سرباز رايان در شرق بهشت

علي پاكزاد
يك شهر كوچك و دورافتاده و مرزي. يك ايستگاه قطار با ريلي به درازاي تاريخ... اينجا وعده‌گاه فراريان از جنگ، گمشده‌ها و نقطه پاياني براي ترك وطن‌كرده‌ها و آغازي براي اميدواران به زندگي شده است. ايستگاهي براي زنان و كودكان. مردها آن سوي مرز با خانواده‌ها وداع كرده‌اند تا صليب خود بر دوش كشند و زن‌ها و كودكان، يهوديان سرگرداني شده‌اند در جست‌وجوي موعودي پر از وهم و خيال. اشك‌ها پيش از اين ريخته شده و گونه‌ها آماسيده شده. حالا اما روز ديگري است... 
بر چهره‌ها در بدو ورود لبخند تلخ هويدا مي‌شود و آرام آرام معناي غربت در سرما و ديدن غريبه‌ها نمايان مي‌شود. به پرزميسي رسيده‌ام. محل تلاقي دو دنيا. محل تلاقي جنگ و صلح. اينجا شرق بهشت است... شايد كسي فكرش را نمي‌كرد كه شهر مرزي پرزميسي در جنوب شرقي لهستان كه فقط 60 هزار نفر جمعيت دارد روزي يكي از مهم‌ترين اتفاقات تاريخ اروپا را در خود رقم بزند. ايستگاه قطار اين شهر اكنون تبديل به يكي از مهم‌ترين مركزهاي حمل‌و‌نقل دنيا شده است و روزانه 4 هزار نفر از سراسر اوكراين به پايانه مرزي مديكا و بعد به شهر پرزميسي مي‌آيند تا بتوانند به شهرهاي ديگر كشور لهستان بروند. اينجا سرزمين سوت‌ها و صف‌ها و ناله‌هاست. سوت‌هاي ممتد قطار. صف‌هاي احراز هويت و نان و آب. ناله‌هايي در رساي صلح. آري صف‌هاي طولاني خبر از يك اتفاق مهم مي‌دهند. اينجا پيچ تاريخ است. زندگي دوباره شروع شده است. زندگي در رنج. خنده‌هاي‌شان باورم نمي‌شود. شايد خشنودند از گريزشان از مرگ. از جنگ. از قحطي. از عمل غير انساني انسان‌ها. از تنفر و گلوله و سرب. اكثرشان در بدو ورود مي‌ايستند. مكث مي‌كنند. خيره به خط آهن و افق. نگاه‌شان را كه مي‌پيچانند، خنده فراموش‌شان شده و به اندازه سال‌ها در لحظه پير مي‌شوند. در اوكراين آتش جنگ هنوز شعله‌ور است و اثرات مهيب آن تقريبا تمام سرزمين اوكراين را در بر گرفته است. مردان ۱۸تا 60‌ساله در كشور مي‌مانند و اجازه خروج ندارند و اين زنان و كودكان هستند كه از مرز رد مي‌شوند.
اين روزها در پرزميسي چمدان‌ها به تنهايي تبديل به نمادهاي مهمي شده‌اند. صف‌هاي طولاني انساني با چمدان‌هاي فراوان و چهره‌هاي بهت‌زده و كودكاني كه نمي‌دانند كجا هستند و بايد چه بكنند. گاهي صدايي از عروسك‌ها مي‌شنويد. خرس‌هاي قهوه‌اي كه چشم‌هايي مهربان دارند و تنها يار و ياور كودكان در اين مكان سرد و بي‌رحم هستند. بچه‌ها با چند آبنبات و يك جاي خواب خيال‌شان راحت است و انگار نمي‌دانند كه چه اتفاقي براي‌شان افتاده است. خوشبختانه چيزي كه اينجا زياد است آبنبات است و محل‌هاي اسكان موقت!
در اين ايستگاه تقريبا همه‌چيز مجاني است؛ بليت قطار، غذا، جاي خواب و بسياري از چيزهاي ديگري كه شهروندان پرزميسي به صورت داوطلبانه در اختيار مردم اوكراين قرار مي‌دهند. شايد براي اولين‌بار است كه فرهنگ فعاليت‌هاي داوطلبانه به درستي و با نظم در حال اجراست. آزموني بدون تمرين و موفقيت و سربلندي مردمي كه آغوش به روي همسايه گشوده‌اند. اينجا جليقه زردها به نوعي در خط مقدم تماس‌ها و كمك‌ها حضور دارند. آنها بيشترين خدمت را به پناهجويان مي‌كنند. از كمك به حمل‌ونقل و باركشي اسباب آوارگان تا تهيه غذا و حتي انجام مديتيشن گروهي براي بازگشت آرامش آنها سعي دارند اوضاع را تحت كنترل نشان دهند. نمايشي موفقيت‌آميز بدون تظاهر در مقابل دوربين‌ها. زندگي آنها اين روزها شبيه به دوران سربازي است. شيفت دارند و ساعت‌ها ديدباني مي‌كنند تا مشكلي براي كسي به وجود نيايد. اينجا فرقي نمي‌كند ايراني باشيد يا امريكايي. اگر هستيد و آمده‌ايد براي كمك به همنوع خود، بايد خدمت كنيد. با هر توان و شرايطي كه داريد بايد بكوشيد تا لبخند را روي لبان زنان و كودكان فرآوري كنيد. وقتي پاي صحبت دو طرف مي‌نشيني، مي‌بيني كه اغلب افراد اينجا در نگاه اول مسبب اصلي جنگ را روسيه و شخص پوتين مي‌دانند. اما بحث كه طولاني شود در تحليل‌هاي‌شان مي‌گويند غرب هم بي‌تقصير نيست و امريكايي‌ها و ناتو مي‌توانستند با عكس‌العمل و رفتاري درست از آوارگي 7 ميليون انسان جلوگيري كنند. بخش‌هاي ويژه‌اي در اين ايستگاه اعم از نگهداري حيوانات، بخش‌هاي ويژه بيمارستاني و اتاق‌هايي براي استراحت شكل گرفته و كمي شبيه اقامت‌هاي موقت شده است. خبرنگاران از سراسر دنيا به اينجا آمده‌اند تا با قلم و دوربين خود از عمق فاجعه‌اي كه آغاز شده و در پيش روي است پرده بردارند و با اين‌همه گاه شده است كه قلم و دوربين را كنار گذاشته‌اند و بطري آبي را تعارف كودكي مي‌كنند و شانه شان تكيه‌گاه مادري گريان شده است. اينجا سكه اما روي ديگري هم دارد. اوكرايني‌هايي كه از سراسر دنيا آمده‌اند تا به اوكراين بازگردند، چه براي جنگ و چه در جست‌وجوي خانواده و آنهايي كه با مليت‌هاي مختلف داوطلب حضور در ميدان جنگ شده‌اند و آمده‌اند تا به اوكراين بروند و سلاح در دست بگيرند. به گفته مقامات محلي تاكنون چيزي حدود سيصد هزار نفر براي جنگ يا جست‌وجوي خانواده به اوكراين بازگشته‌اند. از ميان هر پنج نفر، يك نفر زن است؛ زناني كه از به دست گرفتن سلاح، بيمناك نيستند. در ميان داوطلبان خارجي ورود به اوكراين با رايان هم‌كلام مي‌شوم. شايد به خاطر ذهنيتي كه از فيلم نجات سرباز رايان دارم او برايم جذاب‌تر شده است‌. رايان يك داوطلب حضور در جنگ است كه مي‌گويد در سواحل هاوايي در امريكا زندگي مي‌كند و وقتي خبر شروع جنگ را شنيده به اينجا آمده تا عليه ارتش روسيه بجنگد. از او پرسيدم آيا سال 2003 نيز امكان حضور در عراق بعد از حمله نظامي امريكا به اين كشور را داشت باز هم حضور پيدا مي‌كرد؟ او در جواب گفت: قطعا حضور پيدا مي‌كردم. جنگ از هر طرف و سوي هر كشوري محكوم است و مردم امريكا بارها و بارها نسبت به تصميمات اشتباه كاخ سفيد واكنش نشان داده‌اند. او ميانه‌اش با بوش شكرآب است و در ميانه سخنانش به او فحش مي‌دهد. از او در مورد تفاوت كودكان يمني، اوكرايني و افغانستاني پرسيدم كه آيا اين كودكان باهم فرق دارند در جواب من بازگو كرد: «نه، چه فرقي دارند براي من هيچ‌كدام از اين كودكان متفاوت نيستند و همه اين بچه‌ها به يك اندازه مهم و عزيز هستند و من مايلم تا روزي بتوانم به خاورميانه بيايم و از نزديك با كشورهاي آن منطقه آشنا شوم.» از او درباره نيت حضور در جنگ پرسيدم و او گفت ترجيح مي‌دهم حرفم را در منطقه جنگي بزنم و در آنجا قصد و نيتم را مشخص كنم و از سربازان روس بپرسم كه چرا به اينجا آمده‌ايد و چه مي‌خواهيد؟! در اين ايستگاه انسان‌هاي عجيب و غريب زياد با مليت‌هاي مختلف و رنگ پوست و نژاد متفاوت موج مي‌زنند. اما تنها چيزي كه شايد در اين ميان يكسان است، اين است كه همه با هر عقيده‌اي اين جنگ را محكوم مي‌كنند و حاضر هستند براي توقف اين شرايط غم‌انگيز هر كاري بكنند. اين آخرين گزارشم از كشور لهستان است و روزي كه شما اين گزارش را مي‌خوانيد من و تيم همراهم وارد خاك اوكراين شده‌ايم و سعي مي‌كنيم از آنجا گزارش‌هاي تازه‌اي را مخابره كنيم و شرايط جنگ را به درستي و عادلانه به تصوير بكشيم. اميدواريم پايان اين سفر در روزنامه اعتماد تيتر بزنيم كه جنگ به پايان رسيد... .