سنت و سلطنت

ملكه اليزابت دوم بعد از 70 سال سلطنت بر كشور انگلستان درگذشت و فرزند او چارلز سوم بر تخت پادشاهي آن كشور نشست. بسياري از شخصيت‌ها و مقامات بلندپايه و توده‌هاي وسيعي از مردم در انگلستان و سراسر جهان و حتي برخي مخالفان دولت انگلستان مثل ولاديمير پوتين رييس‌جمهور روسيه تاكنون به او اداي احترام كرده‌اند.
در ايران به دليل سوابق استعماري و مداخله دولت انگليس به ويژه در كودتاي 28 مرداد 1332، جريان ملي شدن صنعت نفت و چندين حادثه ديگر علي‌الظاهر نسبت به حكومت انگلستان نگرش مثبتي ابراز نمي‌شود و در دو قرن گذشته انگليسي‌ها مورد اعتماد مردم اين كشور نبوده‌اند. در كتابي كه «جك استرو»، سياستمدار و وزير خارجه پيشين انگليس (2006-2001) در خصوص چالش‌ها و ارتباطات بين دو كشور ايران و انگليس نوشته به اين امر اشاره كرده است كه از عمده پديده‌هاي منفي در سياست ايران با عنوان «كار كار انگليسي‌هاست» ياد مي‌شود. همان‌گونه كه اين تصوير از انگليسي‌ها و قدرت ماورايي آنها در دسيسه‌بازي و توهم توطئه در  كتاب رمان «دايي جان ناپلئون» «ايرج پزشك‌زاد» به زيبايي ترسيم شده است. هر چند اين نگرش منفي در گزارش از افكار عمومي سياسيون رايج است ولي در واقعيت و عمل در دو قرن گذشته كشور انگلستان انتخاب اول مردم ايران و خصوصا قشر مذهبي و روحاني براي آموزش، طبابت، تجارت و اقامت در بين كشور‌هاي خارجي بوده و هست. انگليس خاستگاه سنتي‌ترين نمادها و ارزش‌ها تا آخرين فناوري‌هاي نوين عصر فراپست مدرن است كه در گذرگاه عقلانيت يكه و ممتاز سرمايه‌داري غربي منشا حوزه‌هاي معرفتي و پارادايم‌هاي نوين در شكل‌گيري نظام‌هاي جديد اقتصادي و اجتماعي نيز هست. در فرآيند‌هاي اصلي انديشه‌ها و مكاتب موثر همانند نئوليبراليسم، خصوصي‌سازي و رهايي از اقتصاد دولتي با انگاره‌ها و الگوهاي تاجريسم رقم خورده است و بعد از انگليس با رواج ريگانيسم در امريكا، انقلابي جديد از اين مكتب و پارادايم در ديگر كشور‌هاي جهان به وجود آمد و امريكا با همه عظمتش پيامد و مولد وجهه مدرن انگلستان به حساب مي‌آيد و پر واضح است كه در عصر «جهاني شدن» زبان انگليسي به عنوان بزرگ‌ترين سنت و ميراث فرهنگي زنده و پويا دنياي غرب به تدريج بر فرهنگ و اجتماع سراسر جهان مستولي مي‌شود. از نظر بين‌المللي انگليس هم‌اكنون نيز نماد‌هاي همبستگي 16 كشور دنيا و 56 منطقه و كشور مشترك‌المنافع است و پرچم آن در همه آن مناطق در اهتزاز  و همچنان پادشاهي بريتانيا استراتژيك و مهم است.
در تحليل و بررسي اين فرضيه كه نوع سلطه، چگونگي ساختار و مناسبات اجتماعي و سياسي هر جامعه را تعيين مي‌كند؛ طرح اين مساله براي تحليل تناقضات و وجوه پارادكسيكال بين سنت، دموكراسي و مشروطه‌خواهي كه بيشتر براي نسل جوان در اخبار پردامنه اين روزها مطرح مي‌شود چگونگي انتقال قدرت بدون دردسر از ملكه اليزابت به پادشاه چارلز به اين معناست كه ملكه اليزابت مرد ولي مساله سنت و سلطنت مساله بسياري از كشورهاست. از رويكردي كه ماكس وبر، جامعه‌شناس آلماني به رابطه «سنت» و «سلطنت» داشته است، نكاتي يادآوري مي‌شود.
سلطنت به عنوان يك كنش و رفتاري است كه شامل اعمال سلطه بر ديگران مي‌شود و سلطان و پادشاه داراي قدرت و سلطنت مطلقه است. گرچه وبر جامعه‌شناسي را علم بررسي «كنش اجتماعي» مي‌داند، اما مساله اساسي در جامعه‌شناسي اين است كه يك نوع سلطه معين چه تحول محتمل، ممكن يا اجتناب‌پذيري در سياست، اجتماع و اقتصاد مي‌تواند ايجاد كند. در رويكردي جامعه‌شناختي با تعريفي ساده از يك نوع سلطه و تجزيه و تفكيك وجوه متفاوت آن مي‌توان به تحليل انواع نهادهاي قدرت و دولت كه بر منابع مادي و معنوي ملت‌ها مسلط شده‌اند، پرداخت. اساس مشروعيت بر اين است كه هر جامعه‌اي به نوعي از نظم سياسي يا مذهبي گردن مي‌نهد كه براي خودش مسلم و مقدس است. بديهي است كه نظم‌هاي ديگر و نظامات متفاوت ديگري هم در جهان وجود دارد و ممكن است واكنش‌هايي در برابر نظم جامعه ما يا بي‌اعتباري نظم و نظام حاكم بر ديگران برانگيخته شود. اما از ديدگاه وبر جامعه‌شناسي از آنجا آغاز مي‌شود كه گوناگوني نظم‌ها را تشخيص دهد و تلاش كند كه اين گوناگوني را درك كند. يعني كشف منطق دروني نمادهاي اجتماعي و درك ويژگي‌ها و كاركرد‌هاي آن بدون حذف خصوصيت هر نظام و تحليل آن در يك چارچوب مفهومي ميسر شود. او پيش از طرح مفهوم «كنش علمي»، به تبيين انواع سلطه، بر پايه روش تفهمي كه درك معنا و درون مايه ذهني و انديشه فاعل كنش را متناسب با اهداف مي‌داند، پرداخته است و بر حسب انواع چهارگانه كنش‌هاي عقلاني، ارزشي، عاطفي و سنتي معطوف به هدف سه نوع عالي (تيپ ايده‌آل) از انواع سلطه را مبتني بر «خصلت انگيزشي» كه اساس پذيرش اطاعت، معرفت و فرمانبرداري از آنهاست و رييس حكومت (قدرت) مدعي آن انگيزه‌هاست را مشخص كرده است. نوع نخست «سلطه عقلاني» است كه بر اساس قوانين و مقررات و نظم و نظام قانوني مبتني بر دموكراسي خواستار آن است. منشا اين نوع سلطه كنش عقلاني معطوف به هدف است و به نوع عالي كنش‌هاي اقتصادي و سياسي مربوط است. اين سلطه عقلاني ويژگي‌هاي شايسته‌سالاري و سازمان بروكراتيك را تحليل مي‌كند. سلطه بروكراتيكي از خصوصيات ذاتي همه جوامع نوين است و در هر نظامي از بخش‌هاي مهم محسوب مي‌شود و در نهايت كارمند دولت وظيفه سياسي ندارد ولي بايد مقررات را اجرا كند. نوع دوم «سلطه سنتي» با استناد به گذشته و عرف و در نوع اعلاي آن «تمدن متني» است. در ادبيات ماكس وبر گاهي «كنش سنتي» تبديل به «كنش مذهبي» مي‌شود و چون در اين ديدگاه مذهب وجهي از سنت است و به تعبيري مذهب شكل آغازين و عميق سنت است؛ انواع سلطه سالمند سالاري، پدرسالاري و پاتريمونيال را در دنياي غرب نشان مي‌دهد. نوع سوم آن «سلطه كرامتي» (كاريزماتيك) است كه مبتني بر ويژگي‌هاي خاص و استثنايي رهبران يا قدرت ساحرانه است كه رييس يا رهبر واجد آن است و پيروان و فداييان آن ويژگي‌ها را براي وي قائل مي‌شوند. فره ايزدي نيز در قالب اين نوع سلطه براي رهبران ادعا مي‌شود و خاستگاه آن خارج از ظرفيت و بيرون از امور روزمره و امور معمول است. به همين دليل جانشيني اين نوع سلطه با چالش‌هاي متعدد روبه‌رو است. در سلطه كاريزماتيك همواره از سوي اكثر مردم تلاش براي بازگشت به زندگي عادي وجود دارد، چون كيفيات و ويژگي‌هاي استثنايي نمي‌تواند تداوم يابد و رهبر هميشه با مساله بقاي قدرت يا مساله جانشيني ميراث خود مواجه است و اگر جانشيني از طريق صفات خوني رهبر مطرح شود، اين نوع سلطه به نوعي سلطه سنتي تنزل مي‌يابد و آن عنايتي كه از بهره‌مندي يك شخص بود به تملك خانواده او در مي‌آيد. گرچه واقعيت نظام اجتماعي و ابعاد سياست پيچيده‌‌تر و گاهي آميخته و تركيبي از اين مفاهيم است، اما طرح اين انواع عالي سلطه، ابزار تفهم و وسيله‌اي براي تشخيص بيشتر بين مفاهيم ذهني و واقعيات موجود در چگونگي سياست‌ورزي جوامع است. فرض مسلم آن است كه هر نوع از سلطه آثار خود را در شيوه اداري و در نظام حقوقي جامعه به نحوي ظاهر مي‌كند. پادشاهي و سلطنت در انگلستان مبتني بر نوع سلطه سنتي است كه اساس آن بر اعمال اعتقاد به ويژگي‌هاي مقدس سنن كهن و مشروعيت و پذيرش قدرت ميراثي است كه ملكه يا پادشاه بر پايه اين سنت‌ها اعمال قدرت مي‌كند و سلطه بر مردم را به عهده دارد . به نظر وبر بنياد چنين قدرتي را بايد در گذشته دور و در اعتقاد به باورها و ارزش‌هايي كه خاستگاه آن به قرن‌هاي پيش برمي‌گردد، جست‌وجو كرد همان‌گونه كه «توماس هابز» دولت‌ها و حكومت‌ها را نتيجه ارزش‌هاي ملت‌ها مي‌داند. گرچه در ادبيات سياسي آمده كه نظام سلطنتي بيشتر تشريفاتي و نمادگونه است و در جوامع نوين امروزي چيزي جز نمايش سلطنت وجود ندارد، اما در واقعيت تاثير و كاركرد سلطنت معنا‌دار است و تاثير آن بيش از اين امور براي كشورهاي مشترك‌المنافع است.
در نظام سلطنتي يك عنصر سنتي «پادشاه» است و يك عنصر ديگر «ديوان» است كه عهده‌دار دستگاه اداري است. در رويكرد ماكس وبر خصوصيت ويژه جهان جديد كه ما در آن زندگي مي‌كنيم، افسون‌زدايي و تقويت كنش‌هاي علمي است. او در تبييني كه از دو مفهوم دانشمند و سياستمدار ارايه مي‌كند، مي‌گويد كنش‌هاي علمي تلفيقي از كنش عقلاني معطوف به هدف و كنش معطوف به ارزش است كه نوعي واقع‌گرايي توام با تفسير‌هاي تفهمي داراي اعتبار عام را در پي دارد و در روش‌هاي علمي و توجه به عينيت و ناتمامي ذاتي علم به دست مي‌آيند. در آخرين ديدگاه وبر تلاش اصيل در سياست‌ورزي دنياي جديد را فعاليت براي احقاق حقوق بشر و تامين آزادي جهت طرح ديدگاه‌هاي مختلف در تلاش براي تشكيل دولت نيرومند مطرح مي‌كند كه نتيجه تامين حقوق بشر رهايي از هر نوع افسون‌زدگي و سلطه سنتي خواهد بود.