یاغی از نفس ‌افتاد!

جملات قصار ژان لوک گدار

تاریخ سینما عظیم‌تر از تاریخ تمدن است!

بسیاری بر این باورند که ژان لوک گدار بیش از فیلم‌هایش با گفته‌ها و رفتارهایش جنجالی شده و جهانیان را متوجه پتانسیل موج نو  کرده است. مثلا با این واقعیت که در همان سال‌های اول موج نو، از نویسندگی کنار کشید و به دزدی روی آورد که البته این دزدی‌ها در آغاز از نزدیکان و فامیل بود و بعد هم از دفتر مجله کایه‌دوسینما و البته تلویزیون سوییس که او را گرفتار قانون کرد، که البته پدرش با پرداخت تاوان، او را از زندان رهایی داد و به آسایشگاه روانی فرستاد.



صحبت‌های او اما از دزدی‌هایش هم جنجالی‌تر بودند. مثلا جایی که این فیلمساز بزرگ گفت سینمای مولف مرده و در عین حال تاکید کرد که کار سینما دیگر تمام شده است. یا وقتی در گفت‌وگوهای مختلف مجموعه‌ پایان‌ناپذیری از کلمات قصار بر زبان آورده -که این قابلیت را دارند که تا قرن‌ها نظریه‌پردازان سینمایی را مشغول نگه دارند- از قبیل «فیلمبرداری حقیقت است»، «سینما حقیقت است، هر ثانیه 24 بار»، «یک داستان باید آغاز، وسط و پایان داشته باشد، اما نه لزوما به همین ترتیب» و جملاتی از این دست.

گدار که مرگ سینمای مولف را اعلام کرد، درباره اطلاق صفت «مولف» به خودش هم جملات بامزه‌ای دارد: «من یک مولف نیستم، خب، الان دیگر نیستم. زمانی فکر می‌کردیم مولف هستیم، اما نبودیم. واقعا چیزی نمی‌دانستیم. کار سینما تمام شده است. غمناک است که کسی واقعا در مورد این مسأله کند‌و‌کاو نمی‌کند، اما چکار باید کرد؟ و گذشته از این، با تلفن‌های همراه و چیزهای دیگر، الان همه مولف هستند.»

گدار البته جملات قصارمانند دیگری هم دارد. مثلا این‌که گفته «وقتی ایده‌ها و افکار، تیره و تار و مبهم هستند، دلیلی ندارد که تصاویر واضح و روشن باشند» که این را در پاسخ به انتقاداتی درباره تصاویر یکی از فیلم‌هایش گفته است.

این فیلمساز در پاسخ به پرسشی درباره مقایسه سینمای آمریکا و فرانسه هم به موضوعی اشاره کرده که پتانسیل ساعت‌ها سخنرانی و کتاب را دارد: «برای سینمای فرانسه افسوس می‌خورم، چون هیچ پولی ندارد و برای سینمای آمریکا افسوس می‌خورم چون هیچ ایده‌ای ندارد.»

او که زمانی گفته بود «بودن یا نبودن؟ مسأله واقعا این نیست.» ظاهرا به تفاوت سینما و عکاسی هم فکر کرده است: «عکاسی ثبت واقعیت است و سینما ثبت 24 فریم واقعیت است در هر ثانیه.»

گدار همچنین گفته: «تاریخی عظیم‌تر از تاریخ سینما نداریم. تحریر تاریخ دغدغه‌ای قرن نوزدهمی بود که در قرن بیستم حل شد. تاریخ سینما عظیم‌تر از دیگر تاریخ‌هاست، زیرا هرچه را دارد برمی‌تاباند در حالی که تاریخ‌های دیگر خود را محدود می‌کنند. وقتی فوکو «جنون و تمدن» را نوشت، جنون را در این کتاب محدود کرد. وقتی لانگلوآ فیلم «نوسفراتو» را روی پرده تاباند، آن هم در روستای کوچکی که نوسفراتو در آن زندگی می‌کرد، شما پیش‌تر ویرانه‌های برلین را در 1944 دیده بودید؛ بله، برتاباندنی روی داد. پس، ساده بگویم، تاریخی عظیم‌تر از تاریخ سینما نداریم، زیرا سینما می‌تواند آنچه را دارد روی پرده بتاباند. باقی تاریخ‌ها کاری جز محدودکردن خود ندارند.»

پولاد امین، شهروند|… و بالاخره بعد از 91 سال زندگی پر از خلاقیت و آفرینش -که بیش از هفتاد سال از آن در دنیای سینما گذشته بود- ژان لوک گدار، کارگردان مشهور فرانسوی که عمده اشتهارش را مدیون و مرهون نقش مهم و پیشگامانه‌اش در جریان موج نوی دوران‌ساز سینمای فرانسه بود، درگذشت. فیلمسازی که البته یکی، دو سالی می‌شد به دلیل کهولت سن از فعالیت سینمایی خداحافظی کرده بود، ولی با این حال حساسیتش را نسبت به رخدادهای سیاسی دنیا از دست نداده بود و همین چند ماه پیش بود که در پاسخ به سوال یکی از هوادارانش که از او پرسیده بود چه زمانی قرار است دوباره یکی از آن فیلم‌های بامزه‌اش را بسازد، گفته بود: «هر زمانی که مردم ویتنام، فلسطین، یمن و البته سیاه‌پوستان آمریکا توانستند با دل خوش بخندند، آن وقت شاید دوباره فیلم بامزه بسازم!» پاسخی سرشار از حساسیت نسبت به ظلم و بی‌عدالتی و البته مالامال از امیدواری که برای یک هنرمند 91 ساله ذاتا بدبین شگفت‌انگیز جلوه می‌کند.

ژان لوک گدار که در دهه پنجاه میلادی با فعالیت به عنوان منتقد برای نشریه کایه‌دوسینما شناخته شد، به دلایل بسیاری یکی از سرشناس‌ترین سینماگران فرانسه در محافل هنری- روشنفکری به شمار می‌آید. اول به دلیل ساخت شماری از مشهورترین آثار سینمای فرانسه مانند از نفس‌افتاده، زن زن است، پی‌یرو خله، یک زن شوهردار، آلفاویل، ساخت آمریکا، دسته‌ جدا افتاده‌ها، تعطیلات آخر هفته و البته فیلم‌های متأخرتری چون در ستایش عشق، موسیقی ما، فیلم سوسیالیسم و کتاب تصویر که تعدادی از آنها جزو قلل دست‌نیافتنی سینمای جهان محسوب می‌شوند. دیگر این‌که او به عنوان یکی از مهم‌ترین چهره‌های موج نوی سینمای فرانسه نقش غیر قابل انکاری در این موج دوران‌ساز و البته تاریخ‌ساز داشت و نکته جالب این‌که تا ماه‌های آخر عمرش به ایده‌های ملهم از اگزیستانسیالیسم و مارکسیسم این موج هنری وفادار ماند. دلیل دیگر جایگاه بی‌بدیل او را هم می‌توان در استمرارش در دنیای سینما به مدت هفتاد سال دید. فیلمسازی که اگرچه دوران اوجش را در دهه‌های شصت و هفتاد گذرانده بود، ولی با این حال در چهل سال بعدی فعالیتش نیز حضوری تقریبا همیشگی در پانتئون فیلمسازان مورد توجه فستیوال‌ها و مجامع و نشریات سینمایی داشت. همکاری‌های پرتعداد این فیلمساز با بازیگران معروف و محبوبی چون ژان پل بلموندو، برژیت باردو، آنا کارینا و میشل پیکولی -که با هر متر و معیاری از شاخص‌ترین شمایل‌های سینمای اروپا به حساب می‌آیند- دیگر دلیل ماندگاری ژان لوک گدار در خاطرات طیف وسیعی از سینمادوستان می‌تواند قلمداد شود.

ژان لوک گدار که در ابتدا آثارش را تحت تاثیر فیلم‌های رده بی نوآر آمریکایی و فیلمسازان موسوم به سینماگران مولف آمریکا می‌ساخت، بعدها الهام‌بخش کارگردانان بزرگی چون مارتین اسکورسیزی، کوئینتین تارانتینو، رابرت آلتمن و جیم جارموش شد. این فیلمساز البته علاوه بر فیلمسازان، در بین منتقدان سینمایی نیز چهره محبوبی بود و به عنوان مثال، در نظرسنجی مجله سایت‌اندساند در سال 2002 به عنوان سومین فیلمساز محبوب منتقدان در تاریخ سینما انتخاب شده بود.

 

درباره موج نو

عصیان در برابر اسطوره‌های پیر!

موج نوی سینمای فرانسه جنبشی است در دهه ۱۹۵۰ که به دست منتقدان جوان مجله سینمایی کایه‌دوسینما از قبیل ژان لوک گدار، آلن رنه، انیس واردا، ژاک دمی، فرانسوا تروفو، اریک رومر، کلود شابرول و ژاک ریوت شکل گرفت و به دیگر نقاط دنیا سرایت کرد. دوره اول این موج بین سال‌های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲ شکل گرفت که در جریان آن منتقدان با انتقاد از پایبندی تام و تمام هالیوود و البته جریان اصلی سینمای فرانسه به قراردادها و کلیشه‌های پذیرفته‌شده، خواستار نوآوری در ساخت فیلم‌های سینمایی شده و در ادامه نیز شروع به ساخت فیلم‌های خودشان طبق این سرمشق کردند و اولین فیلمی که در این جریان مورد تحسین جهانی قرار گرفت، «از نفس‌افتاده» گدار بود که نه تنها توجه جهانی را به خود جلب کرد، بلکه توانست به استقرار موج نوی فرانسه نیز کمک کند. فرانسوا تروفو نیز با فیلم «چهارصد ضربه» از دیگر پیشروان این موج بود که همراه با گدار توانستند قواعد عصیان‌گرانه موج نو را به بهترین شکل ممکن مجسم کنند.

دوره دوم موج نو اما بین سال‌های ۱۹۶۶ تا ۱۹۶۸ اتفاق افتاد که در قالب سیاسی‌تر شدن گفتمان‌ها و کم‌رنگ‌تر شدن ایدئولوژی می‌توان آن را توضیح داد. دوره‌ای که در آن اسطوره‌های بورژوازی از بین رفت و مسائل و مضامین مربوط به ازدواج و خانواده جای خود را مثلا به روابط آزاد داد. در واقع در این دوره -که گدار فیلم‌هایی چون «دو، سه چیزی که از آن زن می‌دانم»، «زن چینی» و «تعطیلات آخر هفته» را در این سال‌ها ساخته- شاهد رواج موضوعاتی مانند سیاست‌ورزی دانشجویان، بلوغ، مصرف‌گرایی و جنگ ویتنام هستیم. همچنین در این دوره هالیوود از آن جایگاه قدرقدرتی و خدایی خود فاصله گرفته بود و دیگر به عنوان سرمشقی برای سینمای فرانسه به شمار نمی‌آمد و بنابراین فیلم‌های موج نویی برای تاکید بر تفاوت‌شان با هالیوود دست به ابداعات تکنیکی چون دوربین روی دست، حذف ستاره‌ها و فیلمبرداری در لوکیشن‌های واقعی زدند. از منتقدانی که در این دوره پا به عرصه کارگردانی گذاشتند، می‌توان به ژاک ریوت، اریک رومر، کلود شابرول، همچنین فیلمسازانی چون آلن رنه، ژاک دمی، گی دوبور و آنیس واردا نام برد.

این جریان که در سال‌های پرآشوب و جنجالی اواخر دهه شصت باعث جلب توجه جهان به سینمای فرانسه شده بود، حیات دوباره سینمای این کشور را موجب شد و با تحت تاثیر قرار دادن فیلمسازان سرکش جهان، موج‌هایی را نیز در کشورهایی چون چکسلواکی، ژاپن و برزیل به وجود آورد.