حراج مروارید خراج به انگلیس

گروه سیاسی: بیست‌ویکم اردیبهشت‌ماه سال 49 شورای امنیت سازمان ملل قطعنامه‌ای صادر کرد که به مهر ننگینی می‌ماند که بر پیشانی رژیم پهلوی ‌زده شد تا تاریخ ایران برای همیشه به یاد داشته باشد حاکمانی بر این کشور حکومت کرده‌اند که کوچک‌ترین قرابتی با غیرت و تعصب ملی نداشتند.  21 اردیبهشت‌ماه 1349 با رأی شورای امنیت سازمان ملل، استقلال بحرین به رسمیت شناخته شد و پس از کش‌وقوس‌های فراوان چند ساله ایران و انگلیس بر سر این جزیره، این منطقه از ایران جدا شد. قصه جدایی بحرین پرغصه است و بررسی تمام و کمالش در این مقال نمی‌گنجد اما با این حال از آنجا که 52 سال قبل در چنین ایامی، بحرین به طور رسمی از ایران جدا شد، خالی از فایده نخواهد بود نگاهی مختصر به روند و چگونگی جدایی جزیره بحرین از ایران بیندازیم.    * سابقه حاکمیت ایران بر بحرین آنطور که تاریخ گواهی می‌دهد، حداقل تا دوران حکومت سلسله قاجار، بحرین جزئی جدایی‌ناپذیر از خاک ایران بود و «تا میانه دوران پادشاهی ناصرالدین شاه قاجار نیز حاکمان محلی بحرین بر حاکمیت ایران بر بحرین اذعان داشتند و ایران در این جزیره راهبردی جنوب خلیج‌فارس، اعمال حاکمیت می‌کرد». اما در سال‌های پایانی پادشاهی ناصرالدین شاه، در پی کودتایی که عیسی‌بن‌علی با پشتیبانی انگلیسی‌ها انجام داد، حاکمیت این جزیره از اختیار متولی منصوب شده از طرف دولت ایران خارج شد و عملا یک حکومت وابسته به انگلیس، اعمال حاکمیت بر بحرین را به دست گرفت.    * اولین دخالت‌های انگلیس جهانگیر قائم‌مقامی از صاحب‌نظرانی که در دوران حکومت پهلوی در حوزه تاریخ قلم می‌زد، در کتاب خود تحت عنوان «بحرین و مسائل خلیج فارس» که در سال 1341 منتشر شد، در ارتباط با دخالت مستقیم انگلیس در بحرین می‌نویسد: «در سال‌های پایانی پادشاهی ناصرالدین شاه، تلاش‌های ایران برای تثبیت حق مالکیت بر بحرین کماکان ادامه داشت و از جمله در سال 1306 قمری دستورالعملی از طرف ناصرالدین شاه برای میرزا ملکم‌خان ناظم‌الدوله، سفیر ایران در لندن صادر شد تا دولت انگلیس را متقاعد کند که مالکیت ایران بر بحرین را به رسمیت بشناسد. اما این تلاش‌ها راه به جایی نبرد و همچنان انگلستان بدون توجه به ایران، در بحرین اعمال قدرت می‌کرد. این وضعیت برای مردم بحرین ناگوار بود و از این رو در رمضان 1312 مردم بحرین در یک جنبش همگانی درصدد برآمدند تا حکومت شیخ عیسی را سرنگون کنند اما این خیزش به‌شدت سرکوب شد و عده زیادی از مردم بحرین کشته شدند. به هر روی با وجود این خیزش و همراهی و همدلی مردم بحرین با ایران، در پایان پادشاهی ناصرالدین شاه، بحرین در اختیار عیسی‌بن‌علی بود. وی نیز به طور کامل مطیع انگلیس‌ها بود و با انعقاد پیمان‌های سیاسی گوناگون بر تحت‌‌الحمایگی بحرین نسبت به انگلستان بارها صحه گذارده بود». محمدعلی بهمنی قاجار در کتاب «تمامیت ارضی ایران» درباره تلاش‌های انگلیس برای جدایی بحرین از ایران و همچنین ایرانی‌زدایی از این جزیره، به نقل از یک فارسی‌زبانی که در سال 1302 شمسی در بحرین زندگی می‌کرد، می‌نویسد: «کم‌کم سیاست انگلیس به رونق کامل رسیده و نزدیک است میوه آنها برسد، تازه دارند دستی نو از آستین، برای چیدن میوه بیرون می‌آورند. من و هم‌مسلکان من که به منافع مملکت خود در تکاپو هستیم، از قضیه جاریه که آتیه در ذیل به نظر عالی می‌رسد در وحشتیم و از آن می‌ترسیم که یک‌باره اجانب، کعبه آمال خود را در آغوش گرفته و شب هجران آنها به سر رسد و شیشه افکار ما شکسته و بند امید ما گسیخته گردد».   * منازعه کلامی در دوران پهلوی با شروع عمر حکومت پهلوی که نطفه‌اش در اسفندماه سال 1299 بسته شده بود، تقابل ایران و انگلیس بر سر حاکمیت بحرین، از نامه‌نگاری و اعتراض در حوزه دیپلماسی فراتر نرفت. هر تلاشی که دولت ایران برای اثبات ایرانی بودن بحرین انجام می‌داد، با انکار انگلیس همراه می‌شد.  به عنوان مثال، وزارت خارجه ایران در یکی از یادداشت‌های اعتراضی خود نسبت به انگلیس و همچنین در تلاش برای اثبات حاکمیت ایران بر بحرین، در مردادماه سال 1307 خطاب به سفارت انگلیس در تهران می‌نویسد: «یک خاکی که متعلق به یک مملکت مستقلی باشد، ممکن نیست از آن مملکت قانون مجزا شود و مادامی که حق مالکیت به واسطه یک سند رسمی مثل قرارداد به دولت دیگری منتقل نشده یا الحاق آن قطعه و یا استقلال آن از طرف مملکتی که مالک قانونی آن است رسما شناخته نشده باشد. اینکه جزایر بحرین متعلق به ایران می‌باشد، مثل تمام حقایق تاریخی بدیهی است هیچ وقت دولت مستقلی در عالم به اسم بحرین وجود نداشته و هیچ وقت دولت ایران از حاکمیت خود بر جزایر مزبوره صرف‌نظر نکرده و این حق خود را به دولت دیگری منتقل ننموده و هیچ یک از شیوخ جزایر مزبوره را به عنوان حکمران مستقل نشناخته است. به قطعی‌ترین وجهی به نام دولت خود اظهار می‌کنم که جزایر بحرین جزء لاینفک ایران بوده و دولت ایران نمی‌تواند قبول کند که خودسری موقتی یا کم‌وبیش دوام‌یافته مشایخ بتواند به حق سیادت ایران بر آن جزایر خللی وارد آورد». در شهریورماه 1320 که ایران به دست متفقین اشغال شد، رضاخان از کشور فرار کرد و حکومت به دست محمدرضا پهلوی سپرده شد. اما با رفتن پدر و به قدرت رسیدن پسر پهلوی نیز تغییری حاصل نشد و منازعه ایران و انگلیس همچنان در حد نامه‌نگاری و اعتراض باقی ماند. این شرایط همچنان ادامه داشت تا اینکه در سال 1347 محمدرضا پهلوی آب پاکی را روی دست مردم ایران و همچنین ساکنان بحرین که هدف الحاق دوباره به ایران را دنبال می‌کردند، ریخت.    * چشم‌پوشی محمدرضا از حق ایران 16 دی‌ 1347 محمدرضا پهلوی که در سفر هند به سر می‌برد، طی یک مصاحبه مطبوعاتی با مجله بیلتز در دهلی‌نو، از حق حاکمیت ایران بر بحرین صرف نظر کرد. پس از سال‌ها که پادشاهان قاجار و حتی رضاخان با انگلیس بر سر بحرین منازعه داشتند، این نخستین‌بار بود که پادشاه ایران از حق ایران بر بحرین چشم‌پوشی می‌کرد.  شاه در مصاحبه خود گفت: «این نخستین‌بار است که من رسما درباره این مسأله سخن می‌گویم و دقیقا به سؤالاتی در این زمینه پاسخ می‌دهم. این جزیره (بحرین) 150 سال پیش توسط انگلیس‌ها از وطن ما جدا شده و انگلیس‌ها یک امپراتوری با یک سیاست استعماری برپا کردند. خود شما با گوشه‌ای از این سیاست استعماری در هند آشنا هستید ولی اینک موقع آن رسیده که انگلیس‌ها از این نواحی بروند. باید اعتراف کنم ما از انگلیس‌ها نخواستیم  یا به آنها نگفتیم خلیج‌فارس را تخلیه کنند. آنها داوطلبانه عازم شده‌اند. حرف ما این است: حال که آنها می‌خواهند بروند، تخلیه نواحی خلیج‌فارس باید واقعی و اساسی باشد. من می‌خواهم یک بار دیگر بیانی را که شخصا در این زمینه گفته‌ام، تکرار کنم و بگویم اگر انگلیس‌ها از در جلو خارج می‌شوند، نباید از در عقب وارد شوند و نیز نمی‌توانم بپذیرم جزیره‌ای که توسط انگلیس‌ها از کشور ما جدا شده، توسط ایشان ولی به حساب ما به کسانی دیگر داده شود. این اصلی است که ایران نمی‌تواند از آن صرف‌نظر کند. ایران از سوی دیگر پیوسته به این سیاست خود دلبستگی داشته است که هرگز برای به دست آوردن اراضی و امتیازات ارضی، به ‌رغم تمایل مردم آن سامان، به زور متوسل نشود. من می‌خواهم بگویم اگر مردم بحرین مایل نباشند به کشور ما ملحق شوند، ما هرگز به زور متوسل نخواهیم شد، زیرا این خلاف اصول سیاست دولت ما است که برای گرفتن این سرزمین خود، به زور متوسل شود. دوما گرفتن و حفظ کردن سرزمینی که مردم آن با شما ضدیت داشته باشند، چه فایده‌ای خواهد داشت؟ قبل از هر چیز، این عمل، اشغال محسوب می‌شود. سیاست و فلسفه ما این است که با اشغال و گرفتن سرزمین‌های دیگر از طریق زور مخالف باشیم. این روشن‌ترین چیزی است که من می‌توانم در این زمینه به شما بگویم. هر وسیله‌ای که تمایل مردم بحرین را مشخص کند و مقبولیت بین‌المللی کسب کند، راه و روش صحیحی است». همان‌‌طور که از صحبت‌های محمدرضا پهلوی پیداست، او اگرچه به این موضوع اشاره می‌کند که بحرین متعلق به ایران است اما به این موضوع هم اعتراف می‌کند که جدیتی برای بازگرداندن جزیره جدا شده ایران ندارد و حتی اعلام می‌کند اگر مردم بحرین بخواهند، دولت ایران جدایی‌شان را می‌پذیرد.  پهلوی دوم نه‌تنها چشم بر تعلق بحرین به ایران بست، که پا را فراتر گذاشته و تلاش‌های احتمالی نظامی برای بازپس‌گیری بحرین را اشغال نظامی خواند! «محمدعلی بهمنی‌قاجار» در کتاب خود به نقل از «فریدون زندفرد» دیپلمات وقت وزارت امور خارجه ایران که به همین موضوع اشاره می‌کند، نوشته است: «بیانات شاه در واقع نقطه پایانی بود بر ادعای حاکمیت ایران نسبت به بحرین که بیش از 150 سال با تعصبی زاید‌الوصف، دنبال می‌شد».   * شاه: مرواریدها تمام شده، بحرین را نمی‌خواهیم! پس از این مصاحبه شاه، خیلی‌ها از اینکه محمدرضا پهلوی به یک باره تصمیم بر چشم‌پوشی از حق ایران در ارتباط با بحرین گرفت، متعجب بودند اما حقیقت این است که اظهارات شاه در دهلی‌‌نو چندان غیرمنتظره نبود و پیش از آن مصاحبه نیز شاه پهلوی در مقاطع مختلف به صورت مستقیم و غیرمستقیم اعلام کرده بود دیگر حاضر به پافشاری بر حاکمیت ایران بر جزیره بحرین، ولو اگر در حد حرف باشد، نیست.  فریدون زندفرد در کتاب خود با عنوان «بحرین، یادی از آن استان آشنای گمشده» به همین نکته اشاره کرده و می‌نویسد: «سر دنیس رایت، کاردار سفارت انگلیس در تهران ابراز می‌کند شاه از سال 1955 (1334) به بی‌علاقگی‌اش درباره بحرین اذعان کرده بود. رایت در این باره می‌نویسد: گهگاه شاه مسأله بحرین را مطرح می‌کرد. می‌گفت مرواریدها تمام شده و نفت هم در شرف اتمام است و علاقه‌ای به گرفتن جزیره ندارد ولی به علت ادعای تاریخی ایران نسبت به آن خطه نمی‌خواهد در تاریخ از وی به عنوان پادشاهی یاد شود که ارثیه‌اش را بدون دلیلی موجه بر باد می‌دهد؛ به زبان دیگر در پی فرمولی برای حفظ آبرو بود». زندفرد به نقل از یکی دیگر از کارداران سفارت انگلیس می‌نویسد: «اوایل تابستان 1957، شاه یک بار عملا نزد من اعتراف کرد اعتقاد واقعی به انطباق عملی ادعایش در شرایط جدید ندارد، اگرچه ممکن است از لحاظ تاریخی هم بسیار موجه باشد ولی نمی‌تواند از این ادعا در مقابل فشار بی‌امان مطبوعات، پارلمان و افکار عمومی چشم‌پوشی کند». با همه اینها همان‌طور که شاه در مصاحبه خود در دهلی‌نو اشاره کرده بود، انگلیس در صدد خروج نظامی از خلیج‌فارس بود اما این خروج به همین آسانی نبود و یک پیش‌شرط داشت و آن اینکه محمدرضا پهلوی از ادعای حاکمیت ایران بر بحرین دست کشیده و پس از خروج انگلیس از منطقه، حاکمیت جزیره سابقا ایرانی تحت اختیار رژیم آل‌خلیفه قرار بگیرد و شاه نیز در مصاحبه‌ دی‌ماه 1347 به انگلیس فهماند بدون هیچ شرط و چانه‌زنی حاضر است بحرین را تقدیم انگلیس و رژیم وابسته‌اش کند.    * بحرین به درد نمی‌خورد محمدرضا پهلوی در جلسات با کارگزاران رژیم خود نیز از بی‌علاقگی‌اش نسبت به تلاش برای اثبات حق حاکمیت ایران بر بحرین سخن می‌گفت. به طور مثال مهدی پیراسته از دیپلمات‌های وقت حکومت پهلوی در خاطراتش می‌نویسد: «هنگامی که سر و صدای بحرین بلند شد، من سفیر ایران در عراق بودم. روزی که با ریچارد بمون، سفیر وقت انگلیس در بغداد - که چون همسرش ایرانی بود، روابط بیش از حد معمول داشتم- صحبت کردم و گفتم: اعلی حضرت در این مورد، دچار وضع بغرنجی شده‌اند. اگر بخواهند بحرین را بگیرند که دولت شما مانع است و اگر بخواهند صرفنظر کنند، جواب مردم و تاریخ را چه می‌توانند بدهند؟ آیا به نظر شما نمی‌شود ایران حاکمیت همیشگی خود را در بحرین حفظ کند و ضمنا اگر انگلیسی‌ها منافعی در آنجا دارند، به نحوی منافع آنها محفوظ بماند...؟ دیدم آمادگی ندارد در این مسأله اظهار نظری بکند و فقط گفت: من از این کار اطلاعی ندارم و به من فهماند که این پیشنهاد عملی نیست. به مناسبت وضع حساس عراق، من از شاه اجازه داشتم گزارش‌های مهم را به وسیله پیک سیاسی وزارت امور خارجه به عرض شاه برسانم. در نخستین شرفیابی پس از این گزارش، ابتدا به ساکن، شاه گفت: بحرین به چه درد من می‌خورد. دیگر نه مروارید دارد و نه نفت و اگر هم جزو ایران شود، مثل تسلط اسرائیلی‌ها در خاک فلسطین خواهد شد که همیشه ترور و خونریزی خواهد داشت».   * نظرسنجی به جای همه‌پرسی از آنجا که شاه برای از دست دادن بحرین به دنبال یک دلیل آبرومندانه بود، در جلسه‌ای که سال 1347 با سفیر انگلیس داشت، سخن از برگزاری یک رفراندوم به میان آورده و گفت: «برای اینکه مردم ایران تسلیم کردن بحرین را بپذیرند، لازم است آنها حتما متوجه شوند این موضوع طبق روش‌های شناخته شده جهانی انجام گرفته است و برگزاری رفراندوم یگانه راهی است که از طریق آن می‌شود مطمئن شد تعیین سرنوشت بحرین دارای اعتبار قانونی بوده و با روش‌های شناخته شده بین‌المللی منطبق است». اما این پیشنهاد شاه با مخالفت انگلیس همراه شد تا محمدرضا پهلوی با واسطه‌گری ملک فیصل، پادشاه سعودی، تن به میانجی‌گری سازمان ملل درباره بحرین دهد.  تفاوت برگزاری رفراندوم و میانجی‌گری سازمان ملل در این بود که با ورود سازمان ملل به ماجرای بحرین، نظرسنجی از مردم که نسبت به رفراندوم در مقیاس کوچک‌تری انجام می‌شد، به عنوان راه‌حل پایان دعوای 150 ساله بر سر حاکمیت جزیره ایرانی به کار می‌رفت.  شاه نیز 4 دی 1347 موافقت خود با نظرسنجی سازمان ملل را اعلام کرده و گفت: «نمی‌خواهم در حیطه اختیارات برنامه‌ریزی شده هیأت سازمان ملل، روی همه‌پرسی پافشاری کرده یا حتی اشاره‌ای به آن کنم اما مأموریت سازمان ملل متحد برای تأمین خواست مردم بحرین، باید از راه قانونی طی شده و قابل تصدیق در سطح بین‌المللی باشد». بهمنی‌قاجار در جلد سوم «تمامیت ارضی ایران» می‌نویسد: «مرداد 1348 به نظر می‌رسید دیگر اختلافی میان ایران و انگلیس بر سر تعیین وضعیت آینده بحرین وجود نداشت. ایران به خواست انگلیس‌ها میانجی‌گری سازمان ملل را پذیرفته بود و باز به خواست انگلیس‌ها قبول کرد میانجی‌گری را به دبیرکل ملل متحد ارجاع دهد». در نهایت 18 اسفند 1348 ایران درخواست رسمی میانجی‌گری را به «او تانت» دبیرکل سازمان ملل داد و انگلیس نیز به فاصله 10 روز درخواست خود را به دبیرکل سازمان ملل ارائه کرد و او تانت نیز 8 فروردین 1349 موافقت خود را با میانجی‌گری بین ایران و انگلیس برای تعیین سرنوشت بحرین اعلام کرد.  دهم فروردین‌‌ 1349 گیچیاردی، نماینده دبیرکل سازمان ملل در امور بحرین، در رأس یک گروه ۵ نفری وارد بحرین شد. نظرسنجی نمایندگان سازمان ملل از مردم بحرین نیز در نوع خود جالب بود.    * آخرین میخ بر تابوت در کتاب «تمامیت ارضی ایران» درباره برگزاری نظرسنجی در بحرین آمده است: «مقامات حکومت آل‌خلیفه، فهرستی شامل اسامی تعدادی از باشگاه‌های بحرین را در اختیار هیأت نمایندگی قرار دادند و خواستند اعضای هیأت با نمایندگان این باشگاه‌ها ملاقات کنند. نظر هیأت سازمان ملل متحد این بود ملاقات با نمایندگان باشگاه‌ها می‌تواند وسیله‌ای برای درک خواست‌های مردم بحرین در سطحی وسیع باشد، زیرا اگر چه در شرایط عادی چنین گزینشی برای شناخت افکار عمومی ممکن است غیر عادی و نامتعارف جلوه کند ولی در این مورد خاص به علت کمی جمعیت رویه‌ای است مناسب؛ چه با تماس با چند مرکز جمعیت به آسانی می‌توان به نظر اکثریت مردم پی برد و نتیجه‌گیری کرد. باشگاه‌هایی که به عنوان نماد خواسته‌های حقیقی مردم بحرین تلقی شد، نهادهایی استعمار ساخته و محل تجمع اشراف بحرین و وابستگان حکومت آل‌خلیفه و دوستان انگلیسی‌شان بودند. افزون بر باشگاه‌ها برخی نهادهای شبه‌حکومتی دیگر همچون: شوراهای شهر، شوراهای مرکزی، کمیته‌ها، سازمان‌های رفاهی، مؤسسات و گروه‌های حرفه‌ای و برخی شخصیت‌های مورد اعتماد آل‌خلیفه نیز وارد فهرست شدند. هیأت سازمان ملل در منامه در چند دفتر مستقر شد. اعضای هیأت، خود به باشگاه‌ها نمی‌رفتند، بلکه اشخاص و گروه‌ها، که از طریق وسایل ارتباط جمعی دعوت شده بودند، به این دفاتر مراجعه کردند. گفت‌وگوها و پرسش و پاسخ‌ها ۳ هفته در زیر خیمه هیأت سازمان ملل متحد در منامه انجام می‌گرفت. مراکز جمعیت شناسایی شد: منامه، محرق و سیترا. تمام شهرها و مراکز مهم و تقریبا تمام روستاهای حاشیه‌ای در شعاع 10 مایلی از دفاتر سازمان ملل قرار داشت و تنها یک روستای ماهیگیری فاصله‌اش با این مراکز 20 مایل بود. هیأت ملل متحد با همکاری مقامات آل‌خلیفه و از طریق وسایل ارتباط جمعی، سعی کرد مردم را به شرکت در تحقیق و نظرخواهی ملل متحد تشویق کرده و بویژه به آنان اطمینان دهد نظرات‌شان مخفی بوده و خصوصی و محرمانه می‌ماند و هیچ گزند و آسیبی متوجه آنان نخواهد شد. اعضای هیأت تحقیق از اهالی بحرین که به آنان مراجعه می‌کردند 3 پرسش ساده می‌کردند؛ الحاق به ایران، حفظ وضع موجود به عنوان واحد تحت‌الحمایه انگلیس یا احراز استقلال. نظرخواهی به صورت شفاهی و کتبی انجام می‌گرفت و حدود ۳ هفته به طول انجامید». پس از پایان نظرسنجی از مردم بحرین، گیچیاردی، نماینده دبیرکل سازمان ملل در جلسه 21 اردیبهشت 1349 (11 مه 1970) گزارش خود را به شورای امنیت سازمان ملل ارائه داد و این گزارش طی قطعنامه 278 شورای امنیت به تصویب رسید و در نهایت جدایی بحرین از ایران، رنگ و بوی رسمی به خود گرفت.  گزارش 278 شورای امنیت سازمان ملل 24 اردیبهشت 1349 به تصویب مجلس شورای ملی رسید و 4 روز بعد در مجلس سنا تصویب شد. در ادامه، خرداد 1349 منوچهر ظلی، معاون وزیر امور خارجه در رأس هیأتی با عنوان هیأت حسن‌نیت عازم بحرین شد.  همچنین در راستای به رسمیت شناختن جدایی بحرین، 20 آبان 1349 یک خط هوایی مستقیم بین تهران و منامه برقرار شد.  اما خیانت محمدرضا پهلوی به مردم ایران به همین جا ختم نشد و پس از اعلام استقلال بحرین از سوی حاکمانش، ایران نخستین کشوری بود که جدایی جزیره ایرانی را به رسمیت شناخت.  همچنین شهریور 1350 روابط سیاسی و دیپلماتیک میان ایران و بحرین برقرار شد و در نهایت 25 آذر 1350 بحرین، این جزیره ایرانی، برای همیشه از ایران جدا شد و با پیوستن به سازمان ملل متحد، به عنوان یک کشور مستقل به شمار رفت. امیرعباس هویدا در پاسخ به این سوال که چرا از بحرین گذشتید، گفته بود: «هر دختری به سن ازدواج می‌رسد. بحرین هم دختر ما بود که به سن ازدواج رسید و شوهرش دادیم».