از پليس امنيت تا پليس ارشاد

از كودكي در ذهن‌مان شعري حك شد كه «شبا كه ما مي‌خوابيم، آقا پليس بيدار» به اين معنا كه پليس با آن لباس مخصوص و پر ابهتش، امنيت را ايجاد مي‌كند و بهترين پناه است، اما چند سالي است كه پليس با گسترده كردن نام خود، در نگاه مردم دچار تغيير معنا شده است. پليس محافظ جان، اين‌بار پناه نيست و بايد از او گريخت! پليسي كه سرمايه اجتماعي كشور محسوب مي‌شد و در كنار سرمايه انساني و مالي يكي از سرمايه‌هاي اساسي براي پيشبرد كشور و توسعه لازم و ضروري بود، امروز نقش خود را به ترس گره زده و دچار نوعي خشونت رفتاري و گفتاري شده است، در واقع شخصيتي شده است كه در مناسبات خود، كردارش را بر محور عمل و تاثير زورمندي شكل مي‌دهد و با خشونت گفتاري كه هدف اصلي آن كنترل ذهنيت و القاي ذهنيت خود است، اعتماد به نفس را زائل مي‌كند و اين‌چنين يكي از اركان سرمايه‌اي كشور مخدوش شده است.  در مرگ روميناها و... كه زمان زيادي هم از آن حوادث نمي‌گذرد، هدف را جامعه پدرسالار ايران قرار داديم و از آن بسيار نوشتيم اما در مساله امروز مهسا اميني، هدف به سمت پليسي با نام گشت ارشاد نشانه مي‌رود. پليسي كه ماموريت محول شده‌اش با وظايف و مسووليت تعريف شده جهاني پليس مرتبط نيست. ارشاد و هدايت!  سپردن تشخيص اينكه چه كسي نيازمند توجيه و آموزش است، به سليقه شخصي نيروي انساني احتمالا غيرمتخصص آغاز اشتباه نيست، مشكل اصلي شروع فرآيند با بعد سلبي ماجرا و انداختن تمام بار به دوش پليس است. به نظر اگر مي‌خواهيم هر بار علامت تعجب جلوي آموزش و توجيه ثبت نشود و آموزش به معناي واقعي كلمه باشد بايد كار ريشه‌اي و ايجابي انجام داد، نه صرفا تمركز بر سلب باشد آن هم با قوه قهريه و پليس كه كار و تخصصش چيز ديگري است و تمركزش بايد جمع كردن ناامني فزاينده كف خيابان باشد نه گشت ارشاد! نتيجه اصرار بر اين مسير غلط به شكستن حرمت پليس و اتوريته آن ختم خواهد شد كه خودش ضدامنيت است.
اگر جدي‌تر و عميق‌تر فكر و اقدام نكنيم به يك دور باطل مي‌رسيم، موج ماجراي مهسا اميني امروز و فردا فروكش مي‌كند، همه اين بحث‌ها خاموش مي‌شود تا خطاي بعدي كه قريب‌الوقوع است و اين وسط فقط سرمايه اجتماعي كشور فرسوده شده است و بي‌اعتمادي كه نسبت به پليس بيش از پيش ريشه خواهد كرد!