حسین قدیانی: ما دنبال قهرمان می‌گردیم نه عقل!

حسین قدیانی:
تا همين چند سال پيش هر وقت دلم مي‌گرفت، سي‌دي آژانس شيشه‌اي را مي‌گذاشتم و هاي‌هاي براي مظلوميت عباس اشک مي‌ريختم. آژانس شيشه‌اي براي من در حکم يک روضه مصور بود، نه فيلمي سينمايي. بنده خدا حاتمي‌کيا چقدر در تيتراژ آژانس شيشه‌اي اصرار داشت که بگويد اين اثر را بر اساس واقعيت نساخته. از قضا همه برعکس کارگردان فکر مي‌کردند. اي بسا که غم و غربت عباس و عباس‌ها را از نزديک با گوشت و پوست و استخوان خود لمس کرده بودند. حتي حاج‌کاظم و سلحشور را هم بارها در زندگي واقعي خود ديده بودند؛ يکي نماد عشق بود و از شهادت حرف مي‌زد، ديگري سمبل عقل بود و از امنيت سخن مي‌گفت. در آژانس شيشه‌اي هر کسي مسافر جايي بود و شگفتا! آن کسي که مقصدش از همه دورتر بود، از همه زودتر به مقصود رسيد؛ عباس. در واقع جز کاراکتر عباس که با سفر از عرش به فرش، پرونده‌اش در سکانس آخر فيلم بسته شد، الباقي شخصيت‌ها هم‌چنان دارند همان نقش خود را در آژانس شيشه‌اي بازي مي‌کنند.  پرويز پرستويي هنوز هم حاج‌کاظم است و هنوز مي‌خواهد از اعتبارش، براي ياري‌رساني مايه بگذارد. يک روز براي زلزله‌زده‌ها استوري مي‌گذارد و دگر روز براي رسيدگي به محرومين کپشن مي‌نويسد. اينک پرويز پرستويي مي‌خواهد علاوه بر رزمنده‌هاي شهرستاني، حتي براي شهناز تهراني هم حاج‌کاظم باشد. عجيب آن‌که رضا کيانيان هم هم‌چنان همان سلحشور آژانس شيشه‌اي است و به همه امور از دريچه عقلانيت نگاه مي‌کند.
 اگر نگاه عشق‌محور پرستويي باعث شده که حاج‌کاظم کمافي‌السابق قهرمان رخ‌دادها تلقي شود، ديدگاه مبتني بر عقل کيانيان اما چندان بين ايرانيان خريدار ندارد. مگر نه آن‌که سلحشور در آژانس شيشه‌اي هم بد فهم شد و تبديل به بازي‌گر منفور شد؟ کيانيان در اين ايام اخير اگر چه بارها به نفع معترضين موضع‌گيري کرد و حتي رسماً اعلام کرد که در جشنواره فجر حضوري نخواهد داشت ولي بر مدار شعار زنده باد مخالف من، اين نظر را هم ابراز کرد که ديگر شورش را درنمي‌آورد و جشنواره را تحريم نمي‌کند. اگر صد روز پيش سوپرانقلابي‌ها عليه کيانيان مي‌نوشتند، اين موضع ميانه اما سبب شد که اين بار جماعت سوپرمعترض بريزند سر سلحشور. ميانه‌روي همين قدر در کشور ما مهجور است. ما در ايران دنبال قهرمان مي‌گرديم، نه عقل. هنوز هم که آژانس شيشه‌اي را نگاه مي‌کنيم، حق را مي‌دهيم به حاج‌کاظم؛ حتي آن‌جا که با دست رفت توي شيشه آژانس تا متعاقباً اسلحه بچسبد به دستش. عشق به سلحشوري در ذات ماست؛ نفرت از سلحشور هم. ما هنوز هم حاج‌کاظم را بهتر از سلحشور درک مي‌کنيم...