سینما محل کسب بعضی از کارگردانان شده است!

«لامینور» از نظر بسیاری از منتقدان سینمای ایران فیلمی قابل دفاع نیست. تا حدی که حتی کسانی که داریوش مهرجویی را هم دوست دارند یا به دوست‌داشتن این فیلمساز شهره‌اند، فعلا در حوالی دومین هفته نمایش این فیلم راضی نشده‌اند درباره آن حرفی بزنند یا جایی نقدی نوشته‌ای چیزی درباره این فیلم ارایه دهند. این فضا را سال گذشته درباره «خون شد» و سال‌های قبل‌تر هم در مورد «متروپل» و «قاتل اهلی» مسعود کیمیایی شاهد بودیم (البته نه به این غلظت و شدت!) اگر ده دوازده سال دوری بهرام بیضایی ما را با او مهربان نکرده باشد، بی‌شک برخوردهای نشریات سینمایی روزگار نمایش آخرین فیلم استاد با آن فیلم هم از یادمان نرفته. مثل خیلی‌های دیگر که حتی قبل از اینکه به حد و اندازه کیمیایی و بیضایی و مهرجویی برسند، به دوران افول سلام گفته‌اند.

وقتی این فیلمسازان و جایگاه آنها را در سینمای ایران با فیلمسازانی مانند کلینت ایستوود، مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ، جیمز کامرون و آن‌سوتر در سینمای نامتعارف‌تر دیوید لینچ، میشائیل هانه‌که و خیلی‌های دیگر قیاس می‌کنیم، موضوعی ناراحت‌کننده خودش را به رخ می‌کشد: برخلاف فیلمسازان دیگر نقاط دنیا (از هالیوود تا اروپا…) که آثار جدیدشان را می‌توان در ادامه کارنامه‌شان، دست‌کم در همان حد و اندازه ارزیابی کرد، فیلمسازان ما از یک سنی به بعد کاملا از دوران اوج خود فاصله می‌گیرند، تا جایی که گاهی بدون دیدن تیتراژ بعضی از فیلم‌ها نمی‌توان باور کرد که اینها را همان فیلمسازانی ساخته‌اند که چهل پنجاه سال پیش با فیلم‌هاشان دوران جدیدی را در سینمای این سرزمین رقم زده بودند.

این موضوع را با سعید قطبی‌زاده به صحبت نشسته‌ایم. منتقدی که یکی از نام‌های متمایز نقدنویسی در دو دهه اخیر به شمار می‌آید.



 

– فکر می‌کنی به چه دلیل فیلمسازان بزرگ و قدیمی ما برخلاف سینماگرانی مانند کلینت ایستوود، مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ، جیمز کامرون یا ده‌ها سینماگر دیگر در دیگر نقاط دنیا -به‌خصوص هالیوود- گام‌به‌گام از اوج کارنامه‌شان دور می‌شوند و حالا در فیلم‌های بیستم یا سی‌ام کارنامه‌شان دیگر حتی نشانی از آن فیلمسازان دوران‌ساز سال‌های جوانی‌شان هم ندارند؟

من فکر می‌کنم یکی از مهم‌ترین تفاوت‌هایی که بین سینمای آمریکا و ایران وجود دارد این است که آنجا تیم موثرتر از فرد است. یعنی وقتی همیشه به این موضوع فکر می‌کنیم که چرا فیلم‌های فیلمسازانی مانند ایستوود یا اسکورسیزی در سالخوردگی همچنان فیلم‌های خوبی هستند، به این نکته مهم توجهی نمی‌کنیم که آن فیلمسازان در گذر این سال‌ها با چه کسانی همکاری کرده‌اند و به عبارت بهتر همکاران فیلم‌های اخیرشان شاید حتی کارکشته‌تر از همکاران دوران جوانی‌شان هم بوده باشند. این امر را چه در انتخاب بازیگر و چه هنگام انتخاب عوامل فنی می‌شود به وضوح دید. این اتفاق اما در ایران کاملا برعکس است. یعنی آدم‌ها هر قدر که شهرت‌شان به‌واسطه کارنامه‌شان بیشتر می‌شود، در سنین بالاتر دیگر با کسانی همکاری نمی‌کنند که به‌ آنها کمک کنند فیلم بهتری بسازند.

 

-اما از نظر موضوعی و مضمونی چه؟ فیلمسازان ما تنها از نظر کیفیت فنی و هنری آثارشان افت نکرده‌اند.

خب داشتم نکته اول را می‌گفتم. نکته دوم اما در این میان همین مسائل موضوعی و مضمونی است. بگذارید این‌گونه بگویم که ایده‌پردازی در سینمای آمریکا متناسب با مخاطب است. این امر اما در سینمای ایران تنها و تنها به حال‌وهوای فیلمساز، شرایط زندگی او، روحیاتش و مسائلی از این قبیل بستگی دارد و در این شرایط هم طبیعی است گاهی فیلم‌هایی ساخته شود که مورد علاقه مردم نباشند.

 

-البته این فرض محال است که بتوان با یکسری پیش‌فرض‌ها آینده را پیش‌بینی کرد. ولی به هر حال با توجه به صحبت‌هایتان، یعنی شما عقیده دارید که اگر مثلا مسعود کیمیایی با همان تیمی که فیلم‌های دوران اوجش مانند «گوزن‌ها» و «خاک» را ساخته بود یا داریوش مهرجویی با همان گروه فیلم «گاو» و «پستچی» و حتی «اجاره‌نشین‌ها» کار می‌کرد، فیلم‌های امروزشان ممکن بود آثار بهتری باشند؟

طبیعتا بله. شما وقتی فیلم‌های خوب بعد از انقلاب این فیلمسازها را نگاه می‌کنی، می‌بینی که مثلا «دندان مار» که یکی از فیلم‌های خوب کیمیایی است، تا چه حد مدیون فیلمبرداری منوچهر صادق‌پور است و اگر او نبود، قطعا چنین فیلمبرداری خوبی در این کار وجود نداشت. یا مثلا اگر فرامرز قریبیان را از فیلم «ردپای گرگ» بگیریم، می‌بینیم که به احتمال زیاد این فیلم خوب در کارنامه کیمیایی وجود نداشت. در مورد مهرجویی هم می‌توان مثلا به حضور خسرو شکیبایی در فیلم‌هایش اشاره کرد که تا چه حد باعث ارتقای آن آثار شده است. یا حضور فیلمبرداری مانند تورج منصوری در فیلم‌های خوب داریوش مهرجویی.

 

-اصلا این همکاری‌هایی که جواب مناسبی هم داده‌اند، به نظرت چرا قطع می‌شود؟

این هم یکی دیگر از این مسائل است. جالب است که شما در سینمای آمریکا مثلا همکاری طولانی‌مدت مارتین اسکورسیزی با رابرت دنیرو را می‌بینی و البته بعد هم با دی‌کاپریو، اینجا اما به‌خصوص در مورد کارهای اخیر فیلمسازانی که داریم درباره افت کارهایشان صحبت می‌کنیم، نشانی از این همکاری‌های طولانی‌مدت و هماهنگی حاصل را نمی‌بینیم. در حالی که این خود فاکتور بسیار مهمی است و در واقع نادیده گرفتن این قضیه به معنای از دست رفتن کیفیت است و البته طبیعی هم هست. چون طبیعتا فیلمساز ما در هشتاد سالگی شناخت چندانی از بازیگران جوان سینمای ایران و نقاط خاص و ویژه کارشان ندارد و در نتیجه دست به انتخاب‌های غلطی می‌زند و نتیجه آن هم بازی‌هایی است که مورد علاقه تماشاگر قرار نمی‌گیرد.

 

-چکیده صحبت‌های تو یعنی آدم‌هایی که با فیلمسازان همکاری‌می‌کنند، شاید حتی به اندازه خود آن فیلمساز در کیفیت نهایی محصولی به نام فیلم نقش دارند. درست است؟

کاملا.

 

-فکر می‌کنی چه اتفاقی می‌افتد که فیلمساز دیگر سراغ تجدید آن همکاری‌های موفق نمی‌رود؟ گذشته از مواردی که به دلیل مهاجرت یا مرگ یک نفر همکاری ممکن نباشد، در بقیه موارد فیلمساز قطعا به کیفیت همکارانش آگاه است و متوجه تاثیرات مثبت یکسری در فیلم‌هایش هم شده. اما وقتی می‌رود سراغ فیلم جدیدش، انگار دیگر حوصله ندارد با آنهایی که قبلا امتحان‌شان را هم پس داده‌اند، سروکله بزند. چرا؟ فکر می‌کنی همه‌اش به آن غرور لعنتی بستگی دارد که بخواهد همه موفقیت‌ها به نام خودش تمام شود؟

من گمان می‌کنم این امر به خیلی چیزهای مختلف دیگر هم بستگی دارد که البته مهم‌ترینش در این میان تغییر شیوه زندگی آدم‌هاست. یعنی مثلا یک زمانی یکسری از این آدم‌ها به نوعی آرمان‌خواهی قائل بودند، بگذریم از اینکه این روزها کلمه آرمان‌خواهی هم مستعمل شده و به اشکال و معانی بدی به کار می‌رود، ولی به هر حال این آدم‌ها هدف جدی‌تری در زندگی‌شان در جوانی داشتند که حالا در کهنسالی دیگر نشانی از آن عقاید در زندگی‌شان نیست و سینما براشان بیشتر تبدیل به شغل و محلی برای ارتزاق شده است. در واقع سینما دیگر اهمیتش برایشان در این حد است که محل کسب‌شان است.

 

 

-ولی حتی این ارتزاق هم به نظرت با فیلم‌های بهتر، پررونق‌تر نمی‌شود؟

بحث مهمی که اینجا نباید نادیده بماند این است که در این محل ارتزاق، این فیلمسازان که زمانی دوران‌ساز بودند، انگار دیگر حتی خودشان هم انتظاری از خودشان ندارند. یعنی بعد از اینکه می‌فهمند که مردم اهمیت اینها را پذیرفته‌اند و به عنوان یک آدم مهم قبول‌شان دارند و از سوی دیگر هم متوجه می‌شوند که مردم به خاطر جایگاه‌شان به اینها ارفاق می‌کنند و دیگر در سنین سالخوردگی انتظار فیلم‌هایی همسنگ با دوران اوج‌شان را از اینها ندارند، آن اتفاق فاجعه‌بار رخ می‌دهد و این فیلمسازان را به جایی می‌رساند که دیگر اینها خودشان هم از خودشان انتظاری نداشته باشند. نتیجه این می‌شود که می‌بینیم فیلمسازی می‌آید برای فیلمی اوپنینگ برگزار می‌کند و خودش هم با افتخار جلوی عکاس‌ها رژه می‌رود که در شرایط عادی یا اگر مثلا 40 سال پیش بود، بی‌شک برای ساخت چنین فیلمی افتخار نمی‌کرد. یا آن‌سو مهرجویی می‌آید برای نمایش فیلمی می‌جنگد که شاید در شرایط و جایگاه قبلی‌اش ترجیح می‌داد مردم بی‌سروصدا از کنارش رد شوند.

 

 

-به نظرت «لامینور» تا چه حد فیلم قابل دفاعی بود؟

بنا به این صحبت‌هایی که با هم داشتیم، ترجیح می‌دهم درباره این فیلم حرف نزنم.