سیمای درویش مشتاق در یک رمان
یاسر نوروزی| بسیاری از نمایشنامههایی که ترجمه کرده، روی صحنه رفتهاند. بهویژه ترجمههای او از ادوارد آلبی، نمایشنامهنویس مشهور آمریکایی. حسن فاضل البته محدود به ترجمه نماند و پس از برگردان نمایشنامههای مختلف به فارسی، سراغ رماننویسی رفت؛ رمان «بیمرگی» که سوژهای قابل تامل داشت و در این گفتوگو نیز درباره آن صحبت کردهایم. فاضل متولد 1361 در سیرجان کرمان است. همین جغرافیا و دغدغه تاریخ شهر و زادگاهش هم دلیلی بوده تا به زندگی یکی از عجیبترین چهرههای تاریخ عرفان و تصوف بپردازد؛ مشتاق علیشاه، عارف و نوازندهای زبردست که ساختمان «سهتار» را تغییر داد و سیمی به آن اضافه کرد که امروز به «سیم مشتاق» معروف است. مشتاق سرگذشت اندوهبار و حیرتانگیزی دارد. پیش از کتاب فاضل، یک کتاب هم بیشتر درباره او تالیف نشده بود؛ کتابی از محمدعلی گلابزاده، پژوهشگر و محقق کرمانی. البته چهرهای نامدار نظیر زندهیاد باستانیپاریزی هم در مقالهای به زندگی این چهره پرداخته بود که در این گفتوگو درباره آن مقاله هم پرسیدهایم. معدود مقالات دیگری هم درباره مشتاق علیشاه البته موجود است. اما کار حسن فاضل از آن جهت اهمیت دارد که اولین کتاب در قالب رمان است و به زندگی این چهره میپردازد؛ شخصیتی که مردم عقایدش را برنتافتند، او را به مسلخ مرگ کشاندند و تاوانی سنگین پس دادند. هنوز هم روایتهای شفاهی و متواتر وجود دارد از نفرینی تاریخی که دامن مردم را گرفت و حمله آقا محمدخان قاجار را به خون مشتاق مرتبط میدانند. کتاب «مشتاق سیم آخر» نوشته حسن فاضل، اواخر سال گذشته از سوی انتشارات نظامالملک منتشر شد و حالا به چاپ دوم رسیده است. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگوی ما است با نویسنده این کتاب.
کار نشر را با ترجمه نمایشنامه «شاعرانگی» نوشته یوجیل اونیل شروع کردید؟ روی صحنه هم رفت؟
بله، سال 90 بود که من «شاعرانگی» را ترجمه کردم و بعدها با نشر «افراز» تجدید چاپ شد و اخیرا هم آقای اکبر زنجانپور در تدارک به صحنه بردن این نمایشنامه هستند. در واقع این نمایشنامه هنوز روی صحنه نرفته. چون ایشان دیگر درگیر مسائل عجیبوغریب به صحنه بردن یک تئاتر هستند؛ از سالن گرفته تا هزار داستان دیگر. در کل اما این کار قرار است به دست ایشان روی
صحنه برود.
البته ترجمههای زیادی از شما روی صحنه رفت. از ادوارد آلبی چند نمایشنامه ترجمه کرده بودید که این اتفاق برایش افتاد. استقبال از این ترجمهها خیلی خوب بود.
من در ایران بیشترین ترجمه را از آثار آلبی انجام دادهام. نکته جالب هم این است که تمام ترجمههایم روی صحنه رفتند؛ «خردهریز» بود که خانم سارا کریمیان اقبال آن را روی صحنه برد، «نمایش بازی ازدواج» که خانمی به نام هداوند آن را اجرا کرد، «فاتح» بود که این روزها برای اجرا در حال تمرین روی آن هستند؛ هرچند از من خواستهاند نام کارگردان و بازیگران فعلا محرمانه بماند و من هم امانتداری میکنم. اما بحث اینجاست که اساسا وقتی ترجمهای قابلیت روی صحنه رفتن پیدا میکند، یعنی ترجمه خوبی بوده. وقتی هم که میبینم تمام آثار آلبی را که ترجمه کردهام، روی صحنه رفتهاند و بناست که بروند، خودم از نتیجه کار خودم مطمئن میشوم. البته نه به این معنی که روی صحنه رفتن این آثار مهر تاییدی به آثار من بزنند. من اساسا هر کتابی را که بیرون میدهم، خودم مهر تایید خودم را زدهام. چون وقتی تصمیم میگیرم این کار چاپ شود و به بازار کتاب بیاید، یعنی از نظر من تایید شده و کار درستی است. برای اینکه تمام کارهای آلبی را که ترجمه کردهام، همگی روی صحنه رفتهاند. پس این هم خودش دلیلی است که استقبال از آلبی در ایران خوب است و خوشبختانه نشان میدهد که خدا را شکر، ترجمهها هم ترجمههای
درستی بوده.
رمان «بیمرگی»تان هم سوژه جالبی دارد؛ شهری که کسی در آن نمیمیرد. چرا این رمان چندان دیده نشد؟
درباره «بیمرگی» من از همان ابتدا اشتباهاتی را خودم انجام دادم. به نظر میآید انتخاب ناشر، انتخاب درستی نبود. الان هم در بنبستی گرفتار شدهام که نه میتوانم قرارداد را فسخ کنم، مجوز را از ناشر بگیرم و با نشر دیگری کتاب را معرفی کنم و نه ناشر قدمی برای این کتاب برمیدارد. این شیوه، خیلی شیوه جوانمردانهای نیست که شما فقط بحث سرمایه و درآمد کار را ببینید و به تلاشی که یک نویسنده کرده و کتابی که نوشته، هیچ نگاهی نداشته باشید. متاسفانه این موضوع وجود دارد. علت دیده نشدن «بیمرگی» (به اندازهای که دلخواه من بود) فقط همین بود. گاهی ناشران ترجیح میدهند کتاب را به نشر دیگری ندهند و به کتابفروش هم ندهند، چون درصد بالایی از آنها میگیرد و فقط ترجیح میدهند کتاب را در انبار خودشان نگه دارند تا به وقتش. اصلا هم برایشان مهم نیست که یک انسان و نویسنده در این زمانه خواسته یک اثری را بیرون بدهد. در واقع تلاش او و هدف نویسنده برایشان ظاهرا هیچ اهمیتی ندارد. واقعا «بیمرگی» قربانی اشتباه خودم شد.
بعد رفتید سراغ تالیف یک اثر داستانی-تاریخی: «مشتاق سیم آخر». اگر موافق باشید ابتدا درباره «سیم مشتاق» در سهتار برای خوانندگانی که موضوع را نمیدانند، بگویید، تا بعد برسیم به شخصیت عجیب مشتاق علیشاه.
«سهتار» همانطور که از اسمش پیداست، در گذشته سه سیم داشته؛ سازی بوده متشکل از سه سیم. مشتاق به دلیل اینکه موزیسین بود و بسیار سلیقه موسیقایی تمیز و پاک و درستی داشت، تصمیم میگیرد یک سیم به ساز سهتار اضافه کند. از آن به بعد، سهتار شامل چهار سیم میشود و این سیم به نام خود مشتاق نامگذاری میشود. گمان میکنم تنها شخصیتی است که نامش در ساختار فیزیکی یک ساز قرار گرفته. البته خیلی مطمئن نیستم، ولی هر چه فکر میکنم اسم شخص دیگری را در ساختار سازهای ایرانی به یاد نمیآورم. این ابداع مشتاقعلیشاه بود و بعدها به تبعیت کاری که مشتاق علیشاه انجام داد، همین تغییر را درویشخان هم روی تار انجام داد و تعداد سیمهای تار را افزایش داد. در واقع تار هم پیش از درویشخان، پنج سیم داشت که درویشخان به تبعیت از ایده مشتاق و کاری که مشتاق روی سهتار انجام داده بود، آمد و سیم بم تار را جفت کرد و این ساز هم شش سیمه شد. به تعبیری مشتاق مستقیما بر ساختار سهتار و غیرمستقیم بر ساختار تار تاثیرگذار بود و این تغییر، بسیار تغییر موثری بوده. البته موسیقیدانها خیلی بهتر درباره این موضوع میتوانند صحبت کنند. اما تحولی که در ساختار سهتار و تار صورت گرفت، در یکی مستقیم و در دیگری غیرمستقیم، بهواسطه مشتاق بود.
قبل از کتاب شما، هیچ اثر مستقلی درباره مشتاقعلیشاه نبود، غیر از کتاب آقای گلابزاده، مورخ کرمانی که کتابی تاریخی نوشتهاند. اول اینکه چرا درباره مشتاق علیشاه آثار زیادی در دست نیست، درحالیکه یکی از روایتهای متواتر شفاهی در کرمان است؟
دقیقا همینطور است. روایتی است که در کرمان از ابتدای دوره قاجار تا به امروز، مدام سینهبهسینه نقل شده، اما کاری روی آن انجام نشده است. این موضوع دلایل بسیاری دارد. به هر حال شاید موانعی پیش پا بوده. اما میدانم همیشه بین نویسندگان و مورخان و اهل ادب، این تمایل وجود داشته که درباره مشتاق بنویسند و این کاهلی و کمکاری از جانب اهل قلم نبوده. لنگی جای دیگری بوده. برای همین جز مقالات پراکنده، چیزی در اینباره وجود نداشت تا اینکه آقای گلابزاده، همانطور که اشاره کردید، آن کتاب را نوشتند.
پس چرا با وجود کتاب آقای گلابزاده، تصمیم به تالیف دوباره گرفتید؟
کتاب ایشان سند بسیار مهمی در زندگی مشتاق است. منتها کتابشان، یک روایت تاریخی است و کتاب من، یک رمان. در واقع کتاب آقای گلابزاده یک روایت تاریخی از تراژدی مشتاقعلیشاه است، درحالیکه روایت من، یک روایت ادبی است. من این ماجرا را در قالب رمان و به شکل قصهوار روایت کردم، همراه با چاشنیهای ادبی. دلم میخواست به لحاظ ادبی درباره زندگی این آدم، اثری داشته باشیم؛ اثری که زندگی مشتاق را روایت کرده باشد. برای همین تصمیم گرفتم با وجود اینکه کتاب آقای گلابزاده تالیف شده بود، من هم کتاب خودم را بنویسم. دو کتاب، کاملا فضای متفاوتی هم دارند. جالب این است که هر دو هم از کتاب همدیگر راضی بودیم. من از کتاب ایشان برای اسناد تاریخی که میخواستم بیرون بیاورم، راضی بودم. ایشان هم وقتی رمان مرا خواندند، چندین بار از نحوه روایت و پرداخت قصه، ابراز رضایت و خوشحالی کردند.
زندهیاد باستانیپاریزی هم مقالهای درباره زندگی مشتاق دارند. البته بنده این مقاله را پیدا نکردم که پیش از گفتوگو با شما بخوانم. برای همین خواستم بپرسم اطلاعات این مقاله چقدر است؟ درباره زندگی مشتاقعلیشاه، چقدر اطلاعات میدهد؟
به هر حال چهرههایی نظیر استاد باستانیپاریزی، شخصیتهایی بودند که اگر چند جمله هم راجع به موضوعی سخن گفته باشند، همان چند جمله منبع است. چون ایشان کسی نبودند که بیپشتوانه و بیسند و بدون مدرک تاریخی حرفی بزنند. تاریخ برای ایشان در اوج و صدر بود. مقاله ایشان هم گمان میکنم در اینترنت پیدا شود. بیشتر پردازش ایشان در آن مقاله به زمانه بعد از مشتاق بود. من چندین سال پیش مقاله استاد باستانیپاریزی را خواندم تا برای کتابم استفاده کنم. ایشان در آن مقاله بیشتر به مردمان بعد از مشتاق و پشیمانی و ندامتی که در مناسبتهای مختلف در کرمان به خاطر این اتفاق وجود داشت، اشاره کردهاند؛ در مساجد و منابر، مدتها هم واعظی که بر منبر میرفت و هم مردمی که پای منبر مینشستند، نوعی ندامت و پشیمانی در کلام و رفتارشان دیده میشد. آقای باستانیپاریزی خاطرم هست که در آن مقاله به این موضوع پرداخته بودند.
کتابتان به چاپ دوم هم رسیده و در این بازار نامساعد کتاب، خبر خوبی است. نظر مخاطبان چه بوده؟
اینکه کتاب به چاپ دوم رسیده، اما راستش چاپ دوم در این زمانه خیلی تفاوت دارد با کتابهایی که 40 سال پیش به چاپهای بعدی میرسیدند. به هر حال میزان تیراژ در این دوره بیشتر به شوخی شبیه است؛ تیراژ 1000 نسخه برای کشوری بالای 85میلیون جمعیت! برای همین چاپهای بعدی خیلی برای خودم لذتی ندارد. چون بطن داستان را میدانم و میدانم این کتابها با تیراژهای اندک به چاپهای بعدی میرسند. اما به هر حال برایم خبر خوشی بود. کتاب به چاپ دوم رسیده و چاپ دوم آن هم در نمایشگاه در غرفه نظامالملک توزیع خواهد شد و به فروش خواهد رسید. درباره مخاطبان هم، مخاطبانی که با این کتاب برخورد میکنند از چند طیف و گروه هستند؛ دوستداران عرفان و تصوف از یک منظر، دوستداران ادبیات از یک منظر، مورخان از منظری دیگر. بازخوردها واقعا فراتر از آن چیزی بود که من تصور میکردم. البته خودم خیلی مایل نیستم راجع به این موضوع حرف بزنم، اما از هر طیفی که به این کتاب نگاه شد، من تا به حال بازخورد ناخوشایندی دریافت نکردهام. البته گفتن اینها از زبان خود من شاید چندان جذاب نباشد، اما چون پرسیدید میگویم. گمان میکنم کتاب راه خودش را پیدا کرده و با وجود همین تیراژ کم و سلانهسلانه قدم برداشتن، به دست
اهلش رسیده.