نگاه متفاوت سهراب سپهری به فوتبال

آرمان امروز - سهراب سپهري اهل فوتبال بوده، خيلي از پنجشنبه‌ها و جمعه‌هايش در امجديه مي‌گذشته، طرفدار تيمي بوده، نشريات ورزشي را به دقت مي‌خوانده و جريان فوتبال ايران و جهان را دنبال مي‌کرده است.
اين شاعر نامه‌اي را در اوايل دهه 1350 براي مجله «کيهان ورزشي» نوشته که حاوي نکته‌هاي جالبي است و وجهي ديگر و کم‌تر شناخته شده از علايق و روحيات او را به دوستدارانش نشان مي‌دهد.
جام جهاني اين روزهاي حال و هواي فوتبالي به جامعه و رسانه‌ها داده و به همين مناسبت، نامه‌اش با همان رسم‌الخط اصلي بازنشر مي‌شود:
«به مجله شما علاقمندم، تنها نشريه فارسي است که مي‌خوانم ، باندازه کافي با کتابها و مجلات فرهنگي سروکار دارم . آنچه مي‌خوانم به قلمروي ديگر مربوط است، چون کارم چيزي ديگر است. حاشيه نروم، حرف‌هايي دارم، از حرفها شروع کنم آن هم به ترتيب و در پي ارقام :


کلمه فوتباليست را از کجا آورده‌ايد ؟ در فارسي کلماتي ساخته‌ايم مثل «فيلمساز». در اين جا ريشه يک فعل را گرفته‌ايم و دنبال يک واژه فرنگي گذاشته‌ايم، اما در ترکيب اين کلمه تابع دستور زبان خودمان بوده‌ايم. شما «فوتباليست» را از فرنگي‌ها گرفته‌ايد و يا با ابتکار خود ساخته‌ايد؟ براي ما ساخته‌ايد و يا به خاطر آنان؟ و تابع چه دستوري ؟ همينطور واژه «گلر» را؟
آيا بهتر نيست پاره‌اي را با حروف لاتيني هم بنويسيد؟ البته خوانندگان شما ميدانند «جرج بست» را چگونه تلفظ کنند . اما «EVERTON» را چطور ؟ بارها شنيديم که اين نام را ارتون (به ضم الف و سکون را) تلفظ کردند.
نويسندگان شما گاه مي‌نويسند «سنتر فوروارد» و گاهي «سانترفوروارد» . يک بار «بريان کيد» و بار ديگر «بارايان کيد». آيا تلفظ کلمه‌اي واحد آن هم در اينگونه موارد هميشه همان نيست؟
قيمت بليت‌هاي امجديه بر چه مبنايي بالا و پايين مي‌رود؟ يک روز پنج‌شنبه بهاي بليت زير جايگاه صد ريال است و درست فرداي آن روز قيمت آن به دويست ريال مي‌رسد، چه حسابي در کار است؟ اگر اهميت مسابقه مطرح باشد پس با اين همه تيم که بازي هرکدام در سطح خاصي است، قيمت بليت زير جايگاه بايد پنج ريال و پانصد ريال نوسان پيدا کند، نکند عوامل جدي هم موثر باشد، خودتان مي‌دانيد که در سرزمين‌هاي ديگر بهاي بليت مسابقات نمي‌تواند چنين نوسان‌هاي تند و نابهنگامي داشته باشد.
چه مي‌شد اگر ما بهاي اشتراک بليت‌هاي مسابقات را به فدراسيون و يا باشگاه‌ها مي‌پرداختيم و آنها بليت مسابقه را براي ما مي‌فرستادند، چه موانعي در سر راه موضوع اشتراک هست؟ در کشورهاي پيشرفته چه مي‌کنند؟
چرا بلندگوي امجديه قبل از هر مسابقه (چه بزرگ و چه کم اهميت) اسامي بازيکنان و داوران را اعلام نمي‌کند، مگر اين کار چقدر وقت گوينده را مي‌گيرد؟ اين را چطور بايد يادآوري کرد؟
 مُفسرين ورزشي که زير جايگاه امجديه مي‌نشينند، تا آن جا که ما ديده‌ايم، کمتر به جريان بازي توجه دارند. حرف مي‌زنند، شوخي مي‌کنند، مي‌خندند. تفسير و گزارش آنان تا چه ميزان مي‌تواند دقيق باشد؟ وقتي تمام دقايق بازي را در مجله‌اي شرح مي‌دهند، جز اين که فکر کنم از روي نوار مسابقه نوشته‌اند چاره‌اي ندارم. آيا چنين نيست؟ و يا اينکه من قادر نبودم در جمع پرهياهوي خبرنگاران، نويسندگان دقيق و تيزبين را هم زير نظر داشته باشم؟
 چرا هيچ وقت کار يک داور را بررسي نمي‌کنيد و همه جنبه‌هاي خوب و بد آن را باز نمي‌نمائيد؟ مگر انتقاد درست داوري مجاز نيست؟ چه کسي بايد داور را به خوب و بدش آگاه کند؟ اگر باز نمودن لغزش‌هاي يک داور اعتقاد مردم را نسبت به او سست مي‌کند، چه بهتر که اين اعتقاد سستي گيرد. چرا بايد مردم به داور بد، اعتقاد بي‌جهت داشته باشند؟ اما جنبه مثبت قضيه را هم در نظر بايد گرفت. شايد انتقاد اصولي شما مددکار داور بود و قدرت داوري‌اش را فزوني دهد، هميشه اين تماشاگران نيستند که در سر راه داوري خوب ، سنگ مي‌اندازند . مگر همين داور مسابقه تاج - عقاب (در روز جمعه اول بهمن ماه)اعصاب همه ما را در امجديه به بازي نگرفت. از شما مي‌پرسم، اگر همين داور باز هم داوري يک مسابقه را بعهده بگيرد و سطح داوري‌اش همان باشد، واکنش کيهان ورزشي چه خواهد بود؟ تعبير «داوري ضعيف» و يا «داوري پر سوت» ارزش انتقادي ندارد، اين را قبول کنيد.
 جزو مباني انتخاب مرد فوتبال سال، اخلاق و نيک‌رفتاري ، نيز به حساب آورده‌ايد. اما فکر نمي‌کنيد مرد فوتبال نمي‌تواند لزوما مرد اخلاق هم باشد؟ چه بهتر که يک بازيکن خوب خصايص اخلاقي خوب هم داشته باشد اما شما مي‌خواهيد در عرصه فوتبال قهرمان اسطوره انتخاب کنيد. توجه به شايستگي اخلاق انتخاب شما را مشکوک مي‌کند. درست مثل اين خواهد بود که تابلوي بد يک نقاش را به خاطر اخلاق پسنديده نقاش آن در خور ستايش بدانيد، با معيارهاي اخلاقي، نه هنر را مي‌توان سنجيد و نه ورزش را، خود بهتر مي‌دانيد که چه بسيارند بازيکنان خوب که خشن و عاصي و پر خاشگرند. جرج بست چندان ملايم و نيک رفتار نيست. با اين همه توپ طلايي مي‌گيرد.
وقتي که در چند شماره کيهان ورزشي نظريات مربيان و داوران را براي انتخاب مرد فوتبال مي‌خواندم، چند سوال را براي خود مطرح کردم: اين آقايان متخصصان تا چه پايه در جريان مسابقات هستند؟ آيا بستگي آنان به باشگاه خاص و يا دوستي شان با افرادي معين در اظهار نظرشان بي‌تأثير بوده است؟ آيا توجه به عامل اخلاقي نيز سابقه ورزشي پايه‌هاي اين انتخاب را تا حدي سست نکرده است؟ هيچکدام از اين آقايان به بازي خوب اکبر افتخاري توجه نداشته‌اند اما از مصطفي عرب نام برده‌اند که بازيکني است متوسط ولي با انضباط و يا همايون بهزادي که در شرايط امروزي بازي‌اش ضعيف است. اگر انتخاب مرد فوتبال«سال» مطرح است، انگار نبايد روي سوابق يک بازيکن تکيه کرد.
با تعصب بي‌پايه چه بايد کرد؟ هم راننده تاکسي طرفدار تيم پرسپوليس است، هم شاگرد بقال، هم دانشجو و هم کارمند اداره. بسيار خوب، هر کس مي‌تواند علاقه‌اش را به چيزي ببندد، اما علاقه داشتن هم دليل منطقي مي‌خواهد. اهالي منچستر حق دارند طرفدار تيم‌هاي شهر خود باشند، مردم ليدز بجاست که تيم خود را دوست بدارند، ساکنان چلسي طبيعي است که بيش‌تر از تيم خود دفاع کنند. اما در شهر شما و من، يک بت همگاني پيدا مي‌شود... و دلبستگي مُسري است و طرفداري، اتفاقي و بي‌دليل صورت مي‌گيرد. خواهيد گفت: چه اشکالي دارد؟ حرفي ندارد، اما وقتي که در امجديه نشسته‌ايد، اين طرفداري و تعصب محيطي نامطلوب ايجاد مي‌کند و شما نمي‌توانيد بدلخواه تماشا کنيد. من هم مثل شما از تيم پرسپوليس بازي‌هاي خوبي ديده ام . اما سرانجام- مثل کسان ديگري که مي‌شناسم - تصميم گرفتم روزهائي که تيم پرسپوليس بازي دارد به امجديه نروم. شور و هيجان تماشاگر چيزي گيرا و پسنديده است و اگر نباشد ميدان ورزشي نه جان دارد و نه معني، تشويق بي‌حساب تماشاگران‌، بچه‌هاي پرسپوليس را نمايشگر و شايد خود نما بار آورده است. اينان از تماشاگران آشناي خود کمبودي بزرگ دارند، انگار احساس غريبي مي‌کنند. وقتي که قيافه گريان همايون بهزادي را پس از مسابقه در مسجد سليمان روي صفحه کيهان ورزشي ديدم، با خودم گفتم چه چيز جز تر و خشک کردن تماشاگران تهراني ، اين بچه را چنين عزيز دردانه بار آورده است؟ زياد نوشتم اين را مي‌دانم، اما اگر بگويم اين تنها نامه‌اي است که در تمامي عمرم به يک نشريه ورزشي نوشته‌ام، شايد مرا از اين اطناب معذور داريد.
دوستدار شما سهراب سپهري