سايه؛ نماد اميد شرقي!

امير هوشنگ ابتهاج؛ متخلص به سايه شاعر بلندآوازه ايران درگذشت. مرگ او بهانه‌اي براي گفت‌وگوهاي چندجانبه و تحليل شرايط زيست او را فراهم كرد. نقش او در تحول شعر و زبان فارسي را با حافظ و سعدي مقايسه كرده‌اند. شاعر بزرگي كه علي‌رغم داشتن دغدغه‌هاي سياسي و اجتماعي پيوندي عميق ميان سنت و نو پديد آورد. به شعر فارسي جان دوباره داد و به غناي كلمات و واژگان و استعارگان و ايهام مدد رساند. رجحان اين زبان پارسي و جان فزا را در فلات ايران زمين و خراسان بزرگ تا كرانه‌هاي قفقاز گسترش داد. او شاعر فخر و فقر توامان بود. هم شعرش اميدبخش و رونق‌آفرين محافل اهل انس بود و هم كلماتش ياريگر جنبش‌هاي فرودستان و توده‌ها.
همه عمرش با اينكه از نظر تشكيلاتي به گروهي وابسته نبود، اما تا زنده بود سمپات تشكيلات حزب توده و نوعي به تعبيري كه درباره فريبرز رييس‌دانا نوشته بودم به سوسياليسم انساني وفادار بود.
در اين نوشتار به دنبال تحليل جايگاه ادبي يا نقش او در تعامل بخش اركان مختلف اجتماعي نيستم. نه مي‌خواهم بگويم بسان بسياري كه مدعي توبه بودند، حرفي در انكار خود و دوستانش زد و نه آن‌قدر به سياست متكي بود كه بخواهد پرچمدار نحله‌اي باشد. او حتي به روايت شجريان از پيام سياوش كسرايي وقعي ننهاده بود. براي او مهم نبود كه در واقعيت روسيه چه رخ داده، او به دنبال حقيقتي بود كه در ذهن خويش بدان باور داشت و موتور متحول بسياري از آموزه‌هاي فرزندان خلق‌ها! بود.
مرگ سايه هر چند خسارت‌بار اما بابركت است. او مانند بسياري از روشنفكران ايران در نتيجه فضاي دوقطبي و حتي گاهي بي‌رحمانه پس از انقلاب مجبور به جلاي وطن شد.


هر چند عشقش به ايران و زادگاهش رشت را هيچ‌گاه پنهان نكرد. او نجواگوي دلتنگي‌هاي آدمي براي ارغوان زندگي نابسامان انسان شرقي است. شعر ارغوان بازتاب همه حسرت‌هاي ما است؛ روزگار برباد رفته و عمر تباه شده.
با اين همه او نماد اميد هم هست. باور به اينكه روزي آزادي خواهد آمد، چون او به كيوان-مرتضي كيوان- باور داشت. او سپيده رهايي و آزادي را ديده بود و عجيب آن است كه امثال سايه و شاملو و شاهرخ مسكوب و تنكابني و كسرايي و حتي تا اندازه‌اي شفيعي كدكني و فريدون مشيري هم در كاريزماي تمام ناشدني مرتضي كيوان غرق بودند. واقعا نمي‌توان درك كرد كه مردي چنان چگونه پس از سالياني دراز اين اندازه تاثير خود را بر دوستان و همراهانش حفظ كرده باشد و تلخ‌تر آنكه اين چگونه آرماني بود كه مي‌خواستند توسط نبردي مسلحانه و در تاسي به خانه دايي يوسف٭ آن را محقق نمايند. به راستي زندگي اكثريت روشنفكران و نويسندگان و شاعران ما آميخته به اين تعارضات است.
اما سايه ما خوش‌شانس هم بود. شانس دوستي و مراوده عاطفي و ادبي كم‌نظير با شهريار. به راستي اگر شهريار نبود سايه تا چند سال بايد در زندان مي‌ماند؟ چه سرنوشتي در انتظارش بود؟
داستان وساطت شهريار و عنايت آيت‌الله خامنه‌اي به عنوان رييس‌جمهور وقت نشان مي‌دهد كه چگونه رأفت انساني و رعايت ملاحظات اخلاقي و انساني مي‌تواند زندگي انسان‌ها و هنرمندان را نجات دهد. به راستي اگر بسياري از هنرمندان و نويسندگان و روشنفكران معاضداني چون شهريار داشتند و بسياري از مقامات درايت رييس‌جمهور وقت را، شايد لازم نبود بسياري از نويسندگان و متفكران ما در قبرستان‌هاي 
با نام و بي‌نشان اروپايي و امريكايي مدفون شوند. بسياري از اين بي‌رحمي‌ها و نامهرباني‌ها ضرورتي نداشت. همان‌گونه كه بسياري از ممنوع‌الفعاليت‌ها براي هنرمندان ايران جز خسران فايده ديگري نداشت. متاسفانه ما شاگردان خوبي براي ميراث چپ نبوديم. از آنها جز كينه و نفرت و نبرد طبقاتي چيزي نياموختيم. ما نه به هنرمندان و روشنفكران كه حتي به بانكداران و صاحبان صنايع و كارآفرينان خود نيز بي‌رحمي كرديم. اين سخن بگذار تا وقت دگر....
امروز به همت هم‌ولايتي‌هاي رشتي و خواست خاندان ابتهاج و همراهي خردمندانه مقامات ايراني، زمينه‌هاي انتقال جنازه سايه به رشت در حال تدارك است. شايد او را در پارك شهر دفن كنند. پاركي كه سايه و بسياري در آن قدم زدند، نفس كشيدند، شعر گفتند و رويا ساختند. اين حركت نيز مي‌تواند الگويي باشد. لازم نبود و نيست متفكران ما به خاطر برخي بي‌دقتي‌ها، سوءبرداشت‌ها، اختلافات بنيادي و... در غربت دفن و فراموش شوند. سايه و بسياري ميراث اين كشورند. در حالي كه با سرعت نور همه ظرفيت‌هاي علمي و فرهنگي و هنري در حال مهاجرت هستند، بياييم پنجره‌اي به سوي وطن بگشاييم. اين كلام شاملو را معنا كنيم كه چراغ ما در اين خانه مي‌سوزد. دولت يك‌دست و مقتدر! كه همه اركان نظام را با خود همراه دارد، كميته‌اي را مامور و مترصد اين امر كند. سراغ هنرمندان و نويسندگاني برود كه در سال‌هاي پاياني عمر خويش هستند. تنها آرزوي‌شان مردن در سرزمين مادري است. در دوران بي‌مروت نامهرباني، اين حركت مي‌تواند دريچه‌اي به اميد باشد. بگذاريد سايه آغازگر آن باشد. 
در پايان توصيه و استدعا مي‌كنم، مراسم تشييع جنازه در تهران و رشت را به مردم بسپاريد. او شاعر مردم و توده‌ها بود، بگذاريد همان توده‌ها مراسمش را برپا نمايند. حكومت‌ها استعداد چنداني براي حفظ خوشنامي ارزش‌هاي معنوي ندارند.
شهر ما رشت، با سايه منزلت ديگري خواهد يافت.
٭ نامي استعاري براي اتحاد جماهير شوروي؛ برگرفته از نام ژوزف استالين