پهلوی ها؛ هم‌پیاله صدام هم‌پیمان کودتاگران

جواد نوائیان رودسری – صحبت از تاریخ و وقایع اتفاق افتاده در گذشته، یک نیاز همیشگی است؛ فراموشی، به عنوان فرایندی طبیعی در ذهن هر انسان، می‌تواند باعث مخفی ماندن بسیاری از حقایق شود و بعد، کارِ کتمان واقعیت‌ها و رنگ عوض کردن برای عوام‌فریبی را ساده‌تر کند. با گذشت بیش از چهار دهه از پیروزی انقلاب اسلامی، فراموشی یا بی‌اطلاعی برخی از مردم و به ویژه جوانان ما، از آن‌چه بر مردم این سرزمین و آرمان‌های آن‌ها، پیش از این واقعه تاریخی و بزرگ رفته، باعث شده‌است که جریان‌هایی در آن سوی مرزها، امید واهی به موج‌های تبلیغاتی و وهم‌آلودی ببندند؛ جریان‌هایی که با «رَطْب و یابس» بافتن و تحلیل‌های «آب‌دوغی»، بدون درنظر گرفتن پرونده قطور خیانت‌ها و جفاهایشان به مردم ایران، در پی گمراه‌کردن و فریب اذهان عمومی هستند؛ جریان‌هایی که اگر کاخ سفید، آن‌ها را برای روز مبادا در آب‌نمک نخوابانده بود، مدت‌ها قبل در افق تاریخ محو می‌شدند و مجال خواندن «رجز شمسی‌پهلوانی» پیدا نمی‌کردند و نمی‌توانستند «لات کوچه‌های خلوت» باشند. ادعاهای نچسب!  صحبت‌های رضا پهلوی، در یک به اصطلاح نشست خبری که 13 خردادماه امسال برگزار شد و پوشش دادن آن را رسانه‌های معاند جمهوری اسلامی، مانند شبکه‌های «من و تو» و «ایران‌اینترنشنال» برعهده داشتند، یک نمونه قابل بررسی در این زمینه ‌است. این‌که چرا بعد از مدت‌ها، به رضا پهلوی که حتی گروه‌های اپوزیسیون خارج از کشور هم برایش  تَرِه خُرد  نمی‌کنند و او را نماد دیکتاتوری و استبداد دوره پهلوی می‌دانند، ضریب و فضای اظهارنظر داده می‌شود، موضوع این نوشتار نیست؛ پیشینه خانواده رضا پهلوی، شیوع خودکشی در میان اعضای آن و ارتباطات درهم ریخته و عجیب و غریبشان، در کنار خسّت و دیگر ویژگی‌های رفتاری و اخلاقی ناهنجار او که گاه و بی‌گاه در سخنان خصوصی اطرافیان وی لو می‌رود هم، موضوعی نیست که ارزش تحلیل و بررسی داشته‌باشد. اما آن‌چه هم عجیب است و هم مضحک، ادعاها و ژست‌هایی است که رضا پهلوی با افتخارات نداشته‌اش می‌گیرد؛ در سخنانش از مقاومت مردم ایران در جنگ تحمیلی هشت‌ساله تجلیل می‌کند و به طور مبسوط، درباره چیزی حرف می‌زند که گمان می‌کند باید به آن عنوان «به رسمیت شناختن نیروهای مختلف» و «تشکیل و مشارکت احزاب در آینده سیاسی» اطلاق کند! رضا پهلوی بدون توجه به گذشته خانواده‌اش و آن‌چه پدر و پدربزرگش بر سر ایران آوردند و با سوءاستفاده از فراموشی یا ناآگاهی برخی از مردم نسبت به وقایع تاریخی، از «آزادی» صحبت می‌کند و معتقد است که مانند پدرش، دغدغه «ایران» و «به رسمیت شناختن خواست مردم» آن را دارد! این ادعاها آن‌قدر مضحک و غیرقابل باور است که حتی جریان‌های غرب‌نشین و مخالف جمهوری اسلامی نیز، آن را به باد استهزا  گرفته‌اند؛ زیرا همه می‌دانند که این ادعاها و نسبت دادن آن‌ها به پهلوی و خانواده‌اش، چنان نچسب و دور از ذهن به نظر می‌رسد که برای ردّ آن‌ها، حتی نیازی به اقامه دلیل هم نیست. تکرار یک توهّم البته این نخستین بار نیست که رضا پهلوی چنین اظهارنظرهایی می‌کند؛ چند سال قبل، او روز 16 آذر، روز دانشجو، پیامی برای دانشجویان ایرانی فرستاد و از پیشینه مبارزاتی آن‌ها ستایش کرد و اصلاً یادش رفت که اولاً، شهدای 16 آذر، همان‌هایی بودند که به تعبیر دکتر علی شریعتی، با دستور شاه و پیش پای نیکسون قربانی شدند و ثانیاً، آن‌چه به عنوان پیشینه مبارزاتی از آن یاد کرد، در واقع کارنامه درخشان جنبش دانشجویی در راستای مقابله با دیکتاتوری رژیم پهلوی و تلاش در مسیر ساقط کردن سلطنت جابرانه خاندان وی بوده‌است! با این حال، برای نشان دادن حقیقت پشت پرده این ادعاها، به ویژه برای نسل جوان، چاره‌ای جز مرور وقایع تاریخی نیست و آن‌چه در ادامه تقدیم می‌شود، مختصری است که می‌تواند مقدمه‌ یک مطالعه جامع و دقیق برای هر اهل تحقیق و پژوهشی باشد. دروغ بزرگی به نام «دغدغه ایران»
اجازه بدهید در گام نخست، به سراغ مسئله بسیار مهم و راهبردی «دغدغه ایران» و «به رسمیت شناختن خواست مردم» آن برویم. بیایید با هم سفری به سال 1332 خورشیدی داشته‌باشیم؛ حدود دو سال بعد از به ثمر نشستن نهضت ملی شدن صنعت نفت، یک‌سال بعد از پیروزی ملت در قیام 30 تیر و زمانی که دولت ملی دکتر محمد مصدق بر سر کار بود. رهبران نهضت، با وجود همه اختلاف‌هایی که داشتند، توانسته بودند به بزرگ‌ترین آرمان مردم ایران جامه عمل بپوشانند؛ ملی شدن صنعت نفت. اما غرب و به ویژه آمریکا اصلاً از این وضعیت راضی نبود. یرواند آبراهامیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، ضمن یک گفت‌وگوی تلویزیونی (مصاحبه با شبکه خبر) در این باره می‌گوید: «آمریکا از همان روز اول با ملی‌کردن صنعت نفت ایران مخالف بود. کار هوشمندانه‌ آن‌ها در این عرصه آن بود که گفتند ما با خود مبانی ملی‌کردن مخالف نیستیم، ولی در مورد صنعت نفت ایران، نفت این کشور باید از کنترل حکومت ایران خارج باشد! و در اختیار انگلیس یا کنسرسیوم نفتی انگلیسی و آمریکایی با مشارکت دیگر کشورها باقی بماند.» هیچ ایرانی وطن‌دوستی تردید ندارد که ایستادن دربرابر ملی شدن صنعت نفت، یعنی خیانت به آرمان‌های مقدس یک ملت. نهضت ملی شدن صنعت نفت، ایران آن روز را به کشوری پیش‌رو و الگو در دنیا تبدیل کرده‌بود. آبراهامیان می‌گوید: «این اقدام ایران در واقع الگویی بود برای سایر کشورهای تولیدکننده نفت در سراسر دنیا. به این شکل که اگر ایران می‌تواند نفت خودش را ملی کند، پس بقیه کشورها هم می‌توانند.» بعد از این مقدمه، باید به سراغ محمدرضا پهلوی و اقدام او برویم؛ آیا نیازی هست درباره عملیات «آژاکس»، فرار موقتی شاه و وقایع روزهای 25 و 28 مرداد 1332 صحبت کنیم؟ قطعاً نه! همه شما به اندازه کافی درباره آن‌ها اطلاعات دارید؛ شاه کاملاً در زمین کودتاچی‌هایی بازی کرد که نه دغدغه‌ ایران، بلکه دغدغه منافع خود و البته، منافع غربی‌ها را داشتند. آیا شاه خواستِ ملت را که ملی شدن صنعت نفت بود، به رسمیت شناخت؟ معلوم است که نه! خوب است دوباره از آبراهامیان نقل قول کنم؛ او در کتاب «ایران بین دو انقلاب» اوضاع شاه را بعد از کودتا چنین گزارش می‌دهد: «اکنون محمدرضاشاه می‌توانست همچون پدرش رضاشاه، بدون مخالفت سازمان‌یافته حکومت کند و بدین ترتیب، تاریخ تکرار می‌شد» و دیکتاتوری دوباره به میدان می‌آمد. البته محمدرضا پهلوی می‌دانست که همه چیز را مدیون آمریکایی‌هاست؛ این را خودش در اولین دیدار با کرمیت روزولت، طراح و مجری عملیات «آژاکس»، بعد از انجام کودتا بر زبان آورد. مشارکت احزاب؟! این یعنی چه؟ اواخر دهه 1330، شاه یک نسخه کاملاً جدید برای تحزّب در ایران نوشت. محمدعلی همایون کاتوزیان، استاد دانشگاه آکسفورد در کتاب معروف «اقتصاد سیاسی ایران» می‌نویسد: «شاه به این فکر افتاد که با یک تیر، یعنی برپاداشتن یک نظام سیاسی دوحزبی، چند نشان بزند: به اربابان آمریکایی‌اش نشان دهد که حامی دموکراسی لیبرالی است؛ ورود به مجلس شورا از طریق هرگونه گروه‌بندی اصیل یا به عنوان نامزد مستقل را ناممکن سازد ... دو حزب ملّیون و مردم، خلق‌الساعه پدیدار شدند.» البته شاه بعدها به این نسخه هم وفادار نماند و در سال 1353، با تأسیس حزب «رستاخیز»، ترجیح داد فضای سیاسی را تک‌حزبی کند! چهره‌ای که شاه درباره دموکراسی لیبرالی از خود نشان داد نیز، یک کاریکاتور تمام‌عیار بود؛ وقتی مردم حاضر به پذیرش تغییرات او در قالب به اصطلاح انقلاب سفید نشدند، دستور داد در 15 خرداد، همه را به گلوله ببندند؛ کاتوزیان می‌نویسد: «شاه به کاخ سعدآباد رفت و چنان‌که روزنامه دیلی‌تلگراف پیروزمندانه در صفحه اول خود اعلام کرد: به سربازانش فرمان «آتش به قصد کُشت» را داد ... کشتار سه روز ادامه داشت.»  خیانت بزرگ 16 آبان سال 1359، «کریس رندل» یکی از مسئولان بخش خاورمیانه وزارت خارجه بریتانیا در گزارشی مستند به مقامات مافوق خود نوشت: «یکی از دلایل یورش بی‌محابای حکومت عراق به خاک ایران، اطلاعات گمراه‌کننده ایرانیان تبعیدی از جمله شاپور بختیار، مبنی بر این بود که احتمالا به دلیل وجود اغتشاش در ارتش و بی‌ثباتی رژیم، به‌دلیل مخالفت مردم، به‌ویژه در خوزستان، ایران قادر به جنگ نخواهد بود و مخالفت مردم موجب برافراشته‌شدن پرچم نیروهای آزادی‌بخش خواهد شد.» بعدها مستنداتی درباره ارتباط خانواده پهلوی با رژیم صدام ارائه شد. اویسی، ژنرال فراری و وابسته به پهلوی‌ها، از همان ابتدای کار، در کنار بعثی‌ها قرار داشت تا برای حمله به خاک ایران مشاوره بدهد؛ همراهان او هم، افراد شناخته‌شده‌ای بودند؛ بهرام آریانا، عزیز پالیزبان و جواد معین‌زاده؛ فرماندهان نظامی ارتش شاه که با وقوع انقلاب اسلامی، به آن سوی مرزها گریخته‌ بودند. مجید تفرشی، پژوهشگر و سندشناس، در گفت‌وگویی با خراسان، به تاریخ ششم مهر 1399 درباره رابطه پهلوی‌ها با رژیم صدام می‌گوید: «این ارتباط و تعامل، دست‌کم به طور غیرمستقیم، از طریق ارتباط ارتشبد غلامعلی اویسی و‌ تلاش‌های دیگر نظامیان سلطنت‌طلب وجود داشته است.» (برای کسب اطلاعات کامل در این زمینه، صفحه 7 روزنامه خراسان شماره 20485 را ببینید.) سلطنت‌طلب‌های وابسته به خانواده پهلوی، از مدت‌ها قبل و به واقع، پیش از آغاز جنگ تحمیلی، ارتباط خود را با رژیم بعث و صدام آغاز کرده‌بودند. «جولیان ایمری»، معاون اسبق وزارت خارجه انگلیس و از دوستان شاپور بختیار، در یک گزارش مفصل، از روابط بختیار با رضا پهلوی، همزمان با همکاری‌های بختیار با صدام خبر می‌دهد و می‌نویسد: «بختیار از احتمال انجام یک کودتا برای بازگرداندن سلطنت به ایران به وسیله به تخت‌نشاندن رضا پهلوی» صحبت کرده‌است و می‌افزاید که در دیدار با بختیار و اویسی، آن‌ها درباره «دریافت کمک از اشرف پهلوی» سخن گفته‌اند و تأکید می‌کند: «تعجبی ندارد اگر هر دو آن‌ها به‌نوعی مورد پشتیبانی و حمایت خانواده سلطنتی باشند.» ماجرای همراهی و همکاری با صدام، موضوعی است که شخص رضا پهلوی هم، به نوعی در آن درگیر است و عجیب این‌جاست که او، با کمال وقاحت، به ستایش از مقاومت مردان و زنانی می‌پردازد که برای دفاع از میهن از جان شیرین گذشتند و با گلوله‌هایی که از طرف رژیم بعث و البته، حامیان و همراهانی مانند پهلوی‌ها به سوی آن‌ها شلیک می‌شد، به شهادت رسیدند.