« سايه» در آغوش وطن

شنبه پنجم شهريور، همان روزي شد كه رشت سايه‌اش را در آغوش كشيد.
شروع رسمي مراسم، ساعت ۸ صبح بود اما از حدود 30: 7 صبح، مردم در باغ محتشم، نزديك امارت كلاه‌فرنگي، جمع شده بودند و در دسته‌هاي چندنفري سروده‌هاي سايه را زمزمه مي‌كردند.
خيابان‌هاي منتهي به باغ محتشم را از صبح بسته و در عرض خيابان ملت، محلي براي سخنراني فراهم كرده بودند. 
مراسم با تاخيري حدود ۴۰ دقيقه‌اي آغاز شد و در طول اين زمان اشعار و سروده‌هاي «سايه» پخش مي‌شد و مردم هم صبورانه در انتظار شروع مراسم بودند. 
مجري اعلام كرد كه همايون شجريان براي اداي احترام به «سايه» درختچه‌ ‌ارغواني را براي مزار او فرستاده است.


قرار بر اين بود كه مراسم به درخواست خانواده ابتهاج، بدون تشريفات برگزار شود. مراسم به‌طور رسمي با صحبت‌هاي يلدا ابتهاج آغاز شد.
طنين لرزان صدايش نشان از غمي بزرگ و وصف‌ناپذير داشت. يلدا حرف‌هايش را با تسليت به مردمي كه براي بدرقه «سايه» آمده بودند، شروع كرد و از امانتي گفت كه همه تلاش كردند تا به زادگاهش بازگردانده شود.
«فرياد كه از عمر جهان هر نفسي رفت
ديديم كزين جمع پراكنده كسي رفت» 
يلدا ابتهاج صحبت‌هاي خود را با اين شعر «سايه» ادامه داد و گفت امروز همان روزي بود كه سال‌ها نگران آن بودم و هيچ تصويري از آن نداشتم اما همه ما امروز اينجا ايستاده‌ايم تا پيكر شريف پدرم «سايه» را به خاك بسپاريم. يلدا با نقل قولي از سايه حرف‌هاي خود را ادامه داد: «كسي كه با صداقت و صميميت با مردم صحبت مي‌كند، مردم قدرش را مي‌دانند و پاسخش را مي‌دهند.»
يلدا در ادامه به‌ خواست پدر براي بازگشتش پس از مرگ به زادگاه اشاره كرد و گفت: «امروز خانواده سايه او را به اينجا بازگرداند و اين امانت را به شما مي‌سپاريم تا پاسدارش باشيد.»
طنين صداي مردم كه سايه را صدا مي‌زدند در فضا پيچيد و يلدا ابتهاج صحبت‌هاي خود را با تشكر از مسوولان استاني به پايان رساند.
پس از يلدا ابتهاج، احمد جلالي، سفير سابق ايران در يونسكو كه براي خاكسپاري «سايه» به رشت آمده بود، به ايراد سخن پرداخت و با اشاره به شعر «تاسيان» شاعر، گفت: «امشب شب تاسيان سايه است. امشب مي‌توانيد اين شعر را بخوانيد.»
بعد از احمد جلالي، ناصر مسعودي براي صحبت دعوت شد. اين خواننده پرآوازه گيلاني صحبت‌هاي خود را با سلام به ايران، گيلان و «سايه» شروع كرد و ادامه داد: «امروز براي بدرقه هنرمندي بزرگ و انساني شريف و شاعري بي‌بديل گرد هم آمده‌ايم. انساني كه انديشه و هنرش او را تا هميشه در دل و ذهن همه آنهايي كه قلب‌شان براي هنر مي‌تپد زنده نگه مي‌دارد. اميرهوشنگ ابتهاج تمام عمرش را با عشق به ميهن سپري كرد و در ستايش انسانيت سرود. او ماندگار خواهد بود. دولت‌ها و سياست‌ها مي‌روند و امثال سايه‌ها مي‌مانند. اين قانون تاريخ و هنر است. امروز اگرچه از رفتنش غمگينم اما خوشحالم كه بزرگ ماند و بزرگ زيست و يادش نيز بزرگ خواهد ماند.»
جمعيت با تشويق‌هاي گرم خود حرف‌هاي ناصر مسعودي را همراهي و تاييد كردند. 
در ادامه و پيش از به خاك سپردن «سايه»، يلدا ابتهاج از علي دهباشي خواست تا چند كلامي سخن بگويد و دهباشي صحبت‌هاي خود را با تشكر از خانواده ابتهاج و همه كساني كه خواب را بر خود حرام كردند تا «سايه» به وطن برسد و در رشت آرام بگيرد، آغاز كرد و گفت: «سايه اكنون با نيما نشسته، با شهريار بزرگ، با نادر نادرپور، پوري سلطاني، مرتضي كيوان، مهدي اخوان ثالث، فروغ فرخزاد و ديگر نامداران... صداي تشويق‌هاي ممتد جمعيت به علامت تاييد دهباشي بلند شد و او در ادامه شعري را از فريدون مشيري خواند و گفت كه انگار براي امروز سروده شده: 
«تو نيستي كه ببيني/ چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاري است/ چگونه عكس تو در برق شيشه‌ها پيداست/ چگونه جاي تو در جان زندگي سبز است/ هنوز پنجره باز است/ تو از بلندي ايوان به باغ مي‌نگري/ درخت‌ها و چمن‌ها و شمعداني‌ها/‌به آن ترنم شيرين/ به آن تبسم مهر‌به آن نگاه پر از آفتاب مي‌نگرند/‌تمام گنجشكان/‌كه در نبودن تو/‌مرا به باد ملامت گرفته‌اند/‌ترا به نام صدا مي‌كنند/ هنوز نقش ترا از فراز گنبد كاج/‌كنار باغچه‌زير درخت‌ها/ لب حوض/‌درون آينه پاك آب مي‌نگرند/ تو نيستي كه ببيني چگونه پيچيده است/‌طنين شعر تو نگاه تو در ترانه من/‌تو نيستي كه ببيني چگونه مي‌گردد/‌نسيم روح تو در باغ بي‌جوانه‌ من/ چه نيمه‌شب‌ها كز پاره‌هاي ابر سپيد‌به روي لوح سپهر/‌ترا چنان‌كه دلم خواسته است ساخته‌ام/ چه نيمه‌شب‌ها وقتي كه ابر بازيگر/‌هزار چهره به هر لحظه مي‌كند تصوير/‌به چشم هم‌زدني/‌ميان آن همه صورت ترا شناخته‌ام/ به خواب مي‌ماند/‌تنها به خواب مي‌ماند‌چراغ، آينه، ديوار بي‌تو غمگينند/ تو نيستي كه ببيني‌چگونه با ديوار/ به مهرباني يك دوست از تو مي‌گويم/ تو نيستي كه ببيني چگونه از ديوار/‌جواب مي‌شنوم/ تو نيستي كه ببيني چگونه دور از تو/‌به روي هرچه در اين خانه است‌غبار سربي اندوه، بال گسترده است/ تو نيستي كه ببيني دل رميده‌ من/‌به ‌جز تو ياد همه‌چيز را رها كرده است/ غروب‌هاي غريب/‌در اين رواق نياز/‌پرنده ساكت و غمگين/‌ستاره بيمار است/ دو چشم خسته من/‌در اين اميد عبث/ دو شمع سوخته جان هميشه بيدار است/‌تو نيستي كه ببيني...»
دهباشي در گفت‌وگو با «اعتماد» از مردم رشت و شاعران و هنرمند كه به‌درستي نسبت به «سايه» اداي دين كردند، تشكر كرد و به مردم اين شهر كه مردمي اهل شعر، ادبيات و تاريخ هستند، درود فرستاد.
پيكر سايه روي دستان مردم رشت به سمت خانه ابدي‌اش در باغ محتشم آمد و در زادگاهش آرام گرفت.