دوازده روایت خواندنی از سردار دل‌ها

علی‌الله سلیمی
نویسنده
ادبیات دفاع مقدس طی دهه‌های اخیر رشد و توسعه قابل توجهی داشته و در سال‌های اخیر هم صاحب زیرمجموعه‌های متعددی شده که یکی از متأخرترین آنها مربوط به شهدای مدافع حرم و در صدر آنها، سردار دل‌ها، شهید حاج قاسم سلیمانی است. از زمان شهادت شهید سلیمانی تا امروز نزدیک به پانصد کتاب با محوریت شهید سلیمانی منتشر شده که البته قالب‌های ادبی خاطره و دلنوشته ساختار غالب‌ هستند و قالب‌های ادبی شعر و داستان هم در این میان به نوعی پیشتاز محسوب می‌شوند. از کتاب‌های داستانی قابل توجه در این زمینه می‌توان به مجموعه داستان «سرباز سفید» به انتخاب ساسان ناطق اشاره کرد که حاوی دوازده داستان کوتاه به قلم دوازده نویسنده اغلب جوان ایرانی و افغانستانی است.
در این مجموعه، وحید حسنی هنزایی با «پشت چشم»، داود خدایی با «کنارش زانو می‌زنم»، فاطمه بهبودی با «مهتاب»، محبوبه حاجیان‌نژاد با «آدم خوب»، مریم السادات میرحسینی با «لبخند هم رنگ دارد، گاهی سبز می‌شود!»، وحیدآقاکرمی با «بی قراری»، ابوالفضل عشرب با «سلفی با میهمان ویژه»، خداداد حیدری با «هم سفره و هم سفر»، حسین قربان‌زاده با «تابلوهای ریشه دار»، نسیم رضازاده با «کسی دست نمی‌گذارد روی شانه‌ام!»، مینا محمدحسینی با «این آقا کیست؟» و مهدی با تقوا با «مرد» حضور دارند و روایتی با محوریت شهید حاج قاسم سلیمانی را مکتوب کرده‌اند. در این مجموعه هر یک از نویسندگان سعی کرده اند از زاویه‌ای متفاوت و اغلب نو به زندگی و شخصیت شهید سلیمانی بپردازند.


به‌عنوان مثال، در داستان«پشت چشم» وحید حسنی هنزایی از زبان یک عضو ارتش امریکا به موضوع نگاه کرده و ندامت و پشیمانی او از شرکت در عملیاتی که منجر به شهادت شهید سلیمانی شده را بیان می‌کند. راوی در این داستان به سراغ پدرروحانی رفته و طلب بخشش دارد و اعتراف می‌کند که بعد از مشارکت در آن عملیات ویژه دیگر آرام و قرار ندارد و مدام با درون خود در حال جنگ است. راوی داستان نادم و پشیمان است و عملکرد ارتش امریکا در این عملیات را به نوعی با حمله امریکا با بمب اتمی به هیروشیما مقایسه می‌کند.
در جایی از داستان می‌گوید به آنها گفته شده در قبال عمکرد خود عذاب وجدان نداشته باشند اما او دست خودش نیست و دارد زیر فشار روانی این مسأله خرد می‌شود. با آن که امریکایی‌ها سعی در کنترل نیروهای شرکت‌کننده در آن عملیات دارند اما سنگینی فضای حاکم واقعاً خردکننده است. «بعد از سه روز حال چند نفر از دوستانم خراب شد. آنها منع شدند اخبار رسانه‌ها را رصد کنند. کسی از ابعاد پیچیده نظامی و اطلاعاتی نمی‌گفت. همه روی هدف متمرکز شده بودند. هدف! یک ژنرال! حال من خراب نشده بود... من ماشه را چکانده بودم و مسئول یکی از پهپادها بودم. فشردن دگمه آتش براحتی شلیک یک کلت کمری توی باشگاه تیراندازی بود. یک تیر و تمام. یک موشک. دوباره... کلید دوم و موشک دوم. موشک‌های اول را من زدم. موشک‌های پهپاد دوم برای اطمینان بود. موج انفجار به دوربین پهپاد رسید. کارم به اندازه «پل تیبتز» مهم بود. او اگر هیروشیما را زد و جنگ جهانی را خاموش کرد، موج انفجار من در کل جهان افتاد. هیچ کشور و رسانه‌ای نبود که راجع به این حادثه حرف نزند.» (صفحه 9)
در یکی دیگر از داستان‌های این مجموعه هم راوی از رزمندگان جانباز مدافع حرم است که در خانه خود میزبان شهید سلیمانی شده است. او که دو پای خود را در راه دفاع از عتبات عالیات از دست داده و خانه نشین شده، چشم باز می‌کند و سردار دل‌ها را بر بالین خود می‌بیند که با مادر در حال صحبت است. «صدای مادرم در گوشم می‌پیچد: «می‌ترسم، حاج قاسم! مادرم خو! می‌ترسم حالا که از پا افتاده، از زندگی بیفته.» پقی می‌زند زیر گریه. صدای آشنایی به گوشم می‌خورد: «با غیرتی که داره هیچ وقت خونه نشین نمی‌شه. خدا بهش معرفت داده که دو تا پا ازش گرفته.» چشم باز می‌کنم. صورتش به لبخند گشاده می‌شود. ریش‌هایش یک دست سفید شده اند! چشم‌هایش برق می‌زنند. از اولین باری که در دمشق دیدمش تکیده‌تر شده.» (صفحه 33)
برخی از داستان‌های این مجموعه هم براساس یک نقل قول یا خاطره شکل گرفته است. مثل داستان «سلفی با میهمان ویژه» نوشته ابوالفضل عشرب. این داستان برگرفته از خاطره دیدار اوست با سردار سلیمانی در پشت صحنه فیلم سینمایی «23 نفر»، وقتی که سردار وقت بیرون رفتن از لوکیشن با اشاره دست نگهبان از ماشین پیاده می‌شود و با او سلفی می‌گیرد. در این داستان، راوی، نگهبان یک کارخانه متروکه است. وقتی می‌بیند گروه فیلمبرداری که محل کارخانه را به‌عنوان لوکیشن فیلم انتخاب کرده یک میهمان ویژه دارد و همه عوامل فیلم دارند با او عکس یادگاری می‌گیرند دلش می‌خواهد او هم با میهمان ویژه عکس یادگاری بگیرد که به مهربانی شهید سلیمانی این خواسته او محقق می‌شود. در کنار نویسندگان جوان ایرانی، نویسندگان جوان افغانستانی هم در کتاب «سرباز سفید» حضور پررنگی دارند و داستان‌های کوتاه خواندنی با محوریت شخصیت شهید سلیمانی خلق کرده‌اند.
یکی از این نویسندگان جوان افغانستانی، مینا محمدحسینی است که در داستان کوتاه «این آقا کیست؟» از پیوند عاطفی دو ملت مسلمان ایران و افغانستان و عشق و ارادت افغانستانی‌ها به شهید سلیمانی گفته است. راوی این داستان، یک دختر جوان افغانستانی است که در یک کارگاه شابلون‌زنی در ایران که تصویر شهید سلیمانی را روی تیشرت‎های سفید چاپ می‌کنند کار می‌کند. او در ابتدا صاحب عکس روی تیشرت‌ها را نمی‌شناسد اما او را شبیه پدر خودش می‌بیند که شهید شده اما مزارش نامعلوم است و دختر همواره دلش خواسته و می‌خواهد بر مزار پدر شهید خود برود و دلی سبک کند. از همکار خود درباره صاحب عکس روی تیشرت‌ها می‌پرسد و متوجه می‌شود تصویر شهید سلیمانی است که مزارش هم در شهر کرمان است. دختر جوان افغانستانی تصمیم می‌گیرد به کرمان  رفته و مزار شهید سلیمانی را زیارت کند.
چاپ اول(1400) کتاب«سرباز سفید» به انتخاب ساسان ناطق و ویراستاری سپیده شاهی در 144 صفحه با شمارگان 1250 نسخه و قیمت45000 تومان از سوی انتشارات سوره مهر چاپ و منتشر شده است.