چرا بايد به هژموني نهادها دهن‌كجي كرد؟

محمد حضرتي
 حميد قهوه‌چيان
 
1- دنيايي كه به تسخير نهادها درآمده اين باور كه «هر انساني دنياي ويژه خود را دارد» را غيرممكن كرده است. نفي اين اقتدار (رابطه طولي نهادها بر انسان) مي‌تواند سرآمدي بر «اميدواري» به اصلاح امور (در حوزه فردي و اجتماعي) باشد. وقتي انسان خود را خارج از اقتدارِ سركوبگر نهادها مي‌بيند اينك «خود» نهادها را مي‌آفريند كه ضرورتا نهادهايي با الگوي يكسانِ پيشين نيستند. نفي اقتدار هژمونيك نهادها، مقدمه‌اي بر آزادي خواهد بود. شايد به طنزي نغز بايد گفت: من به هژموني نهادها دهن كجي مي‌كنم، پس هستم.
2- ما نهادها را جدي مي‌گيريم چون به باورمان وجودشان تنها بستر خلق كنش‌هاي اجتماعي است و فكر مي‌كنيم بودن­شان بهتر از نبودن‌شان است و شايد هم به آنها معتاد شده‌ايم و ترك عادت براي‌مان سخت شده لذا كمتر زندگي فراي اتوريته نهادها را تصور مي‌كنيم: براي نظم اجتماعي نهاد دولت، براي آموزش نهاد مدرسه و دانشگاه و براي مطلع شدن از اخبار، رسانه‌هاي بزرگ و شاخص را «انتخاب» مي‌كنيم و اكنون به تسخير آنها درآمده‌ايم! البته اين يادداشت درصدد نفي فوايد «نهاد» براي بهزيستي انسان‌ها نبوده و تنها جنبه هژمونيك آن را مورد ايراد قرار مي‌دهد.
3- نهادها انسان را در دنياي مدرن بي‌دفاع و امكان «تجربه آزاد» و «مسووليت حل مسائل فردي و اجتماعي» را از او گرفته، در نتيجه انسان‌ها به اميد نهادها، خود را رها و منفعل كرده و در نهادهايي چون خانواده، دولت، مدرسه، قانون، رسانه و... مستحيل شده‌اند. اراده انسان‌هاي غرق شده (و اكنون، معتاد به نهادها) ضعيف و فاقد توان آفرينش است. چنين اشخاصي، همواره قابليت‌هاي خود را فداي اولويت نهادها مي‌كنند و تسليم ابزارها و وعده وعيدهاي نهادها مي‌شوند و در ادامه چنين منطقي، ارزش‌هاي انسان فداي ارزش‌هاي نهاد مي‌شود: براي مثال در جدال «هويت انسان»، «هويت ملي» متعالي‌تر جلوه كرده و حاكم مي‌شود. نتيجه آنكه «صيرورت انسان» در اين نبرد، متواضعانه به كنجي مي‌رود و فراموش مي‌شود. در چنين نبردي، رابطه‌اي از جنس رابطه قدرت بين «نهاد» و «خودِ انسان» ايجاد مي‌شود. 
4- آبشخور اعتبارِ نهادها كجاست و آيا مي‌توانيم زمامِ خود را با اطمينان به آنها بسپاريم؟ اصولا آيا نهادها در جامعه بي‌طرفند و به دنبال استحاله اعضاي خود نيستند؟ مشروعيت نهادها تا زماني است كه با قواعد اقتدار و نظم عمومي موجود (كه خود مفهومي مغلق و البته پرابهام است) سازگار شوند، انطباقي كه «اجازه» بودن را به آنها مي‌دهد: «نهادي شكل مي‌گيرد تا نهادهاي ديگر قدرت يابند.» نهادها را شايد بتوان ابزار غيرمستقيم نظارت و شكل دادن به اعمال انسان‌ها دانست ابزاري كه با هدف يكسان‌سازي و 
سر به‌راه كردن آنها طراحي شده است: قرباني كردن تفاوت‌ها به پاي الگوهاي واحدي كه در نهادها پياده و تثبيت شده است و از الگوي خاصي تبعيت مي‌كنند. با چنين برداشتي شايد بتوان گفت نهادها، نگاهبان و حامل نظم و اقتدار موجود و زندانبان‌هاي دوران مدرنند: تبعيت مي‌كنيم بدون چوبِ تر! نهادهاي هژمونيك، سركوبگرند و گفت‌وگو در بستري خصمانه جريان مي‌يابد، همواره آنكه عليه «نهاد» طغيان مي‌كند محكوم به خاموشي و سكوت است و امكان روايت متفاوت سلب مي‌گردد و تجارب مختلف امكان بروز نمي‌يابد و از همه مهم‌تر، ستيزندگي جايگزين به رسميت شناختن تفاوت‌ها (ديگري) مي‌گردد.
5- رهاوردِ تسخيرِ تجربه سيالِ انسان توسط هژموني نهادها، پيامدي جز اعمال اقتدار و سركوب و يكي شدن نداشته و به فراموشي هويت‌هاي گوناگون انساني منتهي شده است. موجوديت چنين نهادهايي نه از هويت‌هاي مختلف انسان‌ها كه از ايدئولوژي‌هاي ايستا و واحد گرفته شده است و نتيجه آن كه، ايدئولوژي بر صيرورت انسان غلبه پيدا كرده است. نهادهايي كه ما را در بر گرفته‌اند بيانگر نوعي طرد‌كنندگي‌اند به اين معنا كه «عقل» واحدي، «نهاد» يكساني را شكل داده و غير آن، پذيرفته شده نيست. چنانچه «آموزش خارج از مدرسه»، «زناشويي» خارج از خانواده رسمي و «نظم عمومي» خارج از اعلاميه‌هاي حكومت پذيرفته نمي‌شود. خردورزي (با اين پيش‌فرض كه حقيقتي واحد وجود دارد) اساس كاركرد نهادهايي است كه ما را احاطه كرده‌اند. بر اين اساس، تاريخ شكل‌گيري اين نوع از نهادها، تاريخ سركوب است. آيا براي رسيدن به نظم، راهي جز دولت و براي آموزش مسيري جز رفتن به مدرسه و دانشگاه نيست؟


 براي يافتن پاسخ بايد ديد آيا دنياي بهتر از «نظم واحد» را مي‌توان تصور كرد يا مي‌توانيم قائل به تكثر «عقل‌ها»، «خيرها»، «سبك‌هاي زندگي» و «مدرسه‌ها» باشيم. 
6- دستاورد ديگرِ چيرگي هژموني نهادها بر انسان، بي‌دفاع شدن انسان‌هاست. نهادها بي‌شك در رابطه طولي با نهادهاي ديگر قرار خواهند گرفت و در نتيجه به تسخير نهادهاي قدرتمندتر در خواهند آمد: «قوانين» را ذهن مردانه مي‌نويسند و «مدرسه» را يك ذائقه اداره مي‌كند. در چنين دنيايي انتخاب انسان‌ها «شكلي» و بر اساس فرم‌هاي از پيش تعيين شده است و ذهن‌ها و بدن‌هاي ما توسط نهادها بازي‌گرداني مي‌شود؛ فكر مي‌كنيم كه آزاديم ولي نيستيم. چنين فضايي، هويت انسان و امكان آفرينش تجارب جديد او را از بين مي‌برد و سناريوي غالب حكمفرما مي‌شود و آنچه باقي مي‌ماند گزينه يا گزينه‌هايي است كه نهادها براي‌مان ارايه مي‌دهند و خروج از آنها «ناهنجاري» ناميده شده و با آن برخورد مي‌شود. شهروندان منقاد و به تسخير درآمده هژمونيك حزب‌ها، ديگر «جمهور» و «قوه موِسس» نخواهند بود و «توانايي» آفرينش و دفاع از خود (هويت، حقوق و آزادي‌هاي‌شان) را نخواهند داشت. در فقدان توانايي انسان‌ها، آزادي بي‌معنا خواهد بود حتي اگر بر روي كاغذ (قانون) همه آزاد باشيم!
7- براي شناسايي چيرگي نهادها مي‌توان به زبانِ مشترك نهادها توجه كرد. در عرصه عمومي، آنها به دنبال طرح استدلال‌هايي هستند كه ما را از پيگيري تجارب آزاد زندگي منصرف كنند تا در نهايت تسليم نهادهاي مستقر شويم. استدلال‌هايي كه بر اساس منطق «بد و بدتر» به ما تحميل و تكرار مي‌شوند از اين قبيلند: «سينماي هاليوودي ايرادات زيادي دارد اما در مجموع بهتر است» يا در آستانه انتخابات مي‌گوييم «اصلاح‌طلبان در مجموع ضرر كمتري مي‌رسانند». اين روند، ترجمان ديگر زوال انتخاب و تنيدگي اراده‌ها است: تصور ما آن است كه بر اساس اراده خودمان، سرنوشت خود را رقم مي‌زنيم ولي در عمل راهي جز انتخاب گزينه‌هايي كه نهادها پيش روي‌مان قرار داده‌اند نداريم.
8- اين يادداشت در نقدِ ذات نهادها نيست بلكه «هژموني و اتوريته» سركوبگر آنها را كه مانع صيرورت و سيال بودن زندگي انسان‌ها مي‌شود به نقد مي‌كشد. شايد بتوان از اين زاويه نيز نگاه كرد كه براي دفاع از نهادها در زندگي اجتماعي مي‌توان ابزار چير‌گي را از آنها گرفت و گفت‌وگويي دو طرفه بين نهادها و «خودِ انسان‌ها» برقرار كرد و قائل به تكثرِ ماهيتي نهادها شد. تكثر با اين فهم كه حقيقت واحد، مولدِ نهادهاي اجتماعي نباشد. در اين فرم، هويت‌هاي گوناگون بر اساس مباني مختلف «مي‌توانند» مولف متون درسي باشند و خانواده‌ها با ارزش‌ها و فرم‌هاي واحد با اعضاي خود رفتار نكنند و زن و مرد، و از سوي ديگر پدر و مادر با فرزندان خود با يكديگر مفهوم «ما» شدن را در قالب خانواده بسازند. شايد بتوان گفت براي شكستن بندِ حاصل از اقتدار نهادها بر انسان‌ها مي‌توان بدان‌ها «بي‌توجهي» كرد و عامدانه اقتدار آنها را درهم كوبيد يا به عبارتي آنها را رام كرد، رام شدني كه متعاقب آن مي‌تواند تواضع نهادها در برابر انسان باشد: اين‌بار نهادها، خود مي‌توانند موجدِ تكثر و بستري براي خلق تجارب متفاوت باشند.