باید مراقب باشیم که دشمن بار دیگر برای ما مهره‌سازی نکند!

چهل‌ویکمین سالروز فاجعه ۷ تیر ۱۳۶۰ در حالی فرا می‌رسد که ضرورت ارائه تحلیلی جامع از بستر‌های سیاسی این رخداد، برای نسل جوان ضروری به نظر می‌رسد. به ویژه از آن روی که عاملان این واقعه، همچنان و به صورتی دیگر، در برابر نظام اسلامی به صف آرایی پرداخته‌اند. در مقال پی آمده تلاش شده است زمینه‌های انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، از منظر مسئولان وقت و به ویژه جانبازان این فاجعه، مورد بازخوانی قرار گیرد. مستندات این مقال بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران وجود دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

منافقین به مردم عادی هم رحم نمی‌کردند، چه رسد به مسئولان
به جرئت می‌توان اذعان کرد که اغلب جداشدگان از نظام اسلامی، در پی احراز عدم کفایت سیاسی بنی‌صدر برای ریاست‌جمهوری و عزل وی از سوی امام خمینی، به‌رغم پاره‌ای از انتقادات خویش به وی، با او هم داستان شدند. شاخص‌ترین گروه در این جبهه، سازمان موسوم به مجاهدین خلق ایران بود که جنگ مسلحانه را آغاز کرد و ماشین ترور مسئولان کشور را به کار انداخت. دکتر علی اکبر ولایتی نماینده وقت مجلس شورای اسلامی در توصیف شرایط آن دوره آورده است:


«پس از عزل ابوالحسن بنی‌صدر، کسانی که به او چشم امید داشتند ناامید شدند و ازآنجا که از قبل، خود را برای یک تهاجم همه‌جانبه آماده کرده بودند، بلافاصله بعد از عزل او و از فردا صبح آن به خیابان‌ها ریختند و شروع به ارعاب مردم کردند. وضعیت به شکلی درآمده بود که وقتی نماینده‌ای از مجلس بیرون می‌رفت، دیگر امیدی به زنده ماندن خود نداشت! مخصوصاً اگر به تعبیر آن روز، جزو حزب‌اللهی‌ها محسوب می‌شد. خود من، چندین بار تهدید شدم و ناچار بودم هر شب، خانم و بچه‌ها را بردارم و به خانه یکی از دوستان یا اقوام بروم، چون به هیچ‌وجه در امان نبودیم. کار به جایی رسید که مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی دستور داد تعدادی پتو و بالش خریدند و ما شب‌ها را هم در مجلس می‌ماندیم! گاهی تحت پوشش حفاظتی شدید از مجلس بیرون می‌آمدیم و به دیدن خانواده خود می‌رفتیم. یادم است نمایندگان شهرستان‌ها واقعاً گرفتار شده بودند، چون باید در تهران خانه‌هایی اجاره می‌کردند که حفاظت چندانی نداشت. شرایط بسیار دشواری بود، چون منافقین حتی به مردم عادی هم رحم نمی‌کردند و مثلاً فلان کاسب جزء را صرفاً به دلیل اینکه در مغازه‌اش، عکس حضرت امام را نصب کرده بود یا ظاهر حزب‌اللهی داشت، ترور می‌کردند! خدا رحمت کند آیت‌الله محمدی گیلانی قاضی دادگاه انقلاب اسلامی و شهید لاجوردی دادستان انقلاب را که حقیقتاً با تلاشی مجاهدانه این غائله را ختم کردند، وگرنه خسارت‌های ناشی از عملیات منافقین تمامی نداشت. در واقع در آن دوره، ما در واقع در دو جبهه می‌جنگیدیم. یکی در برابر صدام حسین و حامیان بسیار گسترده و متعدد او، از سران عرب گرفته تا همه کشور‌های غربی و در داخل هم در برابر منافقین که از وحشیانه‌ترین شیوه‌ها برای مقابله با مردم استفاده می‌کردند و واقعاً هیچ‌کس ایمنی نداشت. همان‌طور که اشاره کردید در چنین وضعیتی، عده‌ای جاهل و شاید هم خائن، دائماً این مسئله را مطرح می‌کردند که چرا پس از فتح خرمشهر، جنگ را متوقف نمی‌کنید؟ کسی نبود از آن‌ها بپرسد مگر با آزادی خرمشهر، سرزمین‌هایی که در تصرف صدام بودند، آزاد شدند؟ هنوز بخش‌های مهمی از ارتفاعات و مناطق کردستان و خوزستان، در تصرف دشمن بودند. حداقل کاری که همچنان باید می‌کردیم، این بود که دشمن را از سرزمین‌های اشغالی میهن بیرون می‌کردیم. کسانی که این حرف‌ها را می‌زدند، در دوران ایستادگی بنی‌صدر در برابر نظام و سپس عزل او به نوعی همگرایی با وی رسیده بودند. این‌ها هیچ وقت به‌صراحت جنایت‌های منافقین را محکوم نکردند. بخش دردناک قضیه، لیبرال‌های همراه با بنی‌صدر بودند که بعضی از آن‌ها در مجلس هم حضور داشتند. آن روز‌ها طنزی بین نمایندگان رد و بدل می‌شد که هر نماینده حزب‌اللهی‌ای که می‌خواهد زنده بماند، در کنار یکی از طرفداران بنی‌صدر یا منافقین بنشیند! نگاهی به آمار ترورشده‌ها بیندازید، حتی یک نفر از طرفداران آن روز بنی‌صدر بین آن‌ها نیست. غربی‌ها هم از یکسو تمام امکانات مورد نیاز صدام را در اختیارش می‌گذاشتند تا بتواند بیش از پیش به جنایاتش ادامه بدهد و از سوی دیگر به سران اصلی ترورها، یعنی رجوی و بنی‌صدر پناهندگی می‌دادند و از آن‌ها حمایت می‌کردند. غربی‌ها حتی یک‌بار هم مقابل ترور بی‌رحمانه و گسترده مردم عادی توسط منافقین واکنش نشان ندادند، اما هر وقت یکی از آن‌ها محاکمه و مجازات می‌شد، تمام رسانه‌های غربی، فریاد حقوق بشر سر می‌دادند. منافقین خودشان اعلامیه می‌دادند و اعلام می‌کردند دست به چه جنایاتی زده و چگونه مردم را ترور می‌کردند! آن وقت بعضی از کشور‌های غربی، آن‌ها را از لیست تروریست‌ها خارج و ایران را ـ که خود قربانی تروریسم است ـ به فهرست تروریست‌ها اضافه می‌کردند. این معنای حقوق بشر در دنیای غرب است!...» ترور شخصیت و شخص آیت‌الله دکتر بهشتی به عنوان نماد جریان خط امام
برحسب شواهد موجود، دشمنان نظام اسلامی از مدت‌ها قبل با پی بردن به مراتب تدبیر، کاردانی و مدیریت شهید آیت‌الله دکتر بهشتی به این نتیجه رسیده بودند که با وجود وی، طراحی‌ها و اقدامات آنان خنثی خواهد شد. از این روی، جریان سنگین ترور شخصیت وی را کلید زدند. این فرآیند به قدری گسترده و همه جانبه بود که حتی برخی از نیرو‌های خودی را نیز دچار تردید و ضعف تحلیل کرد. حجت‌الاسلام والمسلمین علی اصغر باغانی از جانبازان فاجعه ۷ تیر در این باره می‌گوید:
«شهید بزرگوار آیت‌الله دکتر بهشتی پس از حضرت امام، تأثیرگذارترین شخصیت جمهوری اسلامی بودند. ایشان همزمان با دبیرکلی حزب جمهوری اسلامی به فرمان امام در رأس قوه قضائیه قرار گرفته و از نفوذ و جایگاه فراوانی برخوردار شده بودند. بنی‌صدر می‌دانست در برابر شخصیت مقتدر، مدیر، مدبر و کارآمد شهید بهشتی جلوه‌ای ندارد، اما از آنجا که آدم متکبر و ضعیف‌النفسی بود، علیه ایشان شروع به سمپاشی کرد! او در روزنامه انقلاب اسلامی ـ که صاحب‌امتیاز آن بود ـ از زدن هیچ افترایی به شهید بهشتی خودداری نمی‌کرد و آشکارا با ایشان، دشمنی می‌کرد. روزنامه میزان وابسته به نهضت آزادی و روزنامه‌ها و شب‌نامه‌های گروه‌هایی چون: منافقین، چریک‌های فدایی خلق و تا حدودی حزب خلق مسلمان نیز لحظه‌ای دست از تخریب و ترور شخصیت ایشان و مدافعان نظام و انقلاب برنمی‌داشتند. شهید آیت‌الله بهشتی، باید همزمان در جبهه‌های مختلف با مخالفان انقلاب و نظام مقابله می‌کردند. مدیریت مجلس خبرگان قانون اساسی، عملاً به عهده ایشان بود و در تدوین قوانین مختلف، به‌ویژه اصل ولایت فقیه با مخالفت‌های روشنفکران غربزده که تلاش می‌کردند این اصول به تصویب نرسند، مواجه بودند. این درایت و مدیریت شهید بهشتی بود که سبب شد قانون اساسی در کوتاه‌ترین زمان ممکن تدوین و تصویب شود. از سوی دیگر، ایشان به عنوان رئیس دیوان عالی کشور، باید با گروه‌های مسلح منحرف، از قبیل: فرقان، مجاهدین خلق و چپ‌ها مقابله می‌کردند و نیز با قلم‌به‌مزد‌هایی که علیه اسلام و انقلاب، مشغول فریب جوانان بی‌تجربه بودند. در جبهه مخالف، تمام ضدانقلاب‌ها و گروهک‌های معاند به‌ویژه منافقین اطراف بنی‌صدر جمع شده و به تخریب شخصیت‌های انقلابی مشغول بودند. اوج این مخالفت‌ها هم غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ در دانشگاه تهران بود که در آن عده زیادی از جوانان مؤمن و انقلابی، مجروح و مصدوم شدند. از آن سو دشمن بعثی، بخشی از خاک کشور را اشغال کرده بود و کشور باید تمام وقت، انرژی و درآمدش را صرف مقابله با متجاوزی می‌کرد که همه دنیا از او حمایت می‌کردند. حضرت امام برای حل این مشکلات، یک هیئت داوری سه‌نفره را تعیین کردند تا با طرفین صحبت کنند و به خاطر مصلحت نظام، نزاع‌ها و درگیری‌ها را کنار بگذارند و به فکر جبهه‌ها باشند، اما بنی‌صدر به هشدار‌های این هیئت توجه نمی‌کرد و همچنان به رفتار‌های قبلی خود ادامه می‌داد و مصوبات و شروط هیئت داوری هم از نظر او بی‌ارزش بودند!...» ترور آیت‌الله خامنه‌ای در مسجد ابوذر تهران، به مثابه مقدمه‌ای بر فاجعه ۷ تیر
همانگونه که پیش‌تر اشارت رفت، سازمان موسوم به مجاهدین خلق از خرداد ۱۳۶۰، ترور همه جانبه مسئولان و مردم را کلید زد. در روز ۶ خرداد ۱۳۶۰، آیت‌الله سیدعلی خامنه‌ای امام جمعه تهران و نماینده امام خمینی در شورای عالی دفاع، در مسجد ابوذر تهران مورد سوء قصد قرار گرفت، تروری که به اعتقاد برخی آگاهان، مقدمه‌ای برای انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی به شمار می‌رفت. این فقره در خاطرات دکتر مرتضی محمدخان از جانبازان فاجعه ۷ تیر، اینگونه بازتاب یافته است:
«بنی‌صدر، آدم خودرأی و متکبری بود. غیر از آنکه فرماندهان سپاه و ارتش از عملکرد او در جبهه‌ها ناراضی بودند و طرح زمین می‌دهیم، فرصت می‌خریم او به نظرشان طرح خائنانه‌ای قلمداد می‌شد مدام هم این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و مخصوصاً علیه شهید آیت‌الله بهشتی سخنرانی می‌کرد. یک‌بار در پادگانی در اصفهان، این کار را کرد و آیت‌الله طاهری اصفهانی، همان روز نوار سخنرانی او را به دست حضرت امام رساند. امام وقتی این نوار را شنیدند، در ۲۰ خرداد سال ۱۳۶۰، او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند. ضدانقلاب و به‌ویژه منافقین که مقدار زیادی اسلحه و مهمات جمع‌آوری کرده بودند، از همان تاریخ وارد جنگ مسلحانه شدند و خون بسیاری از مردم بی‌گناه را بر زمین ریختند. از سوی دیگر آیت‌الله بهشتی و پیروان خط امام سعی می‌کردند تا جایی که امکان دارد، در برابر رفتار‌های بنی‌صدر صبوری کنند. شهید بهشتی همواره در سخنرانی‌ها و مصاحبه‌هایش مردم را به سکوت و صبر دعوت می‌کرد و تأکید داشت کسی حق ندارد علیه دیگری حرف بزند!... ایشان می‌گفت حتی در جلسات خصوصی هم حق ندارید علیه امثال بنی‌صدر حرف بزنید...، اما بنی‌صدر درست رفتاری خلاف این شیوه را در پیش گرفت و نهایتاً هم با کمک منافقین - که درواقع به بازوی نظامی او تبدیل شده بودند- چنان فجایعی را آفرید که در تاریخ بی‌سابقه است! سرانجام مجلس رأی به عدم صلاحیت بنی‌صدر داد و او را از مقام ریاست‌جمهوری خلع کرد. من اینجا شهادت می‌دهم که شهید بهشتی، انسانی شجاع و تیزبین و در عین حال، بسیار مهربان و صمیمی بود. جهان‌بینی عمیقی داشت و با تمام مکاتب فکری، سیاسی و عقیدتی آشنایی داشت. بسیار دقیق، منظم و وقت‌شناس بود. با اینکه می‌توانست زندگی مرفهی داشته باشد، بسیار ساده‌زیست بود. برای انتقاد از خود، ارزش زیادی قائل بود و گاهی جلساتی می‌گذاشت و ابتدا انتقاد را از خود شروع می‌کرد و می‌گفت انتقاد، موجب پیشرفت فرد و جامعه می‌شود... به رعایت اصول تشکیلاتی، فوق‌العاده مقید بود و اگر کسی از خبرنگاران خارجی، ابتدا با من هماهنگ نمی‌کرد، از قبول مصاحبه با آن‌ها خودداری می‌کرد. بسیار انسان قانعی بود و غذایش را ـ که بسیار ساده بود ـ از منزل می‌آورد! به نظر من ایشان هنوز هم شخصیت ناشناخته‌ای است و کسی او را درست نشناخته است. منافقین که از عزل بنی‌صدر به‌شدت عصبانی بودند، ترور سران انقلاب را در دستور کار خود قرار دادند و براساس این رویکرد، در روز ۶ تیر ۱۳۶۰، زمانی که حضرت آقا در مسجد ابوذر تهران سخنرانی می‌کردند، با بمبی که در ضبط صوت تعبیه کرده و آن را روی تریبون سخنرانی قرار داده بودند، به جان ایشان سوءقصد کردند! شدت جراحات به قدری زیاد بود که پزشکان از زنده ماندن ایشان قطع امید کرده بودند، اما خدای متعال ایشان را برای روز‌های دشوار آینده و ملت ایران حفظ کرد. من موقعی که خبر را شنیدم، همراه برخی همکاران در حزب، خود را به بیمارستان رساندم. جمعیت زیادی جلوی در بیمارستان جمع شده بودند، به طوری که امکان انتقال ایشان به بیمارستان دیگر، برای انجام عمل جراحی نبود. نهایتاً آقای رفیق‌دوست در برانکاردی دراز کشید و ایشان را وارد آمبولانس کردند. مردم به تصور اینکه حضرت آقا با آمبولانس به مرکز دیگری منتقل شده‌اند، پراکنده شدند و پس از آن بود که ما توانستیم، ایشان را به بیمارستان مجهزتری منتقل کنیم تا جراحی شوند...» صدای انفجار شدید و نور بنفشی که همه فضا را پر کرد
در پی ماه‌ها مواجهه میان جریان خط امام با ضدانقلاب، سرانجام شامگاه ۷ تیر ۱۳۶۰ فرا رسید. جلسه دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی، با حضور شهید آیت‌الله بهشتی، عده‌ای از وزرا، نمایندگان مجلس شورای اسلامی و مسئولان رده‌های پائین‌تر تشکیل شد. دبیرکل حزب سخن آغاز کرد و لحظاتی بعد، دست‌کم دو بمب قوی منفجر شد! محمدحسن اصغرنیا از جانبازان فاجعه ۷ تیر، ماجرا را به شرح پی آمده روایت کرده است:
«حادثه بین ساعت ۸:۲۰ تا ۸:۳۰ روی داد. زیر تریبونِ محل سخنرانی شهید بهشتی، بمب جاسازی کرده و به دیوار‌ها و سقف هم خمیر انفجاری زده بودند! همه ما با آگاهی و اراده وارد جلسه شده بودیم. آن شب قرار نبود شهید بهشتی صحبت کند، بلکه عده‌ای از واردات بازرگانی آمده بودند و قرار بود درباره تورم و مسائل اقتصادی صحبت شود. همیشه جلسات ناظم داشت. ناظم آن شب، شهید رحمان استکی نماینده شهرکرد بود. طبیعتاً اگر شهید بهشتی به عنوان دبیرکل حزب می‌خواست صحبت کند، کسی اعتراض که نمی‌کرد هیچ، خیلی هم اسباب مسرت بود. با وجود این شهید بهشتی به قدری منظم و مبادی آداب بود که به ناظم جلسه گفت اعلام کند ایشان می‌خواهد مطلب مهمی را به اطلاع حضار برساند و اگر آن‌ها موافق باشند، این کار را خواهد کرد. قرار شد رأی بگیرند و طبیعتاً ایشان رأی آورد و پشت تریبون رفت و اعلام کرد وضعیت خاصی بر کشور حاکم است، رئیس‌جمهور با رأی مجلس برکنار شده و باید به زودی انتخابات را برگزار کنیم، باید مراقب باشیم که دشمن برای ما بار دیگر مهره‌سازی نکند، در اینجا وظیفه نمایندگان مجلس بسیار سنگین است، آن‌ها باید به حوزه انتخابیه خود بروند و کاندیدای حزب، یعنی آقای محمدعلی رجایی را معرفی کنند، ایشان با اینکه عضو حزب نیست، اما، چون فرد شایسته‌ای است، از او حمایت می‌کنیم، بنی‌صدر خیلی افتخار می‌کرد که ۱۱ میلیون رأی آورده است، ایشان باید بیشتر رأی بیاورد... هنوز جمله شهید بهشتی تمام نشده بود که صدای انفجار شدید و نور بنفشی را ـ که همه فضا را پر کرد ـ شنیدم و دیدم و سقف روی سر ما آوار شد! زیر آوار بودم که حس کردم آقای مرتضی محمودی نماینده قصر شیرین، زیر پای من است. ایشان داشت آیت‌الکرسی می‌خواند. صدای آقای اسماعیل فردوسی‌پور را شنیدم که می‌گفت داری غلط می‌خوانی! آقای محمودی گفت اینجا هم دست از معلم‌بازی برنمی‌داری؟ ساعت‌ها زیر آوار بودیم تا بالاخره آتش‌نشان‌ها آمدند و با لوله، هوا را زیر آوار وارد کردند و توانستیم کمی نفس بکشیم. آن شرایط و وضعیت را نمی‌شود وصف کرد. همه شهدای هفتم تیر را معمولاً به یاد می‌آورم، اما به چند تن اشاره می‌کنم که مشتی از خروارند و با توجه به جایگاه و خدمت آن‌ها کاملاً مشخص می‌شود که چه گنجینه ارزشمندی را از دست داده‌ایم. غیر از دکتر بهشتی و شهید محمد منتظری، باید از دکتر پاک‌نژاد یاد کنم که قبل از انقلاب، ۳۰ جلد کتاب ارزشمند، از جمله «اولین دانشگاه» و «آخرین پیامبر» را نوشت. دکتر قندی در ۱۹‌سالگی اجازه اجتهاد گرفت! دکتر عضدی از دانشگاه دالاس، دکترای مدیریت گرفته بود. دکتر عباسپور، دکتر فیاض‌بخش، مهندس کلانتری، علی‌اکبر اژه‌ای و... همگی از شخصیت‌های برجسته علمی و دینی کشور بودند. نسل جوان ما چقدر این‌ها را می‌شناسد؟ این‌ها کسانی بودند که می‌توانستند از سیاست خارجی، اقتصاد، قانونگذاری و امور مهم کشور حراست کنند. امروز وقتی به گذشته نگاه می‌کنم، آرزو می‌کنم که کاش این بزرگان را نشناخته بودم! آموزش و پرورش در آن فاجعه، سه انسان بزرگ را از دست داد. حجت‌الاسلام موسوی که همدرس و هم‌مباحثه مرحوم روزبه بود، شهید شرافت و شهید شهسواری، اما برای شناساندن آن‌ها در آموزش و پرورش چه تلاشی شد؟! ۲۷ نماینده مجلس در آن فاجعه از دست رفتند. الان چند تن از نمایندگان مجلس آن‌ها را می‌شناسند؟ جامعه بدون الگو‌های ارزنده به بیراهه می‌رود، اما متأسفانه از الگو‌سازی صحیح غافلیم....»