يادگارِ خونِ سرو

شهریار الوندی
سايه‌ي هوشنگ ابتهاج تنها بر سر شعر امروز نيست! موسيقي نيز وام‌دار اين سرو بلند قامت است که در سايه‌سارش زمزمه‌هاي نوگرايي جوانه زد و به سرمنزل چاووش رسيد.  پس از کناره‌گيري داوود پيرنيا، بنيادگذار برنامه‌ي گل‌ها، مديراني که برسر کار آمدند، نتوانستند برعهد گل‌ها بمانند. اما 5 سال بعد يعني در سال 1351 که سايه، سکان‌دار کشتي توفان‌زده‌ي موسيقي شد، آرام وقراري به راديو آمد که هنرمندان در انتظارش بودند. او برنامه‌ي گل‌هاي رنگارنگ، يک شاخه گل، گل‌هاي صحرايي و گل‌هاي جاويدان را با هم ادغام ونام گل‌هاي تازه برآن نهاد تا 202 برنامه شکل بگيرد و پس از آن در سال 1354برنامه‌يي براي روزهاي جمعه طراحي کرد به‌نام گلچين هفته که شامل موسيقي و گفت‌وگو با هنرمندان بود. خيلي از موسيقي‌دانان و شاعران در همين برنامه نامشان برسر زبان‌ها افتاد.
دوسال بعد اما به دليل برخي رخداد‌هاي سياسي و هم‌چنين ناديده گرفتن حق مولفان و مصنفان، هنرمندان راديو به صورت جمعي استعفا دادند. سايه به عنوان مسوول برنامه‌ي گل‌ها و  شجريان، لطفي، عليزاده، مشکاتيان و ... به عنوان موسيقي‌دان. به يک‌باره‌عرصه‌ي موسيقي راديو و تلويزيون از پهلوانان خالي شد و موسيقي کاباره‌يي رونق بيش‌تري گرفت، چه بسا اعتراض واستعفاي هنرمندان به اين نگرش بود.
آن‌ها از راديو خداحافظي کردند اما از موسيقي نه! کم‌کم کانون چاووش شکل گرفت و شاه‌کارهايي که هنوز هم شنيدنشان روح ميهن‌پرستي را به کالبد آدمي مي‌دمد. با آن‌که دردا ودريغا وطن چنين بي‌برگ و بار مي‌نمايد.


سايه يک نوآور بود اگرچه در غزل‌سرايي هم‌چون شهريار نگاهي کلاسيک به هستي داشت، اما به موسيقي که مي‌رسيد، از نگاهي گسترده‌تر برخوردار بود چون حرف متخصصان را گوش مي‌داد. شکل برنامه‌ي گل‌ها تا پيش از سايه بازخواني شعر، بر يک چهار مضراب، يا يک قطعه‌ي ارکسترال، سپس آواز و بعد تصنيف بود به شيوه‌يي که در قرن هشتم عبدالقادر مراغي در مقاصدالالحان از آن نام برده بود: قول ( شعر عربي) و غزل( فارسي) و ترانه (تصنيف) با اين تفاوت که به جاي بخش اول، بازخواني يک شعر با صداي گويندگان شعر شناس گنجانده شده بود.
با آمدن سايه، برنامه‌ي گل‌ها مدرن‌تر شد. تصنيف جاي چهارمضراب مقدمه را گرفت و تصنيف‌‌هاي ارکسترال بيش‌تر پديدآمد. اما در چاووش قطعات مدرنِ عموما حماسي جاي مقدمه‌هاي سنتي را گرفت که سرآغاز تحولي شگرف در موسيقي ايراني شد؛ شخصيت پيدا کردن موسيقي بي‌کلام.
سايه در کنار شجريان، لطفي ، مشکاتيان وعليزاده  وهنرمنداني ديگر چون مجيد درخشاني، زيداله طلوعي، سعيد فرج‌پوري، کامکارها، شهرام ناظري، هنگامه اخوان، سيما بينا، عبدالنقي افشارنيا و ... کانون چاووش را شکل دادند اما اين کانون در جو سياسي پس از انقلاب ساقه‌هايش شکسته شد، زيرا  تعصب برخي افراد نمي‌توانست اجازه‌ي برآمدن نغمه‌ي موسيقي را بدهد.  سايه نيز هم‌چون حسين عليزاده که سواران دشت اميد وحصار را از راديوي زندان شنيد، نواي سپيده از بلندگوي زندان برقلبش چنگ زد تا اشک بي‌صدايش را هم‌بندانش ببينند و دليلش را بپرسند و سايه بگويد: شاعر اين شعر من‌ام. به ياد عارف يکي از باشکوه‌ترين جلوه‌هاي موسيقي معاصر در همين دوره توليد شد. اما با تعطيلي کانون چاووش و شکسته شدن ساز هنرمندان، موسيقي چند سال در محاق بود تا لطفي وعليزاده وسايه دور از وطن ساز وقلم به دست بگيرند. چاووش نماد احياي موسيقي بود و سايه پرچم‌دار اين احيا. در ميان آثارموسيقايي که به ياد داريم  نام چند تصنيف مي‌درخشد: تو اي پري کجايي؟ ( قوامي)در اين سراي بي‌کسي( شجريان)، ايران اي سراي اميد( شجريان) بنشين به يادم شبي (شجريان)مژده بده مژده بده يار پسنديد مرا
( بيژن بيژني و محمد معتمدي) اي عاشقان اي عاشقان پيمانه‌ها پرخون کنيد (شجريان)و آوازهايي با غزل  و مثنوي سايه از جمله: اي عشق همه بهانه از توست ( علي‌رضا افتخاري، بيژن بيژني و...)، بهارا بنگر اين خاک بلاخيز
( شجريان)دلا ديدي که خورشيد ازشب سرد ( شجريان) باز بانگي از نيستان مي‌رسد
( شجريان) و ...
صداي سايه هرگز خاموش نمي‌شود، هم‌چنان که صداي شجريان در گوش زمانه جاري‌ست.
زهر خون دلي سروي قد افراشت
ز هر سروي تذروي نغمه برداشت
صداي خون در آواز تذرو است
دلا اين يادگار خون سرو است