نوكلاسيك مثل «شهريار» قالب‌گريز مثل «نيما»

بهنام  ناصري
درگذشت هوشنگ ابتهاج در قياس با مرگ بسياري از همتايانش، او را به صورت كم‎سابقه‌اي در كانون توجه قرار داد؛ با اين حال در بيشتر اظهارنظرها در فضاي عمومي و اغلب مجازي درباره او، اين وجه سياسي «سايه» بود كه موضوعيت داشت و كمتر اهميت هنري و ادبي‌اش. در رويكردهاي ادبي به مرگ او هم سهم سرخوشي‌ها از جنبه رمانتيك شعر او به مراتب بيشتر از جنبه‌هاي ديگر بود. بخش هنر و ادبيات «اعتماد» كه در همان روز درگذشت ابتهاج، جنبه ادبي او را موضوع گفت‌وگو با شاعري كلاسيك‌سرا قرار داده بود، حالا پس از 10 روز بار ديگر به شاعري «سايه» پرداخته است و اين‌بار در گفت‌وگو با منتقد و شاعري مدرن و به اصطلاح آزادسرا. با هوشيار انصاري‌فر از نسبت شعر «سايه» با فرازهايي از شعر معاصر و از آن جمله دو نامِ آشناي ادبيات خلاقه فارسي در سده گذشته، يعني «شهريار» و «نيما» گفتيم. گفت‌وگويي كه بنا به ماهيت موضوع با تاريخ سياسي معاصر نيز پيوند و تلاقي دارد.
  از اينجا آغاز كنيم كه به نظر شما اهميت «سايه» در مقام شاعر، چه شاعر غزل‌سرا و چه شاعر نيمايي در تاريخ معاصر شعر فارسي چيست؟
اولا سلام و ثانيا تسليت به شما و همه شنوندگان و خوانندگان‌تان بابت مرگ اين شاعر مهم و تاثيرگذار سده گذشته. همان‌طور كه اشاره كرديد، «سايه» در حوزه‌هاي متفاوتي شاعري كرده و داوري در مورد اين حوزه‌هاي مختلف لزوما يكسان نخواهد بود. البته اگر كسي در مقام داوري باشد كه بنده در اينجا نيستم و فكر مي‌كنم كه اساسا هر كسي در مقام داوري باشد هم مجال ديگر و در خورتري مي‌طلبد. من فكر مي‌كنم «سايه» در ابتداي كار شاعري‎اش به عنوان شاعر نوپرداز است كه اهميت پيدا مي‌كند؛ اگرچه غزل هم مي‌نويسد و غزل‌هايش آثار بي‌اهميتي نيستند؛ خصوصا در سير غزل‌سرايي خودش و تعدادي از آنها در سير غزل معاصر؛ اما اهميت «سايه» در بدو شهرتش به عنوان «سايه» نوپرداز است و در حلقه شاعراني است كه مستقيما محضر نيما را درك كرده‌اند و از اين نظر شاعر نيمايي محسوب مي‌شوند، چون همان‌طور كه مي‌دانيد «شاعر نيمايي» بودن و «شعر نيمايي» معاني متعددي دارد كه بخشي از آن طبيعي و تابع نظر گوينده است و بخش ديگر به خاطر آن است كه هنوز بر سر اينكه «شعر نيمايي چيست؟» به اجماع نرسيده‌ايم. «سايه» از نظر به كار بردن شيوه قالب نيمايي شاعر نيمايي محسوب مي‌شود؛ منظورم برخوردش با اركان عروضي، نوع پايان‌بندي شعرهاي به اصطلاح نيمايي‌اش، نوع برخوردي كه گاهي با قافيه دارد، تاثيرهايي كه از سطح زبان نيما پذيرفته است، از صرف و نحو نيمايي و... البته اين آخري با لحاظ كردن آن «سلامت» زباني كلاسيك و نوكلاسيك «سايه». دقت كنيد كه اين «سلامت» را داخل گيومه مي‌گذاريم كه اصولا با گرايش‌هاي 
به اصطلاح معتدلي كه «سايه» به آنها معروف است، همراه مي‌شود. بنابراين از نظر قالب و شكل ظاهري شعر، «سايه» شاعر نيمايي محسوب مي‌شود؛ يعني از نظر تبعيت از قواعد شعر نيمايي، قواعدي كه خيلي روشن‌اند و تفسيربردار نيستند. البته كه نزد عروض‌دانان جديد و متخصصان فن محل بحث هستند اما خيلي تفاوت‌هاي راديكال ندارند و برداشت‌هاي مختلفي از آن نمي‌تواند وجود داشته باشد. صورت‌بندي اصلي آن را به نظرم كمابيش اخوان در بدعت‌ها و بدايع نيما يوشيج به دست داده. دست‌كم به صورتي كه تا روزگار ما مطرح است. از اين نظر «سايه» و شمار ديگري از شاعران هم‌سن‌ و سال و بعد از خودش نيمايي محسوب مي‌شوند. البته برخي از اشخاص -از جمله خود بنده- براي اطلاق صفت «نيمايي» به يك شعر يا به يك شاعر، رجوع به قواعد و فرمول‌هاي وزني و حتي صورت ظاهري زباني را كافي نمي‌دانند. بنده هم قائل به همين رويكرد هستم و انتظارات جمال‌شناختي و رويكرد سبك‌شناختي به معنايي كمي عميق‌تر و گسترده‌تر از شيوه برخورد با وزن و قافيه و اين چيزها دارم. بنابراين اگر از اين منظر نگاه كنيم «سايه» شاعر نيمايي محسوب نمي‌شود و در واقع بايد او را در سير تحول شعر فارسي به صورت يك شاعر نوكلاسيك و محافظه‌كار ديد. البته جاي او در تقسيم‌بندي كلي بين محافظه‌كاران نيست؛ بلكه قطعا بين نوگراياني است كه گرايش محافظه‌كارانه دارند.
  «نوگراياني كه گرايش محافظه‌كارانه دارند». لطفا اين گزاره را كمي بسط دهيد. به هر حال نوكلاسيك بودن في‌نفسه جلوتر از كلاسيك بودن است و حد كمتري از محافظه‌كاري دارد. مظاهر و مصاديق «نوگرايي با خصلت محافظه‌كاري» در شعر «سايه» كجاست؟ 
در شعر «سايه» به عنوان نوپردازي كه گرايش محافظه‌كارانه دارد، شما تاثير زبان شعر كلاسيك را به صورت مشهود و بارزي مي‌بينيد؛ از همه مهم‌تر تاثير حافظ را كه هم خودش و هم ديگران بسيار گفته‌اند. اگرچه در غزل تاثيراتي كه او مي‎گيرد، مقداري معاصرتر از اين است. شما در دوره اول غزل‌سرايي «سايه» بيشترين تاثير را از زبان شعر و غزل شهريار مي‌بينيد. همين دوره يكي از دوران فعاليت سياسي مستقيم «سايه» است. مساله ديگر عضويت در حزب توده و نشر شعرهايش توسط پروپاگانداي آن حزب است. همان‌طور كه در مورد شماري از شاعران ديگر هم اين اتفاق افتاد. بسياري به اين پروپاگاندا به عنوان دليل شهرت «سايه» اشاره مي‌كنند كه البته بي‌ربط هم نيست؛ كما اينكه در مورد شهرت هر كسي دلايلي وجود دارد. اين دلايل غالبا به ندرت پيش مي‌آيد كه شعر آن شاعر باشد. به هر حال بايد توجه داشت كه شاعران ديگري هم در آن دوره بودند كه هرگز به پايه اعتبار شعري «سايه» نرسيدند. درحالي كه از همان امكاناتي بهره مي‌بردند كه امسال «سايه» از آن برخوردار بودند. شاعراني هم بودند كه به اعتبار شعر «سايه» رسيدند و حتي به اعتبار شعر فارسي افزودند اما خيلي زود غيرتوده‌اي و بعضي از آنها حتي ضدتوده‌اي شدند. بنابراين اگر اصرار داريم به قضاوت ادبي در مورد كسي، آن هم بلافاصله پس از مرگ او، اشكالي ندارد؛ اما اين نوع داوري‌هاي تقليل‌گرايانه و فروكاستن ادبيات به سطحي‌ترين شكل فعاليت سياسي يا از غرض و مرض برمي‌آيد يا از جهل بسيار.
  بسيار خوب؛ بي‌شك بحث درخصوص شعرهايي كه «سايه» در قالب نيمايي نوشته به همين‌جا ختم نمي‎شود و در ادامه به آن خواهيم پرداخت. قبلش در مورد «سايه» غزل‌سرا حرف بزنيم. او در غزل چه جايگاهي دارد؟ آيا مي‌توان او را به تمامي غزل‌سرايي نوكلاسيك يا به تعبير ديگر، نوپرداز دانست؟
«سايه» غزل‌سرا، همان‌طور كه گفتم، ابتداي كار متاثر از زبان غزل شهريار است كه زبانِ بعد از مشروطه است؛ زباني كه تحولات مشروطه و مشخصا ايرج ميرزا را دروني خود كرده. شايد جاذبه‌هايي هم كه همزمان شهريار و نيما براي «سايه» ايجاد مي‌كنند، به خاطر اين است كه دلايل تاثير نيما كه مشخص است و غزل شهريار هم غزلي است كه با زبان معاصر نوشته شده است. همين زبان معاصر شهريار است كه احتمالا «سايه» را جذب مي‌كند. زباني كه شهريار چنان با آن مأنوس است كه ظرفيت‌هاي نهفته طبيعي و باطني‌تري را هم در غزل كشف مي‌كند؛ ظرفيت‌هايي كه «سايه» را دل‌سپرده و سرسپرده غزل مي‌كند. نزد اغلب خوانندگان در استادي «سايه» و درخشش بسياري از مصرع‌هايي كه او نوشته، ترديدي نيست. در اينكه «سايه» به هيچ رو تكرار غزل پيشينيان نيست ترديدي نيست. از داوري‌هاي كلي و عجيب و غريب و غيرقابل درك كه بعضا اين روزها شنيده‌ايم كه بگذريم، بايد گفت بسياري از منتقداني كه از منظر نوگرايي به غزل «سايه» ايراد مي‌گيرند، توجه نمي‌كنند كه بسياري از چيزهايي كه در غزل «سايه» به آن ايراد مي‌گيرند، نتيجه قالب غزل است. اين قالب چه با اوزان قديم چه با اوزان جديد، چه با زبان معاصر و چه با زبان كلاسيك و نيمه كلاسيك و نيمه معاصر، چه متكي به صور خيال معاصر و چه به هر صورت ديگر كه باشد، تحميلاتي براي شاعر ايجاد مي‌كند. گذشته از آن تحميلات اقتضائاتي ايجاد مي‌كند كه نتيجه آن را به صورت يكسان در غزل‌سراهاي معاصر مي‌بينيم.
  به نظر شما چه چيزي سبب اين غفلت مي‌شود؟ 
براي من روشن نيست كه آيا اين حد از تاثيرپذيري از زبان شاعري مثل حافظ است كه اين دوستان را غافل مي‌كند از اين حقيقت كه از نظر نوآوري تفاوت عمده‌اي بين «سايه» و اكثر غزل‌سرايان معاصر او نمي‌بينند يا اينكه دلايل ديگري دارد! البته مثل شعر نو «سايه» كه تحت حمايت پروپاگاندا و تبليغات حزب توده قرار گرفت، غزل «سايه» هم به خصوص در دهه ۵۰ تبديل شد به كلام ثابتي در برنامه «گلها»ي راديو و برنامه‌هاي ديگر كه بسيار محل رجوع بود. بسياري دست مي‌گذارند روي اينكه اگر برنامه «گلها» نبود، «سايه» چه مي‌شد و چه مي‌شد... در حالي كه چه قبل و چه بعد از انقلاب، شاعران بسياري از اين امكان رسانه‌هاي دولتي استفاده كردند اما شعر هيچ كدام به پايه و مايه و ماندگاري «سايه» نرسيد و هيچ كدام تاثيرگذاري «سايه» را نداشتند. ضمن اينكه «سايه» در همان زمان هم به اندازه كافي شهرت داشت و بيش از آنكه برنامه «گلها» به شهرت او كمك كند حضور او در آن برنامه منجر به معرفي شماري از جوانان واقعا گمنام و بعضا ناشناس به راديو شد. نتيجه‌اي كه «سايه» به خاطر آن تاوان زيادي پرداخت كرد و درگيري‌هايي برايش پيش آمد و تا همين امروز هم دوره مديريت در برنامه گلها وجود دارد، بنابراين اگر كسي برگرده هنر كسي سوار شده باشد اين موسيقي‌دانان جوان هستند كه بعدها هم به مركز حفظ و اشاعه پيوستند و بعدتر كانون «چاووش» را براي‌شان درست كردند و امروز خودشان يا بازماندگان‌شان فعالان اصلي عرصه موسيقي رديفي ما هستند. اينها بودند كه از «سايه» استفاده كردند. اين را عقل مي‌گويد. اينها اغلب مريدان «سايه» بودند، نه تنها در سلوك هنري كه مي‌كردند، حتي در سلوك اجتماعي و معنوي‌شان. مراتب اين ارادت كم‌نظير را در تاريخ معاصر مي‌توان در انعكاس‌هاي‌شان به صورت گفت‌وگو، يادداشت، مقاله و عرض ارادت‌هاي بي‌حد و حصرشان به «سايه» مشاهده كرد.
  دو نكته در صحبت‌هاي شما بود كه من در ادامه سعي مي‌كنم آنها را در قالب پرسش‌‌هايي جداگانه مطرح كنم. مهم‌ترين مساله نيمايي تلقي كردن يا نيمايي تلقي نكردن شعر «سايه» است. اگر ناظر بر استفاده از اركان عروضي شعر «سايه» را بررسي كنيم، طبعا بايد ايشان را شاعر نيمايي بدانيم اما همان‌طور كه در توضيحات تكميلي شما هم بود، نيمايي دانستن شعر يك شاعر فراتر از اين مظاهر عروضي است؛ بنابراين با تلقي امروز شما از شعر نيمايي آيا در مجموع مي‌توان «سايه» را شاعر نيمايي دانست؟
 بخشي از اين سوءتفاهم به خاطر آن است كه اطلاق شعر نيمايي در ابتدا به شعر شاعراني بود كه بعضي از آنها تنها اشتراك‌شان با نيما در وزن و عروض و پايان‌بندي نيمايي بود، در حالي كه قالب پيشنهادي نيما براي نوشتن نوع ديگري از شعر بوده است. او اين قالب را پيشنهاد كرده براي اينكه دنبال نوع ديگري از نوشتن بوده؛ در حالي كه شمار زيادي از شاعران هم‌دوره نيما و بعد از او از اين قالب استفاده كردند براي نوشتن نوع مألوف و آشناتري از شعر كه مي‌توان از نظر زبان و بيان و استيك و اين چيزها به آن گفت «نوكلاسيك». در مواردي هم البته بايد به آن شعرها گفت شعر كلاسيك. يعني حتي نوكلاسيك هم نمي‌توان به آنها گفت. شعرهاي كلاسيكي هستند كه در قالب نيمايي نوشته شده‌اند. البته «سايه» از نظر من اصلا در آن مقوله نمي‌گنجد. بنابراين اين سوءتفاهم و اين ابهام درباره شعر نيمايي ناشي از اين است. اگر بخواهيم مبناي شعر نيمايي را از شعر خود نيما استخراج كنيم، باز هم چندان خالي از گرفتاري نيست. فرض كنيد شما شعرهايي مثل «افسانه» و «اي شب» و اينها را هم حذف كرديد و گفتيد ما اصلا كاري با اينها نداريم و مثلا با نيماي از «ققنوس» به بعد كار داريم. نيماي بعد از «ققنوس»، «پادشاه فتح» را هم نوشته است و شعرهايي مثل «آي آدم‌ها» را هم. در حالي كه مشهورترين شعر نيما همين شعر «آي آدم‌ها» است. خُب، آدم هنوز بايد خطر كند تا بتواند بگويد كه برخي از شعرهاي نيما مثل «آي آدم‌ها» نيمايي نيستند. اينها بايد تبيين شود. فقط بحث شعر «آي آدم‌ها» هم نيست. «پادشاه فتح» هم مباني‌اش با مثلا «ماخ اولا» يكسان نيست. يعني تفاوت وجود دارد. به هر حال از هر منظر كه بخواهيم نگاه كنيم، بايد مشخصا بگويم -راحت عرض مي‌كنم- اگر بخواهيم از قالب ظاهري فراتر برويم، «سايه» را شاعر نيمايي نمي‌دانم؛ اما مخالفم با اينكه گفته شود چون شاعر نيمايي نيست، پس شاعر بي‌اهميتي بوده! چون به هيچ روز شاعر بي‌اهميتي نبوده است. مخالفم با اينكه بگوييم چون شاعر نيمايي نبوده، پس شاعر بدي بوده! البته من از منظر پسند شخصي خودم غزل‌هاي «سايه» را به شعر نيمايي او ترجيح مي‌دهم اما اين را نمي‌توانم بگويم كه شعرهاي غير‌كلاسيك او شعرهاي بدي است. مگر اينكه در خوب و بد كردن شعر اصل را بر معيارهاي شخصي خودم قرار بدهم. آن‌وقت خيلي حرف‌ها مي‌توانم بزنم؛ در آن صورت هم راستش باز از خوب و بد كردن پرهيز دارم؛ اما مي‌توانم پرسش كنم، نقد كنم و كارهايي از اين قبيل. من برخلاف سال‌هاي اول جواني‌ام فكر نمي‌كنم معيارهاي من است كه تاريخ ادبيات را مي‌نويسد. تاريخ ادبيات جامع‌تر و دموكراتيك‌تر از اين حرف‌ها است. شايد خيلي هم دموكراتيك نوشته نشود اما از اين دموكراتيك‌تر است كه شخص يا اشخاصي بخواهند با معيارهاي خودشان آن را بنويسند. هرچند بنده اگر بخواهم درباره اهميت شعر «سايه» بنويسم، ديدگاه‌هاي نظري و انتقادي هم در آن منعكس است اما خودم را در موقعيت داوري نمي‌بينم.
  همان‌طور كه خودتان هم اشاره كرديد، ما با «شعر نيمايي» به عنوان شعر -يا بهتر است بگويم «مفهومي» گريزناپذير- در شعر معاصر روبه‌رو هستيم. طبيعتا وقتي در مورد شاعر معاصر حرف مي‌زنيم يا مي‌نويسيم، از جمله در مورد «سايه»، نسبتش با نيما و جهان‌بيني شعر نيمايي هم به ميان مي‌‌آيد. بنابراين پرسش مشخص اين است: آنچه كه شما به عنوان «گونه‌اي از نوشتار» كه مدنظر نيما بوده و او را بر آن داشته تا دست به تغييراتي در صورت ظاهري و عروضي شعر و كوتاه و بلند كردن مصاريع بزند و به بيان خودش كلام را به جريان طبيعي آن وارد كند، چگونه نوشتاري است؟ نسبت «سايه» با آن نوع از نوشتار چيست؟ اگر جنبه دروني -و نه صرفا صوري- آن‌گونه نوشتاري مدنظر «سايه» نبوده، چه ضرورتي داشت كه او در قالب نيمايي طبع‌آزمايي كند؟
يك گرفتاري اصلي كه موقع پاسخ دادن به اين سوال وجود دارد اين است كه اين «جمال‌شناسي» نيمايي كه همه از آن حرف مي‌زنند و بسياري خود را پرچمدار آن مي‌دانند، حوزه خيلي مرزبندي‌شده و تعريف‌شده و شفافي ندارد. البته بنا هم نيست داشته باشد! براي اينكه نيما تفكر كرده و اگرچه تلاش‌هايي براي نظام‌سازي و هم در نوشته‌هاي منثورش، خصوصا در بعضي از آنها، به چشم مي‌خورد اما عمده‌اي از آن نوشته‌ها كه حامل ايده‌هاي جمال‌شناختي و نظري او هستند، بحران‌زده و پر از پرسش و تناقض است. همان‌طور كه هر تفكر اصيلي ممكن است [بحران‌زده] باشد. اين البته اين امكان و ظرفيت را براي نيما ايجاد مي‌كند، همان‌طور كه خودش در سخنان معروف سال 1325 خود [در اولين كنگره نويسندگان ايران] خود را به يك خانه تشبيه مي‌كند كه هر كسي به قدر ظرفش مي‌تواند از آن آب بردارد. اين در واقع خود نيما را در ارتباط با پيروي از او و نسبت به پيروانش بسيار بيشتر از بسياري از ما اهل تساهل و تسامح نشان مي‌دهد. يعني نيما خود را داراي ظرفيت‌هاي متعدد معرفي مي‌كند، مثل رودخانه‌اي كه نمي‌توان به يك ظرف آب فروكاستش! از اين نظر «سايه» شاعر كلاسيك 
-به معناي كلاسيك- كلمه نيست و نمي‌توان گفت كه شاعري پيشانيمايي است؛ اما در مورد نيمايي بودن او هم خب، خيلي حرف‌ها مي‌توان زد. به نظرم شهر «سايه» -در مورد شعرهاي «نو» او داريم حرف مي‌زنيم- شعري است كه گاهي كلاسيك و نوكلاسيك است و گاهي يك جور جنبه رمانتيك پيدا مي‌كند. اگر مبناي رمانتيسيسم را در شعر معاصر خودمان «افسانه» نيما بدانيم، «سايه» و بسياري از شاعران رمانتيك هم‌نسل او به ندرت به راديكاليسم ذهني و زباني كه شما در «افسانه» شاهد آن هستيد. بنابراين مي‌توان اين‌ حرف‌ها را زد اما نمي‌توان گفت كه «سايه» شاعر پيشانيمايي است. به نظر من اگر از تعبير خود نيما -همان تعبير معروف رودخانه- استفاده كنيم، كسي نمي‌تواند -به اين دليل كه ظرف «سايه» را دوست ندارد يا آن را در خور آب آن رودخانه نمي‌داند- بگويد كه او شاعر نيمايي نيست؛ بلكه بايد اذعان كرد كه «سايه» با ظرف خود از اين رودخانه آب برداشته است؛ اما اگر مثل بعضي از معاصران -كه من هم با آنها موافقت بيشتري دارم- يك جور پيوستگي و يك جور نسبت بين پيشنهادهاي نيما در قالب مرئي جسمي عروضي شعر و نحوه سطربندي با جنبه‌هاي ديگر شعر او برقرار كنيم، مثل نحوه مواجهش با زبان، خيال‌ورزي منحصر به خودش، نگاهش نسبت به كليت شعر، ويژگي‌هايي كه بسياري از شعرهاي بلند نيما خصوصا از 1316 و «ققنوس» به بعد پيدا مي‌كند و... اگر بين اين جنبه‌ها هم با قالب پيشنهادي نيما نسبت جدي و عميقي -مثل بنده- برقرار ببينيد، آن وقت «سايه» را نمي‌توانيد به اين معناي خاص، شاعر نيمايي تلقي كنيد؛ بلكه شاعري است نوگرا و نوپرداز كه از پيشنهادهاي نيما در قالب، وزن، قافيه و پيكره مرئي شعر بسيار استفاده كرده است. اين را مي‌توان به‌ طور خلاصه درباره شعر او گفت.
  مرحوم اخوان تعبيري درباره نسبت شعر «سايه» با شعر «شهريار» دارد؛ اينكه «سايه» بنا داشته پلي بين يوش و تبريز بسازد. آيا شما قائل به ساخته شدن چنين پلي هستيد؟ و اينكه آيا مي‌توان بين «شهريار» و «تبريز» اين‌ هماني قائل بود و تاثير از او را تاثير از چيزي -شايد مكتبي- به نام «تبريز» دانست؟
درباره آن تعبير اخوان يعني «پل بين تبريز و يوش» و اين پرسش كه آيا در شعر «سايه» چنين پلي ساخته مي‌شود يا نه، بايد بگويم كه به نظرم «سايه» به واسطه «شهريار» مديون زبان مشروطه و پس از مشروطه است؛ در واقع يكي از جنبه‌هايي كه شعر «سايه» را معاصر مي‌كند، همين تاثير زباني‌اي است كه از تحولات بعد از مشروطه گرفته. اگرچه در اين مورد «شهريار» به مراتب از «سايه» راديكال‌تر است؛ غزل شهريار زبان شجاعانه‌تري دارد؛ از نظر به‌كارگيري تعابير روزمره و محاوره و خيلي زنده كوچه و خيابان؛ ولي به نظرم «سايه» تحت تاثير اين جنبه از شعر شهريار باقي مي‌ماند تا پايان؛ اگرچه اين تاثير آشكارا در روند سال‌هاي شاعري‌اش از او كاسته مي‌شود. شما هر چه كه پيش‌تر مي‌رويد، شاهد غلبه زبان شعر كلاسيك به عنوان منبع اصلي زبان غزل «سايه» هستيد. حالا چه حافظ باشد، چه مولوي باشد و چه ديگران. چنين پلي [كه اخوان مي‌گويد] اگر هم وجود داشته باشد، بيشتر بين يوش و زبان برآمده از زبان شعر پس از مشروطه است؛ نمي‌گويم بين يوش و تهران چون زبان شعر پس از مشروطه را قطعا نمي‌توان به تهران فروكاست؛ بلكه ريشه‌هاي كاملا غيرتهراني آن برجسته و مشخص است. به هر حال به نظرم [تاثيرپذيري «سايه» از «شهريار»] به صرف اينكه شهريار تبريزي بوده، خيلي ربطي به تبريز ندارد.  
فايل صوتي اين گفت‌وگو 
را در اعتمادآنلاين بشنويد
  از هر منظر كه بخواهيم نگاه كنيم، بايد مشخصا بگويم -راحت عرض مي‌كنم- اگر بخواهيم از قالب ظاهري فراتر برويم، «سايه» را شاعر نيمايي نمي‌دانم؛ اما مخالفم با اينكه گفته شود چون شاعر نيمايي نيست، پس شاعر بي‌اهميتي بوده! چون به هيچ روي شاعر بي‌اهميتي نبوده است. مخالفم با اينكه بگوييم چون شاعر نيمايي نبوده، پس شاعر بدي بوده! البته من از منظر پسند شخصي خودم غزل‌هاي «سايه» را به شعر نيمايي او ترجيح مي‌دهم اما اين را نمي‌توانم بگويم كه شعرهاي غير‌كلاسيك او شعرهاي بدي است، مگر اينكه در خوب و بد كردن شعر اصل را بر معيارهاي شخصي خودم قرار بدهم.


  «سايه» در زمان «برنامه گلها» هم به اندازه كافي شهرت داشت و بيش از آنكه برنامه «گلها» به شهرت او كمك كند، حضور او در آن برنامه منجر به معرفي شماري از جوانان واقعا گمنام و بعضا ناشناس به راديو شد. نتيجه‌اي كه «سايه» به خاطر آن تاوان زيادي پرداخت كرد... اگر كسي برگرده هنر كسي سوار شده باشد اين موسيقي‌دانان جوان هستند كه بعدها هم به مركز حفظ و اشاعه پيوستند و بعدتر كانون «چاووش» را براي‌شان درست كردند و امروز خودشان يا بازماندگان‌شان فعالان اصلي عرصه موسيقي رديفي ما هستند. اينها بودند كه از «سايه» استفاده كردند. اين را عقل مي‌گويد.