عمق تراژدی شهدای غواص

  محمدرضا یزدیان رزمنده پیش کسوتی است که ‌در عملیات کربلای 4 حضور داشته است و در ۱۶ سالگی به اسارت دشمن درمی‌ آید. یزدیان که در آن‌ مقطع در واحد اطلاعات‌ عملیات لشکر ۵ نصر مشغول بوده، پس از اسارت، شاهد زنده‌ به ‌گور کردن غواص‌های دست ‌بسته این‌عملیات نیز بوده است. گفت و گو با این آزاده سرافراز به شب اجرای عملیات کربلای ۴ و چگونگی  مانور نیروها در آن شب اختصاص دارد. او درباره چگونگی اسارتش و شهادت غواصان دست‌ بسته گفت که توسط نیروهای بعثی‌  زنده‌ به ‌گور شدند.   آموزش های سخت  او در ابتدای سخنان خود به شب عملیات کربلای 4 و این که چطور آغاز شده است، اشاره می کند و می گوید: «از اوایل سال ۶۵ به‌ طور جدی روی این‌ عملیات برنامه ‌ریزی شد. ما هم که جزو واحد اطلاعات عملیات بودیم، مدت‌ها کار کردیم. حتی آموزش بالگرد دیدیم که اگر جایی بالگرد روشن یا خاموش بود و راه جاده یا مسیری را بسته بود، بتوانیم جابه ‌جایش کنیم. همین ‌طور آموزش حرکت با تانک را. آموزش چتربازی و غیره هم دیدیم. شب و روز در حال آموزش بودیم. یعنی در کنار شناسایی و کار اطلاعاتی، خیلی آموزش دیدیم. یکی از آموزش‌ هایمان هم غواصی بود که خیلی سخت و طاقت ‌فرسا بود. خیلی اذیت می ‌شدیم. در کارون، بهمنشیر و اروندکنار آموزش می‌دیدیم و در همین آموزش‌ها هم خیلی از بچه‌ها شهید شدند. به عنوان مثال وقتی قایق ها برای مانور می آمدند، ممکن بود سر یکی از رزمنده ها به پروانه موتور می‌ گرفت و قطع می‌ شد. از این‌اتفاقات در آموزش‌ها می افتاد. وی تصریح می کند: شب عملیات، لشکر ۵ نصر و چند لشکر دیگر در یک‌ ساختمان بتن آرمه آپارتمانی در غرب خرمشهر مستقر بود. آماده بودیم شب شود تا وارد عملیات شویم. تقریباً غروب و اوایل تاریکی هوا بود که هواپیماهای دشمن با راکت حمله کردند و تعداد زیادی داخل همان دژ شهید و مجروح شدند. من هم که آن‌ جا مسئولیت داشتم، در حال سرکشی به وضعیت مجروحان و شهدا بودم. می‌رفتم و می‌آمدم. آقای صفاوردی که الان فکر کنم آمریکا باشد، شخصیتی مثل شهید چمران داشت و یکی از معاونت‌های اطلاعات لشکر بود. در آن‌هیاهو از من پرسید باقر (قالیباف) کجاست؟ گفتم ندیدمش. پرسید فرمانده اطلاعات، حاج حسین موسوی کجاست؟ باز هم ندیده بودمش. کمی که رفت و برگشت و دور زد، گفت شما می‌توانی نیروها را ببری جلو؟ منظورش این بود که کل گردان‌ها را به خط برسانم. عملیات کربلای ۴، از چهار قرارگاه فرماندهی می‌شد. قرار بود با ۶۰۰ گردان نظامی که البته همه هم غواص نبودند این‌ کار را بکنیم. غواص‌ها در این‌عملیات خط شکن بودند. در نهایت ۲۰۰ گردان وارد شد. وی خاطرنشان می کند: ما جزو گردان های آخری بودیم. ولی او می‌خواست همه نیروهایی را که مربوط به لشکر ۵ نصر بودند، ببرم جلو. غوغایی بود. کامیون‌ها می‌آمدند و می‌رفتند و گرد و خاک شده بود. عده‌ای هم در ساختمان همدیگر را بغل کرده بودند و ضمن خداحافظی از هم، دعای توسل می‌خواندند و حلالیت می‌گرفتند. با سختی همه را سوار کامیون‌ها کردم و آماده‌ شان کردم بروند. این‌ جا اتفاقی افتاد که می‌گویم. به راننده کامیون‌ها گفتم «وقتی با چراغ ‌قوه علامت دادم، ماشین جلویی که جلوی دروازه است حرکت کند. من بعداً با جیپ خودم را می‌رسانم جلوی ستون.» ماشین و وسیله به تعداد نبود. عراق هم مرتب می‌زد. نیروها سوار شدند و علامت دادم. ولی دیدم کامیون حرکت نمی‌کند، در آن شرایط عصبانی شدم و رفتم جلو که آقا چرا حرکت نمی‌کنی؟ راننده گفت این آقا نمی‌گذارد. نگاه کردم و دیدم «این‌آقا»، حسن قالیباف است. گفت «من نمی‌گذارم این رزمنده ها را با این‌وضعیت سوار کنید و ببرید! صبر کنید وسیله بیاید!» گفتم آقا ماشین نمی‌آید که باید از اهواز بیاید. وی ادامه می دهد: او یکی از نیروهای اطلاعات‌عملیات بود. عصبانی شدم و او را به‌زور سوار کامیون کردم. آن‌جا پنج شش نفر از بچه‌های دیگر اطلاعات عملیات هم سوار شدند. روبوسی کردیم و حلالیت طلبیدیم. او هم حق داشت. ولی در آن‌شرایط چاره‌ای نبود. به راننده‌ گفته بودم هر تعداد می‌ توانی سوار کن و ببر جلو! من که آن شب اسیر شدم، با خودم گفتم ای کاش عصبانی نمی‌شدم. چون من اسیر شدم و حسن هم شهید شده بود.   سنگرهای مثلثی محمدرضا یزدیان درباره شروع درگیری و اسارت خودش می گوید: از ابتدا که از خط خودمان به آب زدیم، تعدادی از بچه‌ها تیر خوردند و مجروح شدند. با کمین عراقی‌ها درگیر شدیم اما توانستیم بیشتر نیروها را به خط مقدم برسانیم. دشمن بو برده بود و به‌شدت آتش می‌ریخت. هواپیماها هم آمدند و در اروند به‌ صورت ستونی بمباران کردند. عراقی‌ها آتش توپخانه، خمپاره و آرپی جی را به ‌صورت بی هدف می ‌ریختند. تیرهای مستقیم هم می‌ زدند. وقتی به خط رسیدیم، کنار نهر خین بود. این نهر از راست به چپ است. خط، صاف بود. انگار با غلتک آن را کوبیده‌اند. جلوی آن‌جا که نیزار تمام می‌شد، نهر خین شروع می‌شد. آن‌جا چند دسته سیم خاردار حلقوی چیده بودند که باید از آن‌ها رد می‌شدیم. بعد ۵ تا ۱۰ متر زمین صاف و پشتش نهر خین بود. بالایش هم سنگرهای B شکل اسرائیلی و سنگرهای مثلثی قرار داشتند که از پیشرفته‌ترین استحکامات و از جنس بتن آرمه بودند.وی با بیان این که طرح این سنگرهای مثلثی هم اسرائیلی بوده است، می افزاید: از قبل دیده و درباره شان بحث کرده بودیم. در جریان شناسایی‌ها یک روز حسین خرازی و آقای قالیباف آمدند و این ‌استحکامات را به آن‌ها نشان دادم. آقای قالیباف هم توضیحاتی داد که این‌ها سنگرهای بی‌ شکل و مثلثی هستند. شب عملیات، راهکاری که از قبل در نظر گرفته بودیم لو رفته بود. به همین‌ دلیل جای دیگری را برای نفوذ به خط دشمن در نظر گرفتیم. اما هرجا نیرو و جنبنده‌ای دیده می ‌شد، می‌زدند. آن‌ها گرفتاری‌ های ما را نداشتند. هر امکاناتی ازجمله دوربین دید در شب داشتند که ما نداشتیم.   شاهد زنده به گور شدن شهدای غواص بودم وی تصریح می کند: تنها کسی که می‌دانست من تنها شاهد زنده به گور کردن غواص‌ها بوده‌ام، شهید محمد رضایی بود. چون فقط به او اعتماد داشتم. در لحظه اسیر شدن با هم نبودیم ولی بعدش با هم بودیم. من جریان را به او گفتم و جانم را مدیون او هستم. شهید رضایی تنها کسی بود که می‌دانست من شاهد ماجرا بوده‌ام و فقط به او گفته بودم. بچه‌های دیگر را می‌شناختم ولی نمی‌توانستم بگویم. وی اضافه می کند: یک روز عراقی ها آمدند داخل آسایشگاه و کف زمین را آب ریختند. بعد گفتند همه به حالت چمباتمه روی زمین بنشینید و سرتان را روی زمین بچسبانید به ‌صورت سجده. شست دوپا روی زمین و دو شست دست را هم از پشت به کمرتان حلقه کنید و نگه دارید. هرکسی هم بلند شود و بیرون را نگاه کند قطعاً کشته می‌شود! ترس و اضطراب آن‌روز با آب یخ همراه شده بود. سرمای عراق هم مثل گرمایش کشنده است. بعد، از داخل حمام صداهای ترسناک و کشیده شدن یک‌نفر به این ‌طرف و آن‌ طرف شنیده می‌شد. بعدا فهمیدیم که رضایی شهید شد.او را به شدیدترین وجه شکنجه کردند. رویش آب جوش ریخته بودند. بچه‌هایی که بعد از ماجرا رفتند حمام را تمیز کنند، گفتند تا یک ساعت فقط پوست و استخوان‌های رضایی را که به دیوارهای زرد حمام چسبیده بود با فرچه جدا می‌کردیم. آن‌قدر سر و بدنش را به دیوار کوبیده بودند که قطعات گوشت و پوستش به دیوار چسبیده بود. بعد هم پیکرش را روی سیم خاردار انداختند و از پشت با تیر او را زدند که وانمود کنند در حال فرار بوده است. چون آن‌روزها بحث تبادل اسرا مطرح بود. وی تصریح می کند: هر وقت یک ماشین آژیر می‌زد و وارد می‌شد، هرکس هرجا بود باید خودش را به آسایشگاه می‌رساند. چه داخل حمام برهنه بود، چه داخل دستشویی یا در هر حال دیگر. فقط باید خودش را به داخل آسایشگاه می‌رساند چون در غیر این‌صورت به قصد کشت کتک می‌خورد. علتش هم این بود که آژیر، مربوط به ورود ماشین فرمانده اردوگاه بود که یک‌سرهنگ خیلی خشن بود. در شش ‌ماه اول بدون استثنا کتک می‌خوردیم و شکنجه می‌شدیم که اواخر به عدنان گفتم سیدی برای چه این‌همه ما را می‌زنید؟ گفت: «هیس! اسیر حق ندارد سوال کند. بعد هم ما دستور داریم تا شش‌ماه همه شما را بزنیم. اردوگاه‌های دیگر هم همین است. شما که تافته جدابافته نیستید.»   مظلوم ترین عملیات این رزمنده پیش کسوت همچنین درباره شهدای غواص می گوید: مقری برای اسرا درست کرده بودند که آن‌ جا غواص ها را جمع کردند. درباره ماجرای زنده‌ به ‌گور کردن شهدای غواص بحث زیاد است. بعضی‌ها گفتند دروغ است و بعد از پیداشدنشان گفتند این‌ها را از سوریه آورده‌اند. نقطه‌ای که این‌اتفاق افتاد بین ابوفلوس و ابوالخصیب است. عراقی‌ها با بولدوزر روی غواص‌ها خاک ریختند. وی خاطر نشان می کند:عملیات کربلای ۴ بین همه عملیات‌های دفاع مقدس یکی از مظلوم‌ترین عملیات‌ها بود و شهدای غواص از مظلوم‌ترین شهدای جنگ تحمیلی بودند. نباید ساده از کنارشان عبور کرد. این‌ها قهرمان‌ها و اسطوره‌های ما و خط‌شکن‌های زبده بودند. دشمن به‌خاطر شکست مفتضحانه‌اش در والفجر ۸ در کربلای ۴ از غواص‌ها انتقام گرفت. ای کاش فیلم سازهای بزرگ کشورمان، روی جریان این‌شهدای غواص کار کنند و یک فیلم فاخر بسازند. چون امکانش هست. جنگ جهانی دوم را ببینید! برای آن‌دوران قهرمان‌هایی ساخته‌اند که واقعی نیستند. اما این‌مملکت قهرمان واقعی دارد. اگر فیلمی درباره شهدای غواص ساخته شود، شاید در سینمای ایران و جهان ماندگار شود. من از این‌عملیات ناگفته‌هایی دارم که هنوز نتوانسته‌ام مطرح‌شان کنم. عمق فاجعه زنده به گور کردن شهدای غواص خیلی فجیع‌تر از چیزی است که گفته شده است. امیدوارم پیش از آن‌که از دنیا بروم امکانی فراهم بشود که بگویم در آن چند دقیقه چه گذشت!