در دو سوي دالان تابستان ۶۰ !

كمتر كسي فكر مي‌كرد انقلابي كه از درون دو خاستگاه ۲۸ مرداد ۳۲ و ۱۵ خرداد ۴۲ بيرون آمده، خيلي زود با يكي از اين دو خاستگاه مشكل پيدا كند! اما مشكل به يك‌باره رخ نداده بود؛ تعارضاتي كه از همان بدو پيروزي انقلاب رخ كرده بود، بعدها عميق‌تر و گسترده‌تر شده بود و در نهايت كار را به سخنراني توفاني آيت‌الله خميني در ۲۵ خرداد۱۳۶۰ رسانده بود. همان سخنراني كه در آن رهبر پر نفوذ و پرقدرت انقلاب، تكليف خود را با «مليون» روشن كرده بود. او گفته بود: «آقايان تمام تكليف‌ها را به جا آوردند و عمل كردند، فقط يك تكليف مانده و آن جمهوري اسلامي را به هم زدن؟! تمام تكليف‌هايي كه بر ما و شما متوجه است، چه از قشر نويسندگان و روشنفكران و جبهه‌ها و نهضت‌ها و سايرين، تمام تكاليف فقط منحصر به اين شده است كه اين جمهوري اسلامي را در خارج از كشور طور ديگري كه هست نمايش بدهيد و مردم را دعوت كنيد كه برخلاف جمهوري اسلامي شورش كنند؟! ديگر همه ‌چيز درست شده است، فقط اين يكي مانده؟! در وقتي كه سرتاسر ايران آشوبگران مشغول آشوب هستند، منافقان مشغول فعاليت هستند، و ابتلا به جنگ با قدرت‌هاي بزرگ داريم، و مملكت ما آنجا مبتلا به جنگ است و در داخل مبتلا به اين دسته‌جات مختلفي است كه به بهانه اسم شماها در خيابان‌ها مي‌ريزند و جوانان ما را زخمي مي‌كنند و گاهي هم مي‌كشند، اينها نهي از منكر نمي‌خواهد؟ اينها را دعوت به شورش مي‌كنيد اين امر به منكر نيست؟ اين امر به فساد نيست؟ من بايد متأسف باشم، من بايد بسيار متأسف باشم، از اينكه غيب نمي‌دانم! نمي‌دانستم در چنته اينها چه هست. من بعضي از اينها را مي‌پذيرفتم؛ به ايشان هم محبت مي‌كردم؛ ليكن نمي‌دانستم كه اينها بر ضد قرآن هم قيام مي‌كنند... من نمي‌خواستم كه وضع اين ‌طور بشود. من نمي‌خواستم كه اين مردم و اين ملت كه سال اول جمهوري اسلامي‌شان هست اين ‌طور مشوش بشود خاطرشان از امثال شماها. من نمي‌خواستم كه شما ائتلاف بكنيد با منافقيني كه بر ضد اسلامند و «شناخت»‌شان منتشر است. ولي چه بكنم، خب، شما گوش نكرديد به نصيحت. الان هم من نصيحت مي‌كنم، اين جمعيت متدين «نهضت آزادي» را، و آقاي رييس‌جمهور را، الان هم من نصيحت مي‌كنم كه آقا شماها دست‌ برداريد از اين سنگ‌اندازي جلوي چرخ اسلام، دست‌ برداريد از اين تضعيف مجلس و تضعيف روحانيت و تضعيف ملت و تضعيف روحيه ملت و تضعيف روحيه ارتش. دست ‌برداريد از اين امور و بياييد در ميدان با برادران ديگرتان بنشينيد؛ شما رييس‌جمهور قانوني باشيد؛ روي قوانين عمل كنيد. شما وكلايي هستيد در مجلس، محترميد، متدينيد؛ جدا كنيد حساب [خودتان‌] را از مرتدها. اينها مرتدند. «جبهه ملي» از امروز محكوم به ارتداد است.» (صحيفه امام خميني، جلد ۱۴، صص ۴۶۲ - ۴۵۱) 
اين سخنراني در حالي انجام شده بود كه چند روز پيش از آن، آيت‌الله خميني، ابوالحسن بني‌صدر را از فرماندهي كل قوا عزل كرده بود و به اين ترتيب دست مجلس براي بررسي عدم كفايت سياسي او باز شده بود. كشور بيش از هر زمان دچار بحران شده بود و رفته رفته وضع به رويارويي نيروهاي مخالف با جمهوري تازه تأسيس كشيده شده بود. از يك سو جنگ بخش عظيمي از مرزهاي غربي را درگير كرده بود و از سوي ديگر، اختلاف‌هاي داخلي بالا گرفته بود و تعارض‌ها ميان نيروهاي سياسي آشكار شده بود. آيت‌الله خميني در تاريخ ۲۰ خرداد ۱۳۶۰ در حكمي خطاب به ستاد مشترك ارتش جمهوري اسلامي ايران‏ نوشته بود: 
‏‏«بسم‌الله الرحمن الرحيم‏ / ستاد مشترك نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي ايران‏/ آقاي ابوالحسن بني صدر از فرماندهي نيروهاي مسلح بركنار شده‌اند./  روح‌الله  الموسوي الخميني.» 
5 روز پس از عزل بني‌صدر آن سخنراني ايراد شده بود. آن روز در ۲۵ خرداد۱۳۶۰، جبهه ملي به رهبري دكتر كريم سنجابي، همراه نهضت ملي آزادي به رهبري مهندس مهدي بازرگان در اعتراض به لايحه قصاص طي دو بيانيه اعلان فراخوان براي راهپيمايي كرده بودند. همين دو بيانيه موجب خشم رهبر انقلاب شده بود و در آن روز يكي از تاريخي‌ترين سخنراني‌هاي خود را انجام داده بود. بخش‌هايي از اين سخنراني به شكل «هايلايت» مدام در فواصل برنامه‌هاي راديو، پخش شده بود و اين‌چنين اطلاع‌رساني، پيش از اخبار ساعت ۱۴، به كرات صورت گرفته بود. خصوصا اين بخش كه آيت‌الله خميني گفته بود: «يك گروهي كه با اسلام و روحانيت اسلام سر سخت مخالف بودند. از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتي كه مرحوم آيت‌الله كاشاني ديد كه اينها خلاف دارند مي‌كنند و صحبت كرد، اينها [اين‌] كار كردند [كه‌] يك سگي را نزديك مجلس عينك به آن زدند و اسمش را «آيت‌الله» گذاشتند! اين در زمان آن بود كه اينها فخر مي‌كنند به وجود او. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل يكي از علماي تهران بودم كه اين خبر را شنيدم كه يك سگي را عينك زده‌اند و به اسم «آيت‌الله» توي خيابان‌ها مي‌گردانند. من به آن آقا عرض كردم كه اين ديگر مخالفت با شخص نيست؛ اين سيلي خواهد خورد و طولي نكشيد كه سيلي را خورد و اگر مانده بود سيلي بر اسلام مي‌زد. اينها تفاله‌هاي آن جمعيت هستند.» (صحيفه امام خميني، جلد ۱۴، صص ۴۵۶ - ۴۵۷) 


اشاره آيت‌الله خميني در اين فراز از سخنان، به دكتر محمد مصدق بود. به اين ترتيب در دو فراز، از همين سخنراني، رهبر معنوي جبهه ملي «نامسلمان» و پيروان او در جبهه ملي «مرتد» اعلام شده بودند! اتفاقي عجيب كه همه كنشگران سياسي را در بهت فرو برده بود. حالا با اين سخنراني تكليف در برابر آن گروه از سياسيون روشن شده بود.كساني كه روزگاري سر در كار مبارزه با رژيم شاه داشتند و پس از كودتاي ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به زندان افتاده بودند. حالا پس از انقلاب، مغضوب رهبر انقلاب شده بودند. دكتر كريم سنجابي، پيش از شاپور بختيار، دعوت شاه براي احراز پست نخست‌وزيري و تشكيل دولت را نپذيرفته بود و در پاريس به آيت‌الله خميني پيوسته بود و در ديداري به او اعلام وفاداري كرده بود. حتي در دولت موقت مهندس مهدي بازرگان، به عنوان نخستين وزير امور خارجه، قبول مسووليت كرده بود و به اين شكل با حركت انقلاب، در جهت تحكيم پايه‌هاي آن همراهي كرده بود . اما چندي بعد كه او از دولت بازرگان جدا و به عنوان يك رهبر ملي، در موضع منتقد قرار گرفته بود، تعارضات هم رفته رفته بروز كرده بود و كار را نهايتا در خرداد ۱۳۶۰ به آن رويارويي كشانده بود. البته كه مساله، اختلاف ميان آيت‌الله خميني با جبهه ملي نبود. مساله در اختلاف ميان حزب جمهوري اسلامي با ابوالحسن بني‌صدر بود كه وضعيت را به نقطه جوشاني رسانده بود. بني صدر كه تا ۲۰ خرداد، علاوه بر پست رياست ‌جمهوري، فرماندهي كل قوا را در اختيار داشت، با نخست‌وزير دولت خود، محمدعلي رجايي، مدام دچار مشكل بود. رجايي فرد مورد نظر او براي آن پست نبود اما ايستادگي مجلس در برابر او، بني‌صدر را وادار به معرفي محمدعلي رجايي به عنوان نخست‌وزير كرده بود. رجايي مورد حمايت اكثريت مجلس بود. نمايندگاني از حزب جمهوري اسلامي كه اكثر كرسي‌هاي مجلس را در اختيار داشتند. حمايت بي چون و چراي مجلس و هم چنين گروهي از رهبران انقلاب در شوراي انقلاب، بني‌صدر را در موضع ضعيفي در ميان سران قرار داده بود و او كه هيچ تشكل و حزبي پشت سر خود نداشت، تبديل به فردي منزوي شده بود كه تنها راه براي دفاع از خود را، گفت‌وگو با مردم از طريق سخنراني دانسته بود. به همين خاطر هم هر چه اين «شكاف» ميان او و سران نظام بيشتر شده بود، سخنراني‌هاي او هم تندتر شده بود. البته كه مخالفان او هم دست منتقدان را براي انتقاد آشكار از او بازگذاشته بودند. دو روزنامه جمهوري اسلامي و انقلاب اسلامي، روبه‌روي هم قرار گرفته بودند و مطالبي در نقد و‌ نفي هم منتشر مي‌كردند . روزنامه جمهوري اسلامي به عنوان ارگان رسمي حزب جمهوري اسلامي و روزنامه انقلاب اسلامي به عنوان روزنامه بني صدر .  بني‌صدر اما دچار خطاي محاسباتي هم شده بود. او به تصور خود، همه 11 ميليون رأي‌دهنده را حامي واقعي شخص خود پنداشته و همين هم او را دچار چنين غروري كرده بود. در حالي كه بخش اعظم آن رأي، به دليل نزديكي او به آيت‌الله خميني به دست آمده بود. چنان كه پس از عزل، همه آن آرا بلافاصله تبخير شده بود! اين ويژگي آن دوره از انقلاب بود؛ دوري يا نزديكي به آيت‌الله خميني، تعيين كننده ميزان محبوبيت و مقبوليت در نزد عوام بود و همين هم تكليف بسياري از معادلات را در رأس هرم قدرت روشن كرده بود.
بني صدر، پس از عزل از فرماندهي كل قوا، در معرض عزل از رياست‌جمهوري قرار گرفته بود. فرداي آن سخنراني توفاني آيت‌الله خميني، - ۲۶ خرداد ۱۳۶۰ - طرح دوفوريت بررسي «كفايت سياسي رييس‌جمهور» به تصويب نمايندگان مجلس رسيده بود و 5 روز بعد، بني‌صدر با رأي اكثريت نمايندگان از رياست‌جمهوري عزل شده بود. اكبر هاشمي رفسنجاني طي نامه‌اي به آيت‌الله خميني نوشته بود: «بسم‌الله‌ الرحمن الرحيم/ محضر شريف حضرت آيت‌‌الله‌ العظمي امام خميني ـ ادام‌‌الله‌ ظله/ محترماً به عرض مي‌رساند، رأي مجلس شوراي اسلامي در جلسه مورخ 31/۳/ ۱۳۶۰ پس از بحث و بررسي با حضور ۱۹۰ نفر به شرح زير: آراي موافق: ۱۷۷ / رأي مخالف: يك نفر/ آراي ممتنع: 12 نفر/ 
در مورد آقاي سيد ابوالحسن بني‌صدر بر اين قرار گرفت كه «آقاي ابوالحسن بني‌صدر براي رياست‌جمهوري اسلامي ايران كفايت سياسي ندارد» به موجب اصل ۱۱۰ قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مراتب براي اتخاذ تصميم به خدمت امام عظيم‌الشأن گزارش مي‌گردد./ رييس مجلس شوراي اسلامي ۳۱ / ۳ / ۱۳۶۰ / اكبر هاشمي رفسنجاني.»
در پاسخ آيت‌الله خميني نوشت: 
«بسم‌الله‌ الرحمن الرحيم / پس از رأي اكثريت قاطع نمايندگان محترم مجلس شوراي اسلامي مبني بر اينكه آقاي ابوالحسن بني‌صدر براي رياست‌جمهوري اسلامي ايران كفايت سياسي ندارد، ايشان را از رياست‌جمهوري اسلامي ايران عزل نمودم. / اول تيرماه ۶۰ / روح‌‌الله‌ الموسوي الخميني / ۱- به موجب بند پنج اصل ۱۱۰ قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، عزل رييس‌جمهور پس از حكم ديوان عالي كشور يا رأي مجلس شوراي اسلامي، از وظايف و اختيارات رهبري است.» (صحيفه امام؛ ج ۱۴، ص ۴۸۰) 
به اين ترتيب ظرف چند روز توفاني، نخستين رييس‌جمهور كه از دو خاستگاه ۲۸ مرداد ۳۲ و ۱۵ خرداد ۴۲ بيرون آمده بود، از عرصه قدرت كنار گذاشته شد تا جمهوري اسلامي وارد عصر تازه‌اي از حكمراني شود. اما همان چند روز، تهران روزهاي پر آشوبي را پشت سرگذاشت. اتفاق‌هاي تلخ از همان روز سخنراني ۲۵ خرداد شروع شد كه گروه‌هاي مختلف مردم به خيابان آمدند و در برابر هم صف كشيدند. تا پيش از آن هرگز دو نيروي برآمده از انقلاب اين‌گونه در برابر هم صف‌آرايي نكرده بودند. اما آن روز، گروه‌هاي موسوم به «حزب‌الله» كه خود را گروه‌هاي حامي و هوادار واقعي انقلاب مي‌خواندند پلاكارد در دست، با شعارهايي تند عليه مليون، خصوصا بني‌صدر، به خيابان آمده بودند تا هوادران جبهه ملي و بني صدر را وادار به عقب‌نشيني كنند. درگيري‌هاي خونيني ميان آنها رخ داد. كار تا پاسي از شب ادامه يافت و گروه كثيري روانه بيمارستان‌ها شدند. اين درگيري‌ها در روزهاي بعد هم ادامه يافت. تهران شاهد روزهاي خونيني بود؛ اين درگيري‌ها زماني بالا گرفت كه طرح عدم كفايت بني‌صدر در مجلس به بحث گذاشته شد. دو روز خونين، ۳۰ و ۳۱ خرداد از تلخ‌ترين روزها آن سال بود. تمامي خيابان‌هاي مركزي شهر، صحنه زد و ‌خوردهاي خونين شده بود. «سازمان مجاهدين خلق» كه فرصت را براي ضربه زدن به پيكره حكومت نوتأسيس مغتنم دانسته بود، در آن روز اعلام «جنگ مسلحانه» كرده بود و رسما افراد مسلح خود را وارد درگيري‌هاي خياباني كرده بود. آنها پيشتر با تشكيل خانه‌هاي تيمي خود را براي آن روزها آماده كرده بودند و حالا وقت بهره‌برداري از آن فرصت بود. بني‌صدر در پي اختفاي رهبر جبهه ملي - دكتر كريم سنجابي - به سايه رفت و از منظرها پنهان شد. سازمان مجاهدين رسما، تمام قد در برابر حكومت ايستاد و رويارويي در تابستان ۱۳۶۰ وارد فاز تازه‌ای شد. چند روز پس از عزل بني‌صدر، آيت‌الله خامنه‌اي در يك مسجد مورد سوءقصد قرار گرفت و به ‌شدت مجروح شد. بلافاصله پس از آن كنگره حزب جمهوري اسلامي مورد هدف قرار گرفت و منجر به شهادت آيت‌الله بهشتي و بيش از 72 تن از چهره‌هاي نزديك به حزب جمهوري شد و مدتي بعد كه دفتر نخست‌وزيری مورد هدف قرار گرفت و منجر به شهادت رييس‌جمهور رجايي و نخست‌وزير باهنر شد. به اين ترتيب، تابستان ۶۰، تابستاني پرالتهاب براي انقلاب بود كه جمهوري اسلامي را در كوران جنگ، در مسيري تازه قرار داده بود. مسيري كه ازميان دالاني از حوادث خونبار عبور كرده بود. در يك سوي آن دالان اما مصدق و پيروان، از ادامه همراهي بازداشته شده بود. پيوند زدن مصدق با رخداد‌هاي ۶۰، شايد بيش از آنكه موجب فهم بهتر ما از آن مقطع از تاريخ شود، بيشتر ما را از حقيقت تاريخ دور مي‌كند. دو دهه بعد اما، بسياري از حقايق آشكار شده بود. شيطنت و خودكامگي رجوي، كار را براي همه طرف‌هاي سياسي مشكل كرده بود. او به همه نيروهاي سياسي موسس اين جمهوري ضربه زده بود. بزرگ‌ترين ضربه، تفرقه و شكافي است كه ميان چهره‌هاي حامي انقلاب ايجاد كرده بود. او چندي بعد از انفجار ۷ تير، به همراه بني‌صدر از كشور گريخته بود و همسر خود اشرف ربيعي و فرزند كوچك خود را پشت سر خود در خانه‌اي تيمي باقي گذاشته بود. او از آن پس به خصم درجه يك جمهوري اسلامي تبديل شده بود. هرچند بني‌صدر مدتي بعد از او جدا شده بود.