چالش‌های ناخوانده ‌بودن

 یکی از دوستان من دو، سه سالی است که از همسرش جدا شده. حالا چند ماهی می‌شود با فردی آشنا شده که به‌نظرش آدم مناسبی است، امّا برای آن‌که ادامه زندگی‌اش را درکنار او بگذراندیک نگرانی بزرگ دارد؛ دختر 8 ساله‌اش! دوست من شک دارد کسی که او را برای نقش همسری انتخاب کرده آیا از عهده ایفای نقش پدری برای دخترش برخواهدآمد یا نه. مطمئن نیست دیگران به تصمیم‌اش واکنش خوبی نشان خواهند داد یا سیل سرزنش‌ها‌ در راه است. به‌علاوه، آن‌قدر درباره زندگی با ناپدری و نامادری، قصه‌های تلخ و دردناک شنیده که می‌ترسد تجربه دختر خودش هم به سوژه چنین‌ داستان‌هایی تبدیل شود. این موقعیت، گرچه پیچیده و سخت است اما اصلا نادر نیست. خانواده‌ ترکیبی - که واژه درست‌تری است از خانواده ناتنی- از ازدواج زوج‌هایی تشکیل می‌شود که یکی یا هر دوی‌شان فرزند دارند. در پرونده امروز، دکتر «الناز علوی»، روان‌شناس به ما می‌گوید که در خانواده‌های ترکیبی چه خبر است و اعضای خانواده چطور می‌توانند ازعهده مشکلات ریز و درشت‌شان بربیایند. اگر قصد دارید با کسی ازدواج کنید که فرزند دارد، اگر بچه‌دار هستید و می‌خواهید زندگی تازه‌ای را شروع کنید، اگر در خانواده و اطرافیان‌تان کسی را با این شرایط سراغ دارید یا اگر همین الان در یک خانواده ترکیبی زندگی می‌کنید، آن‌چه در ادامه می‌آید، برای‌تان مفید خواهدبود.
چه زمانی برای تشکیل خانواده تازه
 مناسب است؟

برای شروع رابطه تازه، چقدر باید از ارتباط قبلی که به‌دلیل جدایی یا فوت به پایان رسیده‌است، زمان بگذرد؟ این اولین سوالی است که برای تشکیل یک خانواده ترکیبی باید پاسخ بدهید. دکتر علوی می‌گوید: «قانون مشخصی وجود ندارد که براساسش زمان‌ تعیین کنیم. باید شرایط را درنظر بگیرید. دلیل ازدواج مجددتان چیست؟ لجبازی با همسر سابق برای آن‌که به او ثابت کنید ازدواج بهتری داشته‌اید یا زودتر از او توانسته‌اید تشکیل خانواده بدهید؟ مسائل مالی؟ نگرانی از حرف دیگران؟ این‌ها دلایل خوبی نیستند. فرد، وقتی برای ازدواج مجدد آماده است که مسئله، نه اجبار بلکه تصمیم شخصی باشد. قدم بعدی این است که ببینید آیا برای بازسازی شناختی و عاطفی به‌اندازه کافی به خودتان زمان داده‌اید؟ دوران سوگ را طی کرده‌اید؟ اگر از همسرتان جدا شده‌اید، به نقش و سهم خودتان در جدایی فکر کرده‌اید؟ احساساتی را که بعد از جدایی پیش آمده، چطور تجربه کرده‌اید؟ چه تغییراتی در خودتان ایجاد کرده‌اید؟ اگر همه شرایط را درنظر بگیرید، احتمالا زمان خوبی را برای این تصمیم انتخاب می‌کنید و فرزندتان هم این پیام را دریافت نخواهدکرد - به‌ویژه وقتی موضوع، فوت یکی از والدین به‌دلیل بیماری طولانی‌مدت باشد - که شما منتظر از دست دادن همسرتان بوده‌اید تا وارد رابطه جدیدی شوید. ضمنا باید بدانید که ازدواج کردن حق شماست و دیگران اجازه ندارند این حق را از شما بگیرند؛  «یک‌بار ازدواج کردی، نتیجه چی شد؟ بشین بچه‌تو بزرگ کن.» خیلی‌ها ممکن است به شما این پیام را بدهند که پدر/مادر فداکار باید خودش را وقف فرزندش کند اما من می‌خواهم بگویم اتفاقا اگر وارد رابطه سالمی بشوید، والد بهتری برای فرزندتان خواهید بود. البته با چالش‌هایی مواجه خواهیدشد که قرار است درادامه درباره‌شان حرف بزنیم».
تصمیم‌مان به ازدواج را
کی و چطور اعلام کنیم؟

حالا وقتش رسیده که بچه/ بچه‌ها را مطلع کنید. چه کسی این کار را انجام بدهد؟ پدربزرگ/ مادربزرگی که رابطه خوبی با بچه دارد؟ خاله/ دایی؟ نظر دکتر علوی را بخوانید: «والد باید درباره ازدواجش با فرزند/ فرزندانش صحبت کند؛ در محیطی که بچه در آن آرامش دارد و بدون حضور دیگران. اگر بیش از یک فرزند دارید، با هرکدام‌شان جداگانه صحبت کنید چون نحوه بیان شما متناسب با سن و جنسیت بچه‌ها فرق خواهدکرد. پذیرش این موضوع برای فرزندتان سخت خواهدبود به‌ویژه اگر ارتباط خوبی با والدِ از دست رفته داشته‌ باشد و در دوران بلوغ باشد. اگر فرزند شما زیر 5 سال دارد، اصلا به او نگویید «می‌خوام یک مامان جدید برات بیارم.» یا «تو هم قراره بابا داشته‌باشی.» بگویید که تصمیم به ازدواج دارید و او را مطمئن کنید که قرار نیست شما و محبت والد اصلی‌اش را از دست بدهد. برای مثال «من می‌خوام ازدواج کنم. خیالت راحت باشه که همیشه دوستت دارم. بابا/ مامان [والدی که با بچه زندگی نمی‌کند] هم همیشه بابا/ مامان تو می‌مونه و دوستت داره.» نکته مهم این است که درباره پدر/ مادرخوانده، لفظ پدر و مادر را به کار ‌نبریم. متناسب با سن بچه و شرایط فرهنگی، می‌توانیم به او پیشنهاد کنیم پدر/مادرخوانده را با اسم، همراه با پسوند «جان»، «خانم» یا «آقا» صدا کند. بچه‌ها در این دوره سنی، تا مدت‌ها بعد از جدایی والدین، ممکن است همچنان امیدوار به برگشتن آن‌ها به یکدیگر باشند. پس طبیعی است که خبر ازدواج شما آن‌ها را ناامید کند و مثلا بشنوید «پس مامان چی؟» واکنش درست می‌تواند چنین چیزی باشد
«عزیزم متوجه سوالت نشدم. من و مامان یک‌ساله از هم جدا شدیم. من پدر تو هستم، مامان هم مادرت ولی ما دیگه با هم زندگی نمی‌کنیم.» این توضیحات لازم است تا بچه، پدرخوانده/مادرخوانده را مقصر برنگشتن والدینش به یکدیگر نداند».
ابهامات بچه‌ها را چطور برطرف کنیم؟
صرف اعلام خبر، کافی نیست. شما باید درباره همه چیزهایی که ممکن است بچه را نگران کند، با او حرف بزنید. مثلا برای شما واضح است که او همچنان مادر اصلی‌اش را خواهد دید ولی بچه احتمالا فکر می‌کند با ازدواج شما مادرش را برای همیشه ازدست می‌دهد. دکتر علوی، در این‌باره توضیح می‌دهد: «با بچه درباره شرایط زندگی، حتی بخش‌هایی که در آن‌ها تغییری رخ نخواهدداد، صـحــبت کـنـیـد «تو پیش من می‌مونی. خودم می‌برمت مدرسه و برمی‌گردونمت. مامانت رو هر هفته می‌بینی.» اطرافیان ممکن است توصیه کنند که فعلا روی رابطه تازه اسم ازدواج نگذارید، مثلا بگویید قرار است با هم آشنا شوید. این کار نه‌تنها کمکی به پذیرش بهتر نمی‌کند بلکه بچه را در شرایط سخت بلاتکلیفی نگه می‌دارد. یکی دیگر از رفتارهایی که باعث گیج شدن بچه‌ها می‌شود، رابطه صمیمانه والدین بعد از جدایی است. من زوج‌هایی را می‌شناسم که بعد از طلاق، به خانه هم رفت‌وآمد دارند و حتی با هم سفر می‌روند با این تصور که صمیمیت‌شان برای بچه مفید خواهد بود در حالی که با واقعیت ماجرا تناسبی ندارد و  به کودک کمکی نمی کند. شما باید ماجرای جدایی را به‌موقع به فرزندتان بگویید و او بفهمد که جدا شدن یعنی دیگر زن و شوهر نیستید. اگر چنین کرده باشید، هم آسیب کمتری به فرزندتان وارد می‌شود و هم بعد از ازدواج مجدد، همسر شما به‌عنوان موجود خبیثی که رابطه مامان و بابا را برهم زده، شناخته نمی‌شود. بچه، بعد از جدایی، با هر دو والدش ارتباط دارد اما باید این را بداند که دیگر نمی‌تواند هردوی آن‌ها را کنار هم داشته باشد. بچه‌های 5 تا 12ساله، مثل بزرگ سال‌ها فکر می‌کنند و مفهوم طلاق را می‌دانند. در ارتباط با آن‌ها هم از تصمیم‌تان به ازدواج می‌گویید و قراری برای آشنایی ترتیب می‌دهید، فقط با حضور شما، همسر آینده و فرزند/فرزندان‌تان.»


هنگام بحث و اختلاف‌نظر چه واکنشی نشان بدهیم؟
تا این‌جا، همه مراحل، درست طی شده‌اند ولی تضمینی وجود ندارد که ارتباط والدخوانده با بچه‌ها بدون مسئله باشد. باید خودتان را برای رابطه‌ای پر از چالش آماده کنید چون «همسر آینده‌تان شما را پسندیده و شما هم متقابلا به او علاقه دارید ولی لزوما قرار نیست فرزند شما یا همسرتان هم چنین احساسی داشته‌باشد. خیلی‌وقت‌ها مراجعانم می‌گویند بچه همسرشان را مثل فرزند خودشان دوست دارند. این خودفریبی، انتظارات غیرواقعی ایجاد می‌کند. طبیعی است که شما هم فرزند همسرتان را دوست نداشته‌باشید اما قرار نیست این احساس را نشان بدهید. وارونه نشان دادن حس‌تان هم اشتباه است. مثلا بعضی‌ها شروع می‌کنند به باج دادن به بچه تا محبتش را جلب کنند یا خودشان را به او علاقه‌مند نشان بدهند. محبت‌های اغراق‌آمیز و هدیه خریدن‌های افراطی بالاخره یک‌جا تمام می‌شود ولی بچه‌ای که بدعادت و به اصطلاح لوس شده، ممکن است برای به‌دست آوردن دوباره توجهات، دست به رفتارهایی مثل بدخلقی، لجبازی و... بزند. شما همسر والد آن بچه هستید، نه پدر یا مادرش. تلاش‌تان برای این‌که جای والد او را بگیرید، نه‌تنها راه به جایی نمی‌برد بلکه اوضاع را پیچیده‌تر می‌کند. بعضی‌ها گمان می‌کنند با قدری سهل‌گیری، به‌ویژه درارتباط با نوجوان‌ها، می‌توانند چالش پذیرفته‌شدن را حل کنند. مثلا پدر به فرزند نوجوانش بابت دیر به خانه آمدن تذکر می‌دهد و مادرخوانده، پادرمیانی می‌کند. این رفتار، بچه را دچار مثلث‌سازی می‌کند. بچه وارد تیم مادرخوانده می‌شود اما پشت ظاهر آرام قضیه، تلاش بچه برای سوء‌استفاده نهفته است. او می‌خواهد همه راه‌درروهای ممکن را امتحان کند و معنی‌اش این نیست که با شما رابطه خوبی ایجاد کرده‌است. تعیین چهارچوب‌ها و خط‌قرمزها باید برعهده والد اصلی باشد. والد باید همان ابتدا اصول تربیتی‌اش را برای همسرش توضیح بدهد،
بر سر کلیات با هم به توافق برسند و در حضور بچه، یک حرف داشته باشند. در مواقع بحرانی هم والد اصلی، نقش تعیین‌کننده داشته‌باشد. بهتر است وقتی بحثی درمی‌گیرد، پدر/مادرخوانده محیط را ترک کند تا والد اصلی و بچه، مشکل را با هم حل کنند.»
چطور از تله دیالوگ‌های آزاردهنده بیرون بیاییم؟
تمام تلاش‌تان را می‌کنید که اوضاع آرام باشد ولی همچنان بعید نیست در موقعیت‌های ناراحت‌کننده قرار بگیرید. مثلا ممکن است بشنوید «مگه تو مامانمی که با من این‌طوری حرف می‌زنی؟»، «تو بابای من نیستی، ازت خوشم نمیاد.» در چنین مواقعی چه می‌شود کرد؟ دکتر علوی می‌گوید: «پیشنهاد می‌کنم با چنین واکنشی، موقعیت را مدیریت کنید «بله، عزیزم. من مادر/پدرت نیستم. همسر پدر/ مادرتم و قصد ندارم جای والدت باشم.» گاهی هم رفتار والدِ اصلی که بیرون از این رابطه است، اوضاع را سخت می‌کند. مثلا او ممکن است از بچه توقع داشته‌باشد که مدام از ارتباط همسر سابقش با شریک تازه، برایش خبر ببرد یا با حرف‌ها و درددل‌هایش، در بچه درباره والدخوانده احساس بدی ایجاد کند، «کارگر میاد خونه رو تمیز می‌کنه؟ من بیچاره همیشه همه کارها رو خودم می‌کردم.» درددل کردن والدین با بچه، درحکم تجاوز روانی است. در تحقیقی، متوجه شدند یک‌سری از بچه‌ها علایم تجاوز در روان‌شان نشان می‌دهند ولی در جسم‌شان نشانه‌ای وجود ندارد. این‌ها بچه‌هایی بودند که والدین با آن‌ها درددل می‌کرده‌اند. این‌جا دو توصیه برای هر دو والد اصلی دارم؛ والدی که با فرزندش زندگی نمی‌کند، نباید بار احساسات منفی‌اش را روی دوش فرزندش بیندازد و باید بداند رابطه خوب یا دست‌کم بدون مشکل فرزندش با والدخوانده، درنهایت به‌نفع بچه خواهدبود. فرزند شما در تصمیم‌تان به ازدواج، نقشی نداشته‌است و با احساس گناه دادن به او «اگه تو نبودی، همون اوایل ازش جدا می‌شدم.» یا مظلوم‌نمایی «مامانت رفت دنبال زندگی خودش، من به‌خاطر تو ازدواج نمی‌کنم.» به فرزندتان آسیب خواهیدزد. در طرف مقابل، والدی که ازدواج مجدد داشته هم باید برای موقعیتی که همسر سابقش بچه را علیه او تحریک می‌کند، آماده باشد و به‌هیچ‌وجه مقابله به‌مثل نکند. مثلا اگر بچه می‌گوید، «مامان می‌گه شما اصلا با هم رستوران نمی‌رفتین ولی حالا با این خانم هر هفته شام می‌ریم بیرون.» می‌توانید بگویید: «یادته کلاس اول که بودی، نسبت به الان دستت کندتر بود و کلمات رو اشتباه می‌نوشتی؟ ما بزرگ‌ترها هم تو زندگی اشتباهاتی داریم و سعی می‌کنیم جبران کنیم. من وقتی با مامانت زندگی می‌کردم، دوستش داشتم و الان هم براش احترام قائلم.»
با نگرانی از دست دادن والد در بچه‌ها چه کنیم؟
فرض ما در این پرونده بر این بود که فوت/ جدایی زمانی رخ داده که بچه درکی از  موقعیت داشته‌است. گاهی اما والدخوانده وقتی وارد زندگی بچه می‌شود که او خیلی کوچک است. زمانی که بچه واقعیت را نمی‌داند، اجازه بدهیم پدر/مادرخوانده را والد اصلی‌اش بداند؟ توصیه دکتر علوی این است: «چه در موقعیت ازدواج مجدد و چه در شرایط فرزندخواندگی، والدین باید واقعیت را به فرزندشان بگویند اما چطور و چه زمانی، خیلی مهم است. در سنین کودکی، باید ذهن بچه را به‌کمک داستان‌هایی با محوریت طبیعت و حیوانات برای پذیرش مرگ، فرزندخواندگی و ناخوانده بودن یکی از والدین آماده کنید؛ مثلا می‌توانید بگویید: «این جوجه که آوردیمش خونه، مامانش خانوم‌مرغه‌اس و باباش آقاخروسه ولی پیش ما زندگی می‌کنه. دوستش داریم و ازش مراقبت می‌کنیم.» یا «برگ درخت‌ها رو می‌بینی که دارن می‌ریزن؟ بهار که می‌شه، درخت دوباره سبز می‌شه ولی این‌ها همون برگ‌‌هایی نیستن که قبلا ریختن.» گفتن اصل ماجرا را موکول کنید به حدود دوران بلوغ. بچه‌های 13، 14ساله معمولا آمادگی درک واقعیت را دارند. توصیه می‌کنم برای این کار حتما از یک روان‌شناس کمک بگیرید و به سوالاتی که برای بچه پیش می‌آید، صادقانه پاسخ بدهید.» یکی دیگر از موقعیت‌هایی که خانواده‌های ترکیبی را با چالش‌های زیادی مواجه می‌کند، فرزنددار بودن هر دو زوج است. ما برای آن‌که نخ تسبیح ماجرا را گم نکنیم، به‌ناچار این موقعیت را وارد بحث‌مان نکردیم و به اشاره مختصری به آن اکتفا می‌کنیم. دکتر علوی می‌گوید: بچه‌دار بودن هر دو زوج، هم جنبه مثبت دارد و هم منفی. خوبی این نوع خانواده‌های ترکیبی این است که هر دو نفر، تجربه والدگری دارند و جنبه آسیب‌زننده‌اش وقتی خودش را نشان می‌دهد که والدین در بحث‌ها و مشکلات، طرف فرزند خودشان را می‌گیرند. گاهی اختلاف سنی بچه‌ها هم مشکل‌زا می‌شود. مثلا فرزند خانم، 9 ساله‌ است و با آقایی ازدواج می‌کند که بچه‌ای یک‌ساله دارد. نیاز بچه کوچک‌تر به رسیدگی، ممکن است باعث حسادت و خشم فرزند بزرگ‌تر شود. رفتار بچه‌گانه از سوی فرزند بزرگ‌تر، نشان‌دهنده میل او برای در مرکز توجه بودن است. بچه‌ها در این نوع خانواده‌های ترکیبی، معمولا نگران ازدست دادن محبت والدشان هستند. ممکن است در ابتدای رابطه تازه، از شما بپرسند که آیا فرزند همسرتان قرار است خواهر/ برادر او باشد یا نه. در پاسخ به این سوال، بهتر است از خود بچه بپرسیم «تو چی دوست داری؟» و به او اطمینان بدهیم «من و تو و فلانی و بچه‌اش قراره با هم زندگی کنیم. من، مادرخوانده اون بچه می‌شم و فلانی، پدرخوانده تو.»