افق‌هاي مابعدالطبيعه در دل ماترياليسم

احمد  طالبي‌نژاد
در مورد آندري تاركوفسكي به خصوص در مورد آثارش، بسيار گفته و نوشته شده، كتاب بسيار خوب «اميد بازيافته سينماي آندري تاركوفسكي» به قلم بابك احمدي هنوز در يادها هست، شايد بشود گفت بهترين و البته اولين كتابي است كه درباره اين سينماگر فرهيخته اوايل دهه هشتاد منتشر شد و بسيار مورد توجه قرار گرفت؛ اما در مورد ويژگي‌هاي خود آندري تاركوفسكي كمتر صحبت شده است. اينكه چگونه يك سينماگر، هنرمند و شاعر (چون همه اين خصلت‌ها را داشت) در نظام كمونيستي كه اساسا دنياي معنوي را منكر مي‌شود با سختي و دشواري بتواند فيلم‌هايي بسازد كه در همه آنها بارقه‌اي از ايمان وجود دارد قابل تامل است. غير از فيلم «كودكي ايوان» كه اولين فيلم بلندش بوده (گرچه در آن هم بارقه‌هاي معنوي ديده مي‌شود) در بقيه آثارش چيزي جز ايمان به الوهيت نمي‌بينيم. در واقع همه فيلم‌هاي او ديني و به نوعي مذهبي تلقي مي‌شود. خب چرا اين اتفاق مي‌افتد و چرا تاركوفسكي ارزش دارد؟ ممكن است مثلا من نوعي منكر دين و معنويت شوم ولي در يك نظام كه به اجبار مي‌خواهد مردم را به معتقدان مادي تبديل كند كسي حرف از ملكوت و از ايمان و معجزه بزند طبعا خيلي سخت است و حكومت هم كه اصلا موافق نبود. به همين دليل در اواخر عمرش مجبور شد به ايتاليا مهاجرت كند و دو فيلم نوستالگيا (نوستالژا) و ايثار را در اين كشور ساخت. مي‌توان گفت به نوعي از دست حكومت شوروي سابق فرار كرد و به جهان غرب رفت. جايي كه به خصوص در ايتاليا، مذهب همچنان نه حاكميت سياسي كه حاكميت معنوي دارد و مقر پاپ هم در رم واتيكان است.
با نگاهي به فيلم‌هاي تاركوفسكي، مي‌بينيم در تمام آنها از نياز انسان به چيزي فراتر از واقعيت يا ماورا طبيعت حرف مي‌زند. مثلا در استاكر مردي را مي‌بينيم كه فرزند معلولي دارد و با دارو درمان‌هاي بسيار خوب نمي‌شود. مرد (پدر) بر اثر نوعي كشف و شهود به مرحله‌اي مي‌رسد كه به نظرش بايد به دنبال اتاق معجزه باشد. اين اتاق معجزه مفهوم ذهني است يعني در واقع مكاني به اين اسم وجود ندارد حتي در فيلم مي‌بينيم كه وقتي اين پدر به سوي اتاق معجزه سفر مي‌كند از يك جاده موهوم پر از تلالو نور مي‌گذرد و بعد به خرابه‌اي مي‌رسد، از خانه‌اي در جايي نامعلوم وارد اتاقي مي‌شود كه رو به ويراني است و از در و ديوار و سقفش آب مي‌چكد و در آنجاست كه پدر نيايش مي‌كند و بعد به تصوير تكان‌دهنده‌اي كات مي‌شود. ما در نماي متوسط مي‌بينيم دخترك راه مي‌رود و بعد در نماي لانگ‌شات دخترك را مي‌بينيم كه روي شانه‌هاي پدرش نشسته و در واقع پدر راه مي‌رود و به اين ترتيب معجزه را امكان‌پذير مي‌كند. تاركوفسكي به ما مي‌گويد معجزه براي كساني كه ايمان دارند وجود دارد يا نمونه‌اش را در فيلم ايثار هم مي‌بينيم. جايي كه دانشمند نذر مي‌كند مدتي درخت خشكيده را كه شاخ و برگي ندارد اما با ايمان قلبي آب دهد سبز مي‌شود و همين اتفاق در پايان مي‌افتد گرچه در ازاي آن خانه و زندگي و هستي اين مرد آتش مي‌گيرد اما چون اينها نشانه‌هاي مادي هستند از بين مي‌روند آنچه مي‌ماند وجه معنوي انسان است. اين موتيف در فيلم آينه اثر بسيار مهم اين كارگردان هم ديده مي‌شود كه بيشتر مديون شعرهاي مادرش است (مادر آندري تاركوفسكي شاعر بسيار معروفي است) در آينه هم همين بحث است كه آنچه از انسان مي‌ماند وجود معنوي اوست وگرنه وجود مادي ارزشي ندارد. چنانچه بهرام بيضايي در فيلم مسافران كه به نظرم بسيار تحت تاثير و مديون تاركوفسكي است به واسطه شخصيت مجيد مظفري مي‌گويد: «آنها كه مرده‌اند در ياد و خاطرات ما هميشه زنده‌اند.» انديشه ديگر تاركوفسكي اين بود كه ما چيزي جز ايمان و هويت معنوي‌مان نيستيم و درست هم مي‌گفت؛ با نگاهي به تاريخ، مي‌بينيم شاعران و هنرمندان بزرگ خردمندان، فلاسفه انديشمندان همه با پايان عمرشان رفتند اما در ياد و خاطرات ملت‌ها زنده هستند. همچنين تاركوفسكي فيلم ديگري دارد به نام آندري روبلف درباره كليسا و شمايل‌هاي مذهبي كه در كليسا آويزان مي‌شود در آنجا تاركوفسكي به شكلي ما را در درون فضاي مذهبي قرار مي‌دهد. فضاي خشك و سرد كه روزي روزگاري شخصيت جوان فيلم از جايي ليز مي‌خورد و دستش با گل رس تماس پيدا مي‌كند و از اين گل رس زنگ كليسا را مي‌سازد و طنين معنوي به كليساي خاموش مي‌دهد.
در مجموع وقتي ما به كارهاي تاركوفسكي نگاه مي‌كنيم با سينماگر مذهبي روبه‌رو هستيم كه سعي مي‌كند معنويت را جدا از گرايش و مذهب خاصي، الگوي خودش قرار دهد و در زندگي شخصي هم همين معنويت را حفظ كند و زندگي شاعرانه‌اي را هم از سر بگذراند. نكته‌اي كه كارهاي او را ماندگار و بعضي را مثل «آينه» شاهكار كرده آن نگاه وسيعي است كه در فيلم‌هايش وجود دارد. اغلب نماهاي فيلم‌هاي تاركوفسكي لانگ شات هستند يا درنهايت مديوم شات. او به طبيعت (به معناي معنوي‌اش و نه به معناي نچراليسم) اعتقاد داشته كه ما از طبيعت و جهان هستي جدا نيستيم و در اين جهان گاهي وقت‌ها احساس تنهايي هم مي‌كنيم. در اغلب فيلم‌هايش ما با انسان تنها روبه‌رو هستيم. جالب است او حتي وقتي يك فيلم سفارشي مي‌سازد (سولاريس) كه بر معناي داستاني از استانيسلاو لم نويسنده روس در پاسخ به راز كيهان يا اوديسه فضايي 2001 استنلي كوبريك (كه آن هم از رمان معروفي اقتباس شده) مي‌سازد قابل‌تامل است. شوروي‌ها مي‌خواستند از امريكايي‌ها عقب نيفتند چون دوران جنگ سرد بود و بحث فضا و كشف و تسخير كهكشان‌ها مدنظر دو ابرقدرت وقت بود آنها به تاركوفسكي پيشنهاد رمان استانيسلاو لم به نام سولاريس را دادند او در همين فيلم سفارشي هم بحث و نگاهش مرگ و زندگي و معنويت است و به اين ترتيب از اصول و قواعدي كه خودش باور داشت دور نيفتاد گرچه فيلم دولتي و سفارشي بود و البته جذابيت ظاهري فيلم كوبريك را هم ندارد ولي در عين حال براي خودش فيلم ارزشمند و ماندگاري است. 
من فكر مي‌كنم نسل ما يكي از خوش شانسي‌هايش اين است كه در دوراني پا به عرصه نقد و نوشتار گذاشت كه فيلمسازان كمتر شناخته شده اما بزرگي مثل تاركوفسكي به مدد دوستان و همين‌طور جشنواره فيلم فجر مطرح شدند. يادمان باشد در هيچ كجاي جهان مردم براي ديدن فيلم‌هاي تاركوفسكي صف نبستند ولي در جشنواره فيلم فجر آن سالي كه مرور بر آثار تاركوفسكي برگزار شد مردم گاهي وقت‌ها از شب صف مي‌ايستادند تا فيلم اين كارگردان را ببينند آن هم به زبان روسي چون آن زمان زيرنويس باب نشده بود البته با خواندن خلاصه داستان فيلم يا در كتاب بابك احمدي كم و بيش با حال و هواي ماجراي فيلم آشنا مي‌شدند اما در سكوت كامل دو يا سه ساعت فيلم‌هايش را تماشا مي‌كردند. 
   در هيچ جاي جهان مردم براي ديدن فيلم‌هاي تاركوفسكي صف نبستند ولي در جشنواره فيلم فجر آن سالي كه مرور بر آثار تاركوفسكي برگزار شد مردم گاهي وقت‌ها از شب صف مي‌ايستادند تا فيلم اين كارگردان را ببينند آن هم به زبان روسي، چون آن زمان زيرنويس باب نشده بود البته با خواندن خلاصه داستان فيلم يا در كتاب بابك احمدي كم و بيش با حال و هواي ماجراي فيلم آشنا مي‌شدند، اما در سكوت كامل دو يا سه ساعت فيلم‌هايش را تماشا مي‌كردند
    با نگاهي به فيلم‌هاي تاركوفسكي، مي‌بينيم در تمام آنها از نياز انسان به چيزي فراتر از واقعيت يا ماوراي طبيعت حرف مي‌زند
    تاركوفسكي به ما مي‌گويد معجزه براي كساني كه ايمان دارند، وجود دارد يا نمونه‌اش را در فيلم ايثار هم مي‌بينيم. جايي كه دانشمند نذر مي‌كند مدتي درخت خشكيده را كه شاخ و برگي ندارد اما با ايمان قلبي آب دهد، سبز مي‌شود و همين اتفاق در پايان مي‌افتد گرچه در ازاي آن خانه و زندگي و هستي اين مرد آتش مي‌گيرد، اما چون اينها نشانه‌هاي مادي هستند از بين مي‌روند، آنچه مي‌ماند وجه معنوي انسان است. اين موتيف در فيلم آينه اثر بسيار مهم اين كارگردان هم ديده مي‌شود