جنگ‌های تمام‌نشدنی «یاغی» عاشق!

پولاد امین، شهروند| چند قسمتی که تاکنون از سریال «یاغی» بیرون آمده؛ ظاهرا تاکنون برای بسیاری از مخاطبین رضایت‌بخش بوده. گواه این ادعا انبوه نوشته‌ها، پست‌ها و توییت‌هایی است که درباره این سریال در فضای مجازی به اشتراک گذاشته شده‌اند و سریال «یاغی» را تا حد بهترین سریالی که در سال‌های اخیر ساخته شده است بالا برده‌اند. تازه‌ترین اثر نمایشی محمد کارت که بعد از موفقیت فیلم «شنای پروانه»، داستان خود درباره جنگ‌های زندگی جوانی به‌اسم جاوید را در همان فضا و اتمسفر نخستین فیلم سینمایی کارت روایت کرده است.«یاغی» راوی داستان جاوید است که برای به دست آوردن کمترین چیزها در زندگی باید تن به نبردی بی‌امان سپارد. برای پول درآوردن، برای به دست آوردن عشق، برای به دست آوردن نام و اعتبار، به دست‌آوردن شناسنامه و در آخر هم برای ازدست ‌ندادن دختر دلخواهش. فیلمنامه‌ای پر از اوج و فرود و هیجان و انرژی که براساس تیتراژ، ظاهرا با نگاهی به رمان «سالتو»ی مهدی افروزمنش نوشته شده و پارسا پیروزفر، علی شادمان، طناز طباطبایی، نیکی کریمی، امیر جعفری، فرهاد اصلانی، الیکا ناصری، جواد خواجوی و عباس در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.
آنچه در ادامه می‌آید، گفت‌وگوی «شهروند» است با محمدرضا مقدسیان- منتقد سینما و تلویزیون- درباره این سریال که همه هفته پنجشنبه از فیلیمو پخش می‌شود.

گفت‌وگو با محمدرضا مقدسیان درباره قسمت‌های آغازین سریال «یاغی»
آغاز گرم، پرشور و موفق

  با اینکه می‌دانیم نمی‌شود کیفیت یک سریال چند قسمتی را تنها با توجه به یکی دو قسمت آغازین آن ارزیابی کرد، ولی با این‌حال این موضوع را هم نمی‌توان کتمان کرد که سریال «یاغی» محمد کارت حداقل در یکی دو قسمت آغازین آن چند سر و گردن بالاتر از سریال‌های هم‌دوره خودش در شبکه نمایش خانگی بوده و به مراتب قدرتمندتر از سریال‌هایی که در چند ماه اخیر منتشر شده‌اند، عمل کرده است. شما این موضوع را قبول دارید؟
بله قطعا. فقط با این توضیح که پاسخ من شامل یک سری اما و اگر و شرط و شروط هم می‌شود که بعدها سوءتفاهم به‌وجود نیاورد. به عبارت بهتر سریال «یاغی» در قیاس با مجموع سریال‌هایی که دست‌کم در دو سه سال اخیر در پلتفرم‌ها ارایه شده، جزو سریال‌هایی بوده که آغازی گرم، پرشور، همراهی‌برانگیز و موفق داشته‌اند.



  وقتی صحبت از این می‌کنیم که سریالی جزو موفق‌ها بوده، از همین ابتدای بحث لازم می‌شود مصداق‌هایی در این زمینه ذکر شود تا مخاطب بهتر متوجه شود که در نظر منتقد این سریال با چه آثار دیگری قابل قیاس است.
اگر بخواهیم «یاغی» را از این جهات که گفتم با سریال دیگری مقایسه کنیم، شاید بشود آن را با سریالی مثل «قورباغه» هومن سیدی قیاس کرد. به خصوص از نظر شیوه آغاز داستان. در واقع در قسمت اول این دو سریال، هم در بخش فیلمنامه‌نویسی و داستان‌پردازی و هم از نظر کارگردانی و در کل تمام چیزهایی که یک اثر تصویری را شکل می‌دهد، چیزی تحت عنوان خساست و محافظه‌کاری دیده نمی‌شود. در هر دوی این سریال‌ها در قسمت‌های آغازین داستان چگالی خوبی داشت، شخصیت‌ها و موقعیت‌ها تا حد خوب و قابل فهمی ترسیم شده بودند، زمین بازی تا حد زیادی مشخص شده بود و یک سری سوالات هم در ذهن مخاطب ایجاد شده بود که مخاطب را به دنبال کردن ماجرا در قسمت‌های بعدی کنجکاو و ترغیب می‌کرد که همین طرح سوال و ایجاد دغدغه در قسمت‌های ابتدایی همان قلابی است که می‌تواند مخاطب را گرفته و او را به‌دنبال‌کننده آن سریال تبدیل کند.
  این موفقیت می‌تواند دلایل زیادی داشته باشد. به طور مشخص در مورد «یاغی» می‌توانید بگویید که کدام طعمه باعث شد مخاطب گرفتار قلاب این سریال شده باشد؟
خب این اتفاق به دلایل مختلفی می‌تواند رقم خورده باشد. اصولا در کشور ما به‌خاطر اینکه غالبا سنت سریال‌سازی از تلویزیون شکل گرفته و در تلویزیون هم به دلایل مختلف کمیت سریال‌ها دست‌کم در چند سال اخیر در اولویت بوده، معمولا یک خط داستانی مشخص و منسجمی که می‌تواند ملات یک قسمت از یک سریال باشد، در چهار یا پنج قسمت بسط داده می‌شود و خرج می‌شود.
  اصطلاحا آب بسته می‌شود.
بله؛ به اصطلاح عامیانه به ملات یک قسمت آب می‌بندند و آن را تبدیل به چهار یا پنج قسمت می‌کنند. در مورد سریال «یاغی» اما دست‌کم در این قسمت‌های اول این اتفاق نیفتاده و بر مبنای این درک درست که این روزها مخاطب به طیف وسیعی از سریال‌های خارجی دسترسی دارد و میزان انتظار و هوشش حتی به شکل ناخودآگاه افزایش پیدا کرده و به راحتی نمی‌توان با ملات ناکافی سرگرمش کرد، دست به کم‌فروشی نزده است. به عبارت بهتر یکی از مسائلی که باعث شده قسمت‌های آغازین «یاغی» مورد توجه قرار گیرند، این است که سازندگان این سریال مخاطب خود را دست کم نگرفته و بر اساس سنت سریال‌سازی تلویزیونی کار نکرده‌اند.
  فقط همین؟ یعنی همه چیز را می‌توان منحصر به ملات داستانی «یاغی» دانست؟
قطعا نه. خیلی چیزها در موفقیت یک فیلم یا سریال دخیل است. مثلا در مورد «یاغی» باید به شیوه کارگردانی و انتخاب بازیگر این سریال اشاره کرد. به‌نظر می‌آید که محمد کارت در اولین تجربه سریال‌سازی‌اش- که امیدوارم این تجربه استمرار داشته باشد- بر مبنای آن باور غلط تلویزیونی که قرار است یک سریالی ساخته شود و تمام، کار نکرده است. یعنی برای ساخت این سریال به اندازه یک اثر سینمایی وسواس به خرج داده و انرژی گذاشته و هزینه کرده است و این را در تک‌تک سکانس‌ها و طراحی صحنه و لباس و نور و رنگ و انتخاب بازیگران و چهره‌پردازی آن سکانس‌ها و در کل در تمام آن مولفه‌هایی که شمایل بصری یک اثر را شکل می‌دهند، می‌شود دید.
  به‌نظر همین را هم می‌شود در آن واژه خساست و کم‌فروشی جا داد.
بله؛ در کل چه در بخش فیلمنامه‌نویسی و چه از نظر اجرا و کارگردانی به نظر می‌رسد که ویژگی اصلی «یاغی» این است که خساست در کار نبوده و سهل‌انگاری تا حد زیادی کمتر از سایر سریال‌هایی بوده است که در پلتفرم‌های داخلی می‌بینیم. اینجا البته دوباره روی «در قیاس با سایر سریال‌های پلتفرم‌های داخلی» تاکید می‌کنم که منظورم این سریال‌ها هستند و نه مثلا «بازی تاج و تخت.»

«یاغی» در دنیای محمد کارت

زندگی در میان آدم‌های آسیب‌پذیر و آسیب‌خورده!

  به نظرتان «یاغی» در ادامه کارنامه محمد کارت بوده؟ در واقع مستندها و فیلم‌های کوتاه کارت و البته «شنای پروانه»اش این توقع را به وجود آورده بودند که سازنده‌شان روزی بهترین یا حداقل مطرح‌ترین سریال سال را بسازد؟
جواب کوتاهش بله است. توضیحش اما به این شکل است که وقتی مجموعه آثار محمد کارت را مرور می‌کنیم، اولین چیزی که به ذهن می‌آید زاویه نگاه مشخصی است که او دارد که برگرفته از تجربه زیست و دغدغه‌های شخصی‌اش است. در واقع زاویه نگاه او نشان می‌دهد که کارت به دنبال این است که داستان‌هایش را در طبقه اجتماعی آسیب‌پذیر و آسیب‌خورده ایرانی- که معمولا در جنوب یا حاشیه شهرها زندگی می‌کنند و به دلیل آسیب‌های اجتماعی و ضعف اقتصادی دچار بزه می‌شوند- روایت کند. به عبارت بهتر همواره جهان این شخصیت‌ها و این طبقه برای محمد کارت مسأله بوده است.
  البته این نوع داستان‌ها را در سال‌های اخیر از بسیار فیلمسازان دیگر هم دیده‌ایم.
بله، درست است. در واقع این نوع روایت در سال‌های اخیر در سینما و تلویزیون ایران مد شده است، اما در این میان برگ برنده محمد کارت و چیزی که او را از فیلمسازان دیگری که در این فضا کار می‌کنند متمایز می‌کند این است که او این طبقه و این اتمسفر و این آدم‌ها و این فضا را به‌طور پژوهش‌شده‌ای ادراک کرده و بنابراین شکل و شمایل کاریکاتوری و نمایشی و کلیشه‌ای و باسمه‌ای از آنها ارایه نمی‌کند، بلکه ریزه‌کاری‌هایی از مدل تفکر و تصمیم‌گیری و دغدغه‌ها و باورهاشان و اهداف و مسائل مهم زندگی‌شان را به تصویر می‌کشد که آن هم مدیون و مرهون این واقعیت است که کارت با آن آدم‌ها حشرونشر داشته و آنها را درک کرده است.

شباهت‌ها و تفاوت‌های شخصیت‌های محمد کارت و هومن سیدی
جغرافیای سرزمین مادری

  شما در آغاز گفت‌وگو «یاغی» را با «قورباغه» هومن سیدی قیاس کردید. از نظر ظاهر آثار و پرداخت مشترک هر دو به یک طبقه و یک طیف اجتماعی هم می‌توان مشابهت‌هایی را بین آثار این دو سینماگر دید. به‌خصوص بعد از ساخت «مغزهای کوچک زنگ‌زده» توسط هومن سیدی که او بیشتر و بیشتر به سوی چنین آدم‌ها و داستان‌هایی رفته است. درباره این شباهت‌ها و البته تفاوت‌هایی که در نگاه‌ونگرش این دو فیلمساز وجود دارد صحبت می‌کنید.
در کنار یک سری شباهت غیرقابل کتمان ظاهری که میان برخی از آثار هومن سیدی از قبیل «مغزهای کوچک زنگ‌زده» یا سریال «قورباغه» با آثار محمد کارت وجود دارد- که هر دو به یک‌سری از اشخاص و آسیب‌ها می‌پردازند- باید به این موضوع مهم توجه داشت که این شباهت‌ها که در فضا و اتمسفر آثار این دو فیلمساز وجود دارد، همه در سطح اتفاق می‌افتد. تمایز این دو اما در مفهوم و فضایی عمیق‌تر قابل ردیابی است.
  که به نوع نگاه این دو به واقعیت برمی‌گردد.
کاملا. سینمای هومن سیدی بیش از اینکه ریشه در واقعیت داشته باشد، ریشه در فانتزی‌های سینمایی و تاثیراتی دارند که فیلم‌های بزرگ بر ذهن سیدی گذاشته‌اند. در حقیقت چه در زمینه داستان‌پردازی، چه شخصیت‌پردازی، چه خلق موقعیت‌های داستانی و در کل در تمام جوانب آثار هومن سیدی جنسی از شیفتگی به آثار مهم سینمای جهان وجود دارد. در آثار محمد کارت، اما، علاوه بر توجه ویژه به کیفیت سینمایی، تلاش قابل ملاحظه‌ای هم در این زمینه دیده می‌شود که فیلم‌ها پا بر زمین و جغرافیای ایران داشته باشند. یعنی وقتی محمد کارت می‌رود سراغ آسیب‌های اجتماعی، آسیب‌های اجتماعی او را در همین کوچه و خیابان پیرامون خودمان می‌توانیم ببینیم. دعوای آدم‌هایش را، حرف‌زدن‌شان و در کل تمام ریزه‌کاری‌های فیلم‌های او را در اطراف‌مان می‌توانیم ببینیم که فارغ از ارزش داشتن یا نداشتن چنین رویکردی، این مهم‌ترین چیزی است که سینمای محمد کارت و هومن سیدی را از هم متمایز می‌کند.

شیفتگی محمد کارت به لمپن‌ها در بوته ارزیابی
برچسب زدن ریشه در ناآگاهی دارد!

  محمد کارت همواره متهم بوده به شیفتگی نسبت به یک قشر لمپن بزن‌بهادر که در فیلم‌هایش می‌بینیم. شما این اتهام را قبول دارید؟
من اساسا از این نوع اتهامات هیچ‌گاه دل خوشی نداشته‌ام. در واقع برچسب زدن به سینما و علایق افراد را ناشی از فهم غیردقیق از اتمسفر سینمایی‌شان می‌دانم. در واقع به عقیده من هر کارگردانی یک سلیقه‌ای و دغدغه‌ای دارد که این سلیقه و دغدغه را می‌تواند با فاکتور هوش و موقعیت‌سنجی و ذکاوت و شناخت دقیق از شرایط اجتماعی تبدیل به برگ برنده‌اش بکندیانکند. به‌واقع همین که ما کارگردانی داریم که- فارغ از اینکه شیفته است یا نه- فضایی را بلد است و می‌شناسد و توان این را هم دارد که به زبان سینما حرفش را بزند و مخاطب هم او را می‌پسندد، اصل مطلب است و باقی حرف‌ها و قضاوت‌ها دیگر حاشیه است و حداقل اینکه ریشه در تحلیل‌های دقیق سینمایی ندارد.