هیچ چیزی وجود نداشت و من کارتنی را پهن کردم و روی آن خوابیدم. صبح ساعت 10 شهید شاطری رسید و گفت به چه چیزی نیاز دارید؟ گفتم ما می‌خواهیم عملیات کنیم. نه وضعیت لجستیکی و مهماتمان درست است، نه غذا داریم به نیروها بدهیم و خلاصه هیچی نداریم و به همه اینها نیاز داریم. سردار غفاری می‌گفت شهید شاطری گفت هیچ نگران نباش و برگشت دمشق. می‌گفت من 10 صبح این حرف را زدم و شهید شاطری در ساعت 9 شب خودش را به من رساند و گفت همه چیز را تأمین کردم. در منطقه آشپزخانه راه انداختم و بُنه مهمات زدم. انجام چنین کارهایی در عرض ده ساعت غیرقابل تصور است، ولی واقعاً شهید شاطری توانایی‌های عجیبی داشت. عملیات شروع شد و اینها پیشروی کردند. در وسط عملیات شهید شاطری به سردار غفاری می‌گوید که من ویزای مدینه دارم. چند روزی به من مرخصی بده که بروم حج عمره و برگردم. سردار غفاری می‌گوید ما وسط عملیات هستیم و بدون وجود شما نمی‌توانیم ادامه بدهیم. شهید شاطری می‌گوید پس من استخاره می‌کنم. دو تا استخاره می‌کند. یکی برای رفتن به عمره و یکی برای ماندن در آنجا. در خصوص عمره استخاره می‌آید که عمل خوبی است، ولی عادی است، ولی استخاره دوم می‌گوید بسیار عالی است. قرار است کار بزرگی اتفاق بیفتد و این باعث عاقبت به خیری شما می‌شود و ایشان عملیات را ادامه می‌دهد و عاقبت به خیری ایشان همان شهادت است که حاصل شد.