ايرانيان و هراس از تجزيه ايران

به احتمال بيشتر ايرانيان از دوران كودكي همانند من در مرور تاريخ معاصر ايران، در روحيات و عواطف خود، حسي از ناراحتي و تاثر را از جدا شدن بخش‌هايي از ايران تجربه كرده‌اند. اين حس بيشتر بازتاب تاريخ‌نگاري تلخ و كليشه‌اي از حوادث و رويدادهاي دوره قاجار به ويژه در جنگ‌هاي ايران با روسيه تزاري است كه نه تنها در كتاب‌هاي درسي ما، بلكه حتي در ديگر كتاب‌ها و به ويژه در رسانه‌هاي ديداري و شنيداري ما چون سينما و تلويزيون الهام‌بخش «سوگواري مزمن ايرانيان» در از دست دادن تماميت ارضي گذشته باشكوه خويش است. جدايي بحرين از ايران، داغ جدايي تكه‌اي ديگر از ايران را دوباره در دل ايرانيان زنده كرد. اين داغ با بازخواني خاطرات زاهدي (وزير خارجه وقت ايران) با درهم شكستن و در گيومه قرار دادن موقت سوابق و مرزبندي‌هاي سياسي و ايدئولوژيكي اخيرا تازه شده است.  اين سوگواري مزمن، در جنگ هشت‌ساله ايران با عراق به عشقي تبديل شد كه اجازه نداد حتي يك وجب از خاك وطن دوباره جدا شود. با اين همه از نظر روانشناسي اجتماعي «تجزيه‌هراسي ايرانيان» پديده اجتماعي ريشه‌داري است كه نه تنها در گفتمان رسمي حاكميت‌ها، بلكه در گفتمان نخبه‌ها، مراكز علمي و دانشگاهي و حتي گفتمان عمومي ما ساري و جاري است. اين گفتمان در جريان اعتراض‌هاي اخير نيز به شكلي ديگر رشد يافته است؛ هرچند برخي طرح اين گفتمان را نوعي انحراف تلقي مي‌كنند و سنخيت چنداني در ماهيت اعتراض‌هاي اخير با «گفتمان تجزيه‌هراسي ايرانيان» نمي‌بينند. «گفتمان تجزيه‌هراسي» در سطوح مختلف نيازمند بازخواني و نگاه انتقادي عميقي است و نويسنده فقط به بخش كوچكي از آن مي‌پردازد. «گفتمان تجزيه‌هراسي» به جاي درس گرفتن از گذشته، سنت واگرايي با كشورهاي همسايه را تقويت مي‌كند و ما را از منافع سياست درست همسايگي محروم مي‌كند. اين گفتمان باعث مي‌شود حس ما درباره همسايه‌هايي كه روزگاري بخشي از ايران بوده‌اند...
 حس پدري باشد كه از استقلال فرزندش ناراحت است!؟
پرسش اين است كه مردم سرزمين‌هاي جدا شده از ايران چرا به رغم شباهت‌هاي زيادي كه با مردم ايران داشتند تلاش جدي براي جدا شدن از حاكميت كشور ديگر و قيام براي الحاق مجدد به ايران نكرده‌اند و به نوعي به اين حاكميت‌ها رضايت داده‌اند. اين مساله حاصل مقايسه حاكميت ايران و رقبا و سنگين‌تر شدن كفه تفاضل جذب و طرد حاكميت‌هاي غير ايراني بوده است.  اجازه بدهيد، بپرسيم اگر در دنياي فرضيات، سرزمين‌هاي جدا شده دوره قاجار و پهلوي به مدد قانون يا جنگ، دوباره به ايران بازگردانده شوند آيا جذابيت‌هاي حاكميتي ما به حدي هست كه مردم اين سرزمين‌ها با تمايل و خواست خود به حاكميت دولت مركزي ما تن در دهند. آيا گفتمان حاكم بر دولت‌هاي ما به حدي گسترده هست كه مردم سرزمين‌هاي مختلف را با قوميت‌ها، زبان‌ها، مذاهب، اديان و.... جذب خويش كند و مانع حس شهروند درجه دوم بودن يا دوقطبي خودي/غيرخودي در آنها شود. تامل در اين پرسش‌ها مي‌تواند ما را مجاب كند كه «گفتمان تجزيه‌هراسي» را به «گفتمان جذابيت ايران» تبديل كنيم. بر اين اساس، به جاي اين انديشه و حس كه «خدا نكند فلان استان از ايران جدا شود»، اين حس در ما تقويت شود كه «چه بايد بكنيم كه كشورهاي جدا شده از ايران درخواست الحاق مجدد به ايران را داشته باشند!». ايران را به كشوري تبديل كنيم كه قوميت‌هاي مرزنشين آن به همزبان‌هاي مقيم ديگر كشورها فخر بفروشند كه آنها يك ايراني هستند و گرفتن تابعيت ايراني را در مردمان كشورهاي ديگر به ويژه همسايه‌ها به يك خواسته و آرزو تبديل كنيم. اگر «گفتمان جذابيت‌آفريني در ايران» را به نقشه راه خود تبديل كنيم ديگر از نقشه‌ها و توطئه‌هايي كه براي تجزيه ايران كشيده مي‌شود هراسي به دل راه نخواهيم داد.