عشق فوتبال‌ درمیان تراز اول‌های ادبیات و موسیقی

   احتمالاً شنیده‌اید که می‌گویند فوتبال، مانند زندگی است. چون اتفاقاتی که در مستطیل سبز می‌افتد، به آن چه در زندگی از سر می‌گذرانیم، شباهت زیادی دارد؛ زمین خوردن‌ها، بلند شدن‌ها، دویدن‌های بی‌وقفه، خستگی‌ها، اشک‌ها، لبخندها، پیروزی، شکست و... همه در زندگی‌مان جاری است. شاید جالب باشد بدانید فوتبال برای تعداد زیادی از هنرمندان، الهام‌بخش بوده و از این نظر تماشای مسابقه‌های فوتبال، جزئی از زندگی و سرگرمی آن‌ها بوده‌ و هست؛ برای نمونه، می‌دانستید سهراب سپهری یک فوتبال‌دوستِ تمام عیار بوده و در سال 1350 به کیهان ورزشی نامه انتقادی ورزشی نوشته یا هوشنگ ابتهاج با فوتبال، زندگی می‌کرده‌؟ در این مطلب از علاقه جمعی از هنرمندان ایرانی به ورزش فوتبال نوشته‌ایم.  گلایه‌های سهراب سپهری از داوران فوتبال! شاید تصورش هم سخت باشد که شخصیتی آرام مانند سهراب سپهری، اهل هیجانی از نوعِ فوتبال بوده، سهراب سپهریِ شاعر و نقاش، یک فوتبالیِ تمام‌عیار و طرفدار تیم پرسپولیس بوده است. کیهان ورزشی هم یکی از مجله‌های مورد علاقه‌اش بوده که در کنار نشریه‌های حوزه کاری‌اش می‌خوانده است. او در سال 1350 نامه‌ای انتقادی به این مجله نوشته؛ نامه‌ای که با خواندنش از دقت و اطلاعات گسترده سهراب سپهری درباره فوتبال، شگفت‌زده می‌شویم. بخشی از این نامه را با هم می‌خوانیم: «کلمه فوتبالیست را از کجا آورده‌اید؟ در فارسی کلماتی ساخته‌ایم مثل «فیلم‌ساز». در این‌جا ریشه یک فعل را گرفته‌ایم و دنبال یک واژه فرنگی گذاشته‌ایم، اما در ترکیب این کلمه تابع دستور زبان خودمان بوده‌ایم. شما «فوتبالیست» را از فرنگی‌ها گرفته‌اید یا با ابتکار خود ساخته‌اید؟ برای ما ساخته‌اید یا به خاطر آنان؟ و تابع چه دستوری؟... چرا بلندگوی امجدیه قبل از هر مسابقه، اسامی بازیکنان و داوران را اعلام نمی‌کند؟ مگر این کار چقدر وقت گوینده را می‌گیرد؟ چرا هیچ وقت کار یک داور را بررسی نمی‌کنید و همه جنبه‌های خوب و بد آن را باز نمی‌نمایید؟ چه کسی باید داور را به خوب و بدش آگاه کند؟ اما جنبه مثبت قضیه را هم در نظر باید گرفت. شاید انتقاد اصولی شما مددکار داور بود و قدرت داوری‌اش را فزونی دهد، همیشه این تماشاگران نیستند که در سر راه داوری خوب، سنگ می‌اندازند».  تپش‌های قلب ابتهاج هنگام تماشای مسابقه زنده‌یاد هوشنگ ابتهاج، شاعر بزرگ معاصر را مرداد امسال از دست دادیم؛ کسی که پیگیری اخبار ورزشی یکی از علاقه‌مندی‌هایش بود. این شاعر به ورزش‌های کشتی، فوتبال و تنیس علاقه ویژه‌ای داشته است. علاقه‌ ابتهاج به فوتبال تا حدی بوده که مثلاً اگر زمان شروع بازی ساعت 4 عصر بوده، او از ساعت 9 صبح به ورزشگاه می‌رفته است! زنده یاد هوشنگ ابتهاج در نشستی از علاقه‌اش به ورزش این گونه گفته: «همیشه من از هر کی خوشم می‌آید و طرفدار هر تیمی هستم، می‌بازد. واقعاً من سال‌ها گفته ا م که این چی هست که من از هرکی خوشم می‌آید او بازنده است و چندین روز زندگی برام چنان تلخ می‌شود. موقع بازی تنیس اصلاً به من مربوط نیست که این‌ها کی هستند، تپش قلب پیدا می‌کنم وای این داره می‌بازه عقب افتاده و همان موقع به خودم می‌گویم. بعد به این نتیجه رسیدم که واقعا مقابله آدم با آدم همیشه فاجعه است». یلدا ابتهاج، فرزند این شاعر، چندی پیش از درگذشت پدرش، عکسی از او را در ورزشگاه امجدیه (شهید شیرودی) منتشر کرد. از فوتبال‌دوستیِ فرهاد تا استاد شجریان تقریبا همه ما با صدای فرهاد مهراد که «بوی عیدی، بوی توپ» را می‌خواند، خاطره‌ها داریم. این خواننده فقید ایرانی متولد 1322 بود و در 9 شهریور 1381 از دنیا رفت. ابراهیم افشار، پژوهشگر تاریخ ورزش ایران در برنامه‌ای که از شبکه مستند پخش شد از حضور چهره‌های مشهوری مانند هوشنگ ابتهاج، ساموئل خاچیکیان و فرهاد مهراد در دهه 50 گفت که به عنوان تماشاگر مسابقات فوتبال در جایگاه ویژه ورزشگاه امجدیه می‌نشستند. زنده‌یاد استاد محمدرضا شجریان هم از طرفداران سرسخت فوتبال بود  تا جایی که در دوران بیماری هم دنبال کردن لیگ‌ فوتبال کشورهای مختلف را رها نمی‌کرد. این استاد برجسته موسیقی ایرانی وقتی در سال 84 به همراه پسر کوچکش، رایان، برای تماشای بازی پرسپولیس- بایرن مونیخ به ورزشگاه آزادی رفته بود، در پاسخ به خبرنگاری که از او پرسیده بود دوست دارد پسرش مثل او موسیقی را ادامه دهد یا فوتبالیست شود، گفته بود: دوست دارم فوتبالیست شود. برادری که برادرِ نویسنده‌اش را فوتبالی کرد! جمال میرصادقی، نویسنده و منتقد برجسته زمانه ماست. او را با رمان‌هایی مانند «بادها خبر از تغییر فصل می‌دهند»، «دختری با ریسمان نقره‌ای»، «درازنای شب» و «زندگی را به آواز بخوان» می‌شناسیم. میرصادقی سال گذشته مجموعه داستانی به نام «جام جهانی» به چاپ رساند که یکی از داستان‌هایش، روایتی از صعود تیم ملی ایران به جام جهانی است. این داستان‌نویس، تماشای فوتبال را یکی از سرگرمی‌هایش معرفی می‌کند و در این باره می‌گوید: «از اول زندگی‌ام، اهل ورزش نبودم و در نقطه مقابلم، برادر قرار داشت. او به فعالیت‌های بیرونی و ورزش و فوتبال علاقه‌مند بود. من هم به قصه و داستان. برای این‌که با برادرم ارتباطی داشته باشم به دیدن مسابقات فوتبال توجه پیدا کردم تا حداقل ارتباط موضوعی برای بحث داشته باشیم. چیزهایی که از ورزش می‌دانم به خاطر برادرم بود. هر وقت مسابقه فوتبال پخش شود، حتماً نگاه می‌کنم؛ زیرا این کار برای من یک سرگرمی بیرونی است. البته قصه علاقه درونی من است و آدم‌ها بیشتر به مسائل مورد علاقه‌شان توجه می‌کنند. به نظرم آن چه انسان را می‌سازد، اعتقاد به درونیات است و مسائل مربوط به اجتماع نیز مسائل عمومی هستند». همبازی شدن امیرخانی با علی دایی! رضا امیرخانی را با آثاری مانند «بیوتن»، «من او»، «ارمیا» و «قیدار» می‌شناسیم. در علاقه امیرخانی به فوتبال همین بس که او در دانشگاه صنعتی شریف، همبازی علی دایی بوده است! این نویسنده، اهل نوشتن مقاله و یادداشت هم هست. او یادداشتی در نکوهش فوتبال نفتی   نوشته‌ که در بخشی از آن می‌‌خوانیم: «خارج از خوش‌آیند و بدآیند ما، هنرِ هشتمِ روزگارِ ماست و چونان باقیِ هنرها چاره‌ای ندارد الا این که مردم نهاد باشد و تا این گونه نباشد، هنر نمی‌شود اصالتاً. پس فوتبال نیز آینه‌ای است برای شناختِ جامعه. در اسپانیا، باسکیِ جدایی‌طلب انقلابیِ نزدیک به آنارشیست‌ها و دورِ از فاشیست‌ها، می‌رود به سمتِ بارسلونا به عنوانِ یک نماد و طرفدارِ دولتِ مستبد سلطنتیِ فاشیستی، می‌رود به سمتِ رئالِ مادرید که رئال همان رویالِ سلطنتی باشد و مادرید هم پایتخت نظامِ مستقر. پس در نظامی سیاسی، دو تیمِ فوتبال، دو تیمِ هدف می‌شوند و با تغییرِ ساختارهای نظامِ سیاسی، هر زمان نو می‌شوند و خود را بازسازی می‌کنند در تعاریفِ جدید».