روايتي از نسل خردورزان اهل جنگ و جدل

اردوان  طاهري
روزنامه‌نگاري آشنا به تاريخ سياسي و اجتماعي ايران، دلبسته جغرافياي اجدادي و اهل مباحثه و استدلال. اين داستان، سراسر نگاه فياض زاهدي است كه از لابه‌لاي سطور و واژه‌هاي آن سر فراز و خود واقعي‌اش را به خواننده معرفي مي‌كند. هر چه سعي مي‌كنم او را -كه بيش از بيست سال است مي‌شناسم- بگذارم كنار و داستان نويسنده‌اي را بخوانم كه هرگز نديدمش، نمي‌شود؛ خودش را -خود آشنايش را- تحميل مي‌كند و تا فكر مي‌كني كه ديگر از شر فياض راحت شدي، با يك اشاره به نظريه‌اي سياسي يا ايسم خاصي، به يادت مي‌آورد كه اين منم: فياض زاهد! همان فرهاد چشم آبي كه در هفده سالگي به جنگ رفت و امروز مقابل ما ايستاده تا داستانش را روايت كند.
با ظرافتي خاص فرهنگ و روابط اجتماعي گيلان زمان كودتاي ۲۸ مرداد را به خواننده معرفي مي‌كند و در تودرتوي روايتي كه دارد، شما را لحظه به لحظه در محيطي كه از آن حرف مي‌زند، غرق‌تر مي‌كند. استفاده از استعاره‌ها و تشبيهات و حتي اصطلاحات خاص نويسندگان دهه ۲۰ تا ۴۰ شمسي ايراني، بيش از آنكه محدوده بياني زاهد را مشخص كند، از تاثير‌پذيري او در سنين نوجواني و جواني از آثار نويسندگان آن دوران حكايت دارد. فياض زاهد روزنامه‌نگار را در محتواي داستان «خاك سرد است»، مي‌توانيم ببينيم اما در شيوه بيانش، او بيشتر دلباخته ادبيات داستاني دهه‌هاي گذشته است؛ به خصوص آن فرازهايي كه استعاره‌هاي تمثيليه‌اش خواننده را با جغرافياي ذهني شخصيت‌هاي داستان همراه مي‌كند. زاهد بچه جنگ و سياست است و البته كه بخش عمده‌اي از زندگي‌اش را متاثر از كودتاي سال ۳۲ مي‌داند، گويي! 
دكتر فياض زاهد، از نگاه فلسفي به موضوعات اجتماعي نيز نتوانسته خلاص شود و اين درگيري فلسفي او در فرازهايي از داستانش -چه به عنوان درون‌گويه‌هاي شخصيت‌ها و چه در قالب ديالوگ‌هاي بازيگران قصه‌اش- خودنمايي مي‌كند. نويسنده را اگر نشناسي هم، از نخستين صفات كتاب در خواهي يافت كه دايره‌المعارفي از جغرافيا، فرهنگ و تاريخ گيلان است و استفاده از واژه‌هاي گيلكي كه با پانوشت‌هاي به‌موقع براي خواننده اثر كشف مي‌شود، تسلط او را به داشته‌هاي زادگاهش به نمايش مي‌گذارد. نويسنده، ادبيات، منش و كنش سياسي در ايران معاصر را به خوبي مي‌شناسد، تعاملات بازجو و متهم سياسي را مي‌داند، با تهديد‌هاي فيزيك رواني آشنايي دارد و گويا از رنج اين زيستن است كه نوشته است.
زاهد استاد تاريخ و اهل انديشه است و خيلي نرم، سير تطورات ايدئولوژيك جامعه ايران از كودتاي ۳۲ تا انقلاب ۵۷ را براي خواننده‌اش روايت مي‌كند. معلمي كاركشته است و آموزه‌هايش را شيرين بيان مي‌كند؛ داستان گذار از ماركسيسم لنينيسم شوروي پس از روسيه تزاري و رفيق‌بازي‌هاي حزب توده تا به ايدئولوژي اسلامي و برادرخواهر‌هاي ديني كه در ايران آن روزگاران اتفاق افتاد.
اين «خاك سرد است»، گويي رنسانس را وارونه روايت مي‌كند؛ رنسانس ايراني در خاك پانزدهم، يكي از بخش‌هاي كتاب، روحاني جوان مسجد در مقابل معلم مدرسه فوتبال بازي مي‌كند و اين نقطه عطفي پنهان در روايت فياض زاهد است؛ انگار دين و علم با هم مقابله مي‌كنند، به خصوص آنجا كه روحاني جوان در پست فوروارد بازي مي‌كند و سيامك تمام توپ‌ها را براي او مي‌اندازد و ديگر بازيكنان اعتراض مي‌كنند، نكته‌اي درخور توجه وجود دارد؛ مهاجم نوك تيم يا همان روحاني جوان توجيه آشنايي مي‌آورد:


«بچه‌ها! بذاريد چند تا گل جلو بيفتيم، بعد به شما هم توپ مي‌ديم».
فياض زاهد انگار از اين مهاجم‌ها دل پري دارد! حتي سعي مي‌كند در همين بخش از كتاب، ماركسيسم اسلامي را به اختصار تبيين كند؛ همان ترمي كه محمدرضا پهلوي در توصيف هم‌پيمان شدن ماركسيست‌ها و اسلاميون در برابر خودش به كار برد، راوي داستان به هر دو ايدئولوژي غالب آن روزگار نقد دارد و اين را در سطور كتاب به جاي گذاشته است.
دهه ۵۰ خورشيدي رسيده است و روحانيون انقلابي، هدفمند بر منابر تبليغ مي‌كنند و از رباي بانكي و حيف و ميل بيت‌المال در دستگاه پهلوي مي‌نالند و مورد تاييد مردم فقير و كشاورزان و روستاييان قرار مي‌گيرند. بايد اذعان داشت كه «خاك سرد است»، مرور دردمندانه تجربيات نسلي است كه نويسنده، نماينده آن است. او با دقت به مباحثات سمپات‌هاي گروه‌هاي سياسي مي‌پردازد و از زبان شخصيت‌هاي داستان، تاريخ مبارزات سياسي عليه حكومت پهلوي را واكاوي كرده است. شايد بايد پذيرفت كه فياض زاهد انديشه‌هاي خود را از زبان شخصيت‌هاي داستانش بيان مي‌كند. زاهد به تفصيل ايدئولوژي ماركسيستي و اسلامي را نقد مي‌كند اما تعلق او به انديشه‌هاي متاثر از اسلام به نمايشي از معنويت ختم مي‌شود كه براي او و همسالانش هويت‌ساز بوده است. اين هويت آن‌قدر پررنگ است كه او خود را همانند بسياري ديگر از همقطارانش، وارث آن مي‌داند؛ وارث ثروتي كه اگر به دست نااهل بيفتد، حاضر است همه آن را به آتش بكشد. به همين سادگي او به جاي بسيجي در جبهه از واژه سرباز استفاده مي‌كند؛ حتي وقتي آن سرباز در گروهان و گردان سپاه در حال رزم باشد.
بايد اعتراف كرد كه نمي‌توان در لابي هتل جنگلي سالاردره ساري بنشيني و «خاك سرد است» را بخواني و به فرم، ژانر و ساختار‌هاي زباني آن كه بسيار متقن است، فكر كني. فياض زاهد چنان تو را در ديالكتيك ايدئولوژيك خود -كه در شخصيت‌هاي قصه‌اش متبلور شده- غرق مي‌كند كه مجالي نمي‌يابي تا به ادبيات فكر كني. به راستي نويسنده از نسل خردورزي توام با جدل و جنگ است؛ او نماينده نسلي است كه در كنتراست عجيبي از خصلت‌هاي متباين رشد و سير كرده است.
امان از قلم اين روزنامه‌نگار اهل سياست كه مانند سرمقاله‌اي، ناگهان مخاطب را با ضربه كاري خبري ناگوار در هم مي‌شكند و براي رسيدن به تحليلي كه خود از ماجرا دارد، از نو مي‌سازدش. خاك بيست‌وهفتم، خبر كشته شدن هوشنگ، به گور رفتن آرزوهاي جواني كه در آرمان‌هايش گم شده بود، خواننده را با تصويري غمبار از دنياي پلشت توتاليتاريسم روبه‌رو مي‌كند. هوشنگ كه نماد رسيدن از آرمان به واقعيت دنياي انساني بود و از اهداف حزبي و عشق نامفهوم به همنوع تا دلباختگي به افسانه راه پيموده بود، انگار به اوج رسيده بود و ديگر هيچ نبود. به قول پرويز ناتل خانلري «لحظه‌اي چند بر اين لوح كبود/ نقطه‌اي بود و سپس هيچ نبود» 
در خاك بيست‌وهشتم هم ضربه ديگري را تجربه مي‌كنيم؛ ممد كرتاكرت، نماينده نسل عياراني كه حامي مردمان فرودست و طبقه كارگر و رعيت بود، به دست عمال ديكتاتوري وقت كشته شد!
تسلط دكتر فياض زاهد بر تاريخ ايران اسلامي -يا به عبارتي، تاريخ ايران پس از ورود اسلام- و مطالعات او در زمينه انديشه سياسي اسلام، قلمش را در بيان تعاملات و تعارضات فلسفي مذاهب اسلامي، حتي شيعه علوي و شيعه صفوي توانمند كرده است؛ به طوري كه خواننده «خاك سرد است»، لحظاتي خود را از فضاي داستان جدا و در درسگفتاري حاضر مي‌بيند.
تصوير پررنگي كه نويسنده در مقابل عقل و منطق مخاطب به نمايش مي‌گذارد، واقعي‌ترين، دردناك‌ترين و عبرت‌آموز‌ترين تصويري است كه مي‌توان از هر انقلابي، فارغ از ايدئولوژي يا حتي نتايج آن به نمايش گذاشت. انقلاب چون توفاني، طومار عقل و بينش اقشار مختلف اجتماعي را در هم پيچيده بود و بيشتر صحنه تصفيه و تسويه‌حساب‌هاي شخصي يا پاك كردن پرونده تاريك برخي و پرونده‌سازي براي برخي ديگر شده بود. جمله بسيار كليدي مريم - سرتيم يكي از گروه‌هاي توده‌اي بندر پهلوي- تبين انقلاب است: 
«انقلاب با يه اقدام مهم معنا پيدا مي‌كنه! خون!»
شايد كمتر كسي همانند فياض زاهد كه خود انقلابي دوآتشه بوده، بتواند شرايط انقلابي آن روزها را آن هم با جزييات توضيح دهد. روزگاري كه لباس مرتب، ادب، نزاكت و رفتار امروزي و مدني، برابر بود با انگ طاغوتي خوردن. 
«خاك سرد است»، داستان وابستگي اپوزيسيون چپ حكومت پهلوي به جبهه شرقي است؛ داستان وابستگي حكومت به پدرخوانده‌هاي غربي است و البته داستان تلخ تاخت و تاز قداره‌بندهاي سر بر آورده از كودتاي ۲۸ مرداد است.
«خاك سرد است» روايت رشد انديشه‌هاي سياسي تشكل‌هاي اسلامي پيش از انقلاب است؛ روايتي است از ائتلاف بزرگ سياسي در برابر شاه! «خاك سرد است» سرگذشت مردماني است كه با تندروي و كينه‌توزي، پس از پيروزي انقلاب اسلامي، جامعه ملتهب ايران را بيش از پيش متلاطم كرده بودند و سرنوشت خود را به تندباد حوادث سپردند.
...و اما از همه مهم‌تر، «خاك سرد است» داستان جوانان و مردان و زناني است با غيرت كه هشت سال براي دفاع از اين سرزمين و داشته‌هايش جانانه جنگيدند و هر چه داشتند به پاي ديگر مردمان و حاكمان نثار كردند. «خاك سرد است» داستان سيامك و فرهاد است كه شيريني خاطرات‌شان در تلخي اين روزگار غنيمت است.
رمان «خاك سرد است» را نشر ثالث منتشر كرده است.