ادبیات جنگ ما جهانی نیست

هشت سال جنگ، آیا به ما ظرفی برای خلق رمان‌های ادبی بزرگ داده است؟ به بیان دیگر، بعد گذر سه دهه از جنگ، آیا اثری ادبی در حدواندازه و گستره جهانی داریم که بتوان به آن استناد کرد؟
متاسفانه به‌رغم تلاش‌های زیادی که در حوزه ادبیات جنگ داشته‌ایم، اثری که بتوان آن را «شاهکار» نامید، در ادبیات ما وجود ندارد یا من سراغ ندارم و نمی‌توانم مثالی بزنم. آثار درخور توجه یا قابل تامل داشته‌ایم، مثل «زمین سوخته» و برخی دیگر از کارهای احمد محمود، «پل معلق» محمدرضا بایرامی، و یا خاطرات جنگ که بعضی بسیار تاثیرگذار هستند. ولی واقعا کاری که من بگویم ماندگار است در تاریخ ادبیات ایران، به عنوان رمان جنگ نداشته‌ایم. یک دلیلش این است که ادبیات جنگ ما، از همان ابتدا وجهه دولتی‌بودن به خود گرفت. یعنی اگر کسی می‌آمد در حوزه جنگ کار می‌کرد، همه فکر می‌کردند یک هنرمند و نویسنده دولتی است یا اصطلاحی که سال‌هاست رواج پیدا کرده که طرف سفارشی‌نویس است و اصطلاحاتی از این دست. در تمام این سال‌ها سرمایه‌گذاری‌های زیادی از سوی دولت و برخی نهادها شد: از جذب نویسنده‌ها گرفته تا سفارش‌دادن موضوعات با نگاه و قرائت رسمی. همه اینها منجر به یک‌سری کارها شد که عملا به دلیل عدم تجربه نویسنده‌های آن، آثاری ضعیف بودند که بیشتر هم در حوزه خاطره‌نویسی و زندگینامه-رمان بودند. بیشتر این آثار به صورت رایگان در اختیار نهادهای دولتی و مساجد و کتابخانه‌های عمومی قرار می‌گرفت. این یکی از دلایلی است که موجب شد تا این ادبیات به خوبی دیده نشود و به لایه‌های مختلف جامعه ورود پیدا نکند. رمان هم به آن شکل نداشتیم، اگر هم داشتیم خیلی دیده نشد یا مورد توجه قرار نگرفت یا اثری زیرعنوان «شاهکار ادبی» در حدی که جهانی باشد نبود. اگر کسی به عنوان نویسنده‌ای مستقل در این حوزه کار می‌کرد و دست به قلم می‌برد، اغلب انگ نویسنده ضدجنگ به او می‌خورد؛ درنتیجه تکلیف نویسنده در این حوزه‌ مشخص نبود؛ یعنی عملا رویکرد غلط در این حوزه باعث شد، طیف زیادی از نویسنده‌ها از این بستر رانده شوند. مثلا اگر نویسنده‌ای اثری جنگی می‌نوشت، اگر مستقل بود که می‌گفتند اثر ضدجنگ است. اگر سفارش می‌گرفت و حتی کار خوبی می‌نوشت باز عده‌ای می‌گفتند سفارشی‌نویس است یا نویسنده دولتی و نان به نرخ روزخور است. همین برزخ، موجب شد تا نویسنده‌های بزرگ و برجسته معاصر ما که می‌توانستند در این حوزه آثاری شاخص خلق کنند، هشت سال جنگ را رها کنند.
به نظرتان چه دلایلی موجب می‌شود که نویسنده ایرانی در نوشتن از جنگ، دچار محدودیت شود و نتواند داستانی خلاقانه بنویسد؟ اگر از این منظر بخواهید ادبیات جنگ را آسیب‌شناسی کنید، به چه نکاتی اشاره می‌کنید؟
همانطور که در پرسش پیشین پاسخ دادم، مصادره‌کردن جنگ از سوی دولت یا نهاد و جناح خاصی، موجب شده که نویسنده‌های ما از این حوزه دور شوند. شما ببینید، بهترین آثار جنگ، آثار ماندگار جنگ، که بسیاری از آنها در جنگ جهانی دوم خلق شدند، بدون هیچ قضاوتی به جنگ ‌پرداختند. همه جنگ‌ها رویه ویرانگری دارند، و همین رویه موجب شد تا درواقع نهضت ضدجنگ بعد از جنگ‌های اول و دوم در غرب راه بیفتد، و ما شاهد نسلی از نویسنده‌هایی باشیم که زیرعنوان نویسنده‌های ضدجنگ تعریف شدند. هیچ مشکلی هم وجود نداشت که این نویسنده‌های ضدجنگ به ویرانی‌ها و تبعات و زشتی‌های جنگ بپردازند، اما در کشور ما این مشکل وجود دارد که اگر انگ ضدجنگ به اثری بچسبانند یعنی اینکه آن اثر ضد دفاع مقدس و ضد مردم است. با اینکه ما هشت سال قربانی جنگ بودیم و یک کشور به کشور ما حمله کرد، خاک ما مورد تجاوز قرار گرفت، و ما در مقام دفاع برآمدیم، و حالا حتی اگر ما بخواهیم با اثر ادبی‌مان دفاع کنیم و اثری بنویسیم که تبعات جنگ را نشان دهد ممکن است دچار مشکل شویم و این واژه ضدجنگ که نمی‌دانم چطور رواج پیدا کرده به اثر ما تعلق بگیرد. من این اصطلاح «ضدجنگ» را آن‌هم به معنای رایج در مملکت خودمان نمی‌پسندم.


به نظرتان چرا ادبیات جنگ ما هنوز زیر سایه دولت نفس می‌کشد و دولتمردان ما سعی دارند قرائت رسمی خود را به نویسنده تحمیل کنند؟ آیا نگاه تقدس‌گرا به جنگ، موجب نمی‌شود که نتوان جنگ را از زوایای مختلف دید و نقد کرد؟
وقتی قرائت رسمی رایج می‌شود اصطلاحات و مفاهیمی هم به دنبال خود می‌آورد و اینها بار معنایی پیدا می‌کنند، و وقتی که این اتفاق می‌افتد و شما بخواهید خارج از این دایره واژگانی دیدگاه رسمی، رمان جنگ بنویسید این قطعا نویسنده را دچار مشکل می‌کند. نویسنده‌هایی که می‌خواهند در حوزه جنگ کار کنند، در فضای بزرخی زندگی می‌کنند؛ چون حصاری از واژگان و مفاهیم برساخته نهادها و رسانه‌ها آنها را احاطه کرده که نمی‌دانند چه باید بکنند. ما نیاز داریم از یک نگاه بیرونی و مستقل، به جنگ بپردازیم؛ نگاهی به دور از قرائت رسمی، تا نویسنده بتواند از این حصار زبانی و معنایی برساخته خارج شود و آن چیزی را که می‌خواهد بنویسد؛ چراکه این نوع نگاه، می‌تواند تاثیرگذارتر باشد. ما نویسنده‌هایی داشتیم که حتی می‌خواستند راجع به جنگ بنویسند، اما چون رویکرد سیاسی آنها موافق جناح دیگری نبود، حتی اگر از لحاظ مضمونی اثرشان دفاع مقدسی بود، همین باعث می‌شد که قضاوت دیگری روی آثار آنها شود. شما اگر با قرائت رسمی از جنگ بنویسید، این رویکرد موجب می‌شود تفسیر دیگری از اثر شما بشود. متاسفانه همه این موارد باعث شده که دست‌وپای نویسنده بسته باشد و آن جسارت و خلاقیت لازم را که برای نوشتن جزو بدیهیات است، نداشته باشد و بنابراین شاهکاری هم در ادبیات جنگ نداشته باشیم. شاید باید چند سالی از جنگ فاصله بگیرم. به بیانی دیگر، ما به یک ادبیات مردمی در حوزه جنگ نیاز داریم؛ یک نگاه کاملا مردمی. حتی در فیلم‌های سینمایی و آثار نوشتاری که به صورت فله‌ای سفارش داده و نوشته و ساخته می‌شد همیشه این نگاه از مردم فاصله داشت و از زاویه دیگری به جنگ می پرداخت؛ کمتر آثاری داشتیم که کاملا از نگاه مردم، به معنایی عام‌تر و دقیق‌تر، انسانی، جنگ را روایت کند. اگر چنین می‌بود، قطعا آن روایت‌ها تاثیرگذارتر بود.
شما آثار بسیاری در حوزه ادبیات جنگ (و سینمای جنگ) نوشته‌اید که آخرینش «نفس» هم کتابش درآمده، هم فیلمش، که نماینده ایران در اسکار هم هست، از این تجربه بگویید، که نوشتن از جنگ چه مولفه‌هایی می‌خواهد و چه چیزی موجب شد که شما از جنگ بنویسید؟ آیا نقش زنان در این امر برجسته بوده؟
جنگ برای من به‌شخصه موضوع مهمی است، ما هشت سال جنگ داشتیم، که طولانی‌ترین جنگ صدساله اخیر است. هشت سال جنگ تبعات زیادی به بار آورد که هنوز هم ادامه دارد و می‌بینیم. برای من این تبعات طوری نیست که با یک تصمیم قبلی بخواهم به جنگ بپردازم که پیام جنگ چیست یا هدف جنگ چیست یا حرف‌هایی از این دست... نه! جنگ بستری خوبی برای نویسنده و فیلمساز فراهم می‌کند که به آن بپردازد. جنگ پر از صحنه‌ها و لحظه‌های تراژیک و دراماتیک است؛ لحظه‌هایی به شدت عمیق و انسانی که ما در صحنه‌های عادی زندگی کمتر با آن مواجه هستیم. نسل مهم و عجیبی در دوران جنگ تحول پیدا کرده و خلق شدند. وقتی جنگ چنین پتانسیلی دارد که شما می‌توانید با یک اثر ادبی و هنری مخاطب را با معنای عمیق‌تر زندگی مواجه کنید و با یک امکان دیگری از زندگی که مرگ است رویارو کنید، این باعث می‌شود که رنگ‌ولعابی عمیق‌تر و ژرف‌تر و فلسفی‌تر و معناشناختی‌تر داشته باشد و تاثیرگذاری‌اش هم بیشتر باشد و وجوه هرمنوتیکی و تفسیری اثر هم بیشتر شود. از این منظر در سال‌های بعد هم به جنگ می‌پردازم. برای من اینکه زنان چه سهمی در جنگ دارند مهم نیست. به نظر من، همانقدر که مردان در جنگ تاثیرگذار بودند، زنان هم موثر بودند، بچه‌ها هم موثر بودند، و همه انسان‌‌ها درواقع تاثیر خودشان را داشتند. شاید به این دلیل به زنان می‌پردازم چون خودم زن هستم و زنان را بیشتر می‌شناسم و شاید زمانی برسد که مثل رمان «کوه روی شانه‌های درخت» که یک فضای مردانه را ترسیم می‌کند، فضای جنگی مردانه را از آن خود کنم و بتوانم به آن بپردازم. قطعا اگر چنین اتفاقی بیفتد، به سراغ یک اثر مردانه هم می‌روم.
به نظر شما، آیا از نوشتن از جنگ، به ضدجنگ می‌رسیم؟ به بیانی دیگر، نویسنده‌های ادبیات جنگ (یا ضدجنگ) در نوشتن از جنگ چه چیز تازه‌ای را می‌خواهند به خواننده بگویند تا پیش‌فرض‌هایی را که معمولا از این نوع ژانر دارد، باطل کند؟
برای من تقسیم‌بندی ادبیات به جنگ و ضدجنگ معنایی ندارد؛ همانطور که کلماتی که بار ارزشی دارند برای من فاقد معنا است. با هر کلمه‌ای که برچسبی به نویسنده و فیلمساز و کاراکترهایش بزند، مخالفم و برایم قابل قبول نیست. درنتیجه از نظر من، جنگ و ضدجنگ معنایی ندارد. من وضعیت موجود را با توجه به بار معنایی، دراماتیکی و زیبایی‌شناسی‌ای که خودم به آن می‌دهم، پیش روی مخاطب ترسیم می‌کنم و ممکن است یک چالش در ذهن مخاطب ایجاد کند و بعد دیگری از زندگی را نشان دهد، و همان چالش به نظرم کافی است که من حرفم را بزنم. این نشان‌دادن مقطع یا برشی از زندگی با یک بار معناشناختی و زیباشناختی را، من نویسنده-فیلمساز به آن می‌دهم و این آن چیزی است که من می‌توانم درباره جنگ بنویسم و پیش روی مخاطب قرار بدهم و همان معنایی که می‌خواهم به ذهن مخاطب خطور کند، که همان علامت سوالی باشد که در ذهن او شکل بگیرد یا چالشی که در ذهن او ایجاد شود و او را از جنگ برحذر دارد و یا در مقام دفاع برآید. یعنی او با معنای دیگری از ساحت زندگی آشنا شود، عمیق‌تر به زندگی فکر کند، که این ممکن است او را به فکر وادارد که چقدر همه آن چیزهایی که نگرانش بوده، و با آن مشکل داشته، احمقانه و بچگانه بوده، و مسائل مهم‌تری در زندگی وجود دارد و می‌تواند عمیق‌تر و غایتمندتر با آن مواجه شود. به نظرم اگر این اتفاق بیفتد برای نویسنده کافی است و من واقعا بلندپروازی بیشتر از این ندارم.
بعد از گذشت سه دهه از پایان جنگ، به نظر شما از این ظرف هشت‌ساله، به شکلی می‌توان استفاده کرد که ما هم بتوانیم همچون غرب، آثار ادبی داشته باشیم که به همه زبان‌ها ترجمه شده و خواننده جهانی داشته باشد؟
باید بگویم اصلا نباید خودمان را با غرب مقایسه کنیم. برای اینکه زبان غربی‌ها، زبان جهانی‌تری است. نویسنده‌ای که به انگلیسی می‌نویسد حتی اگر ملیت دیگری داشته باشد، مثلا جومپا لاهیری، نویسنده هندی‌تبار آمریکایی، اگر به انگلیسی نمی‌نوشت و مثلا به زبانی مثل فارسی می‌نوشت، ممکن بود اصلا دیده نشود، چون فارسی‌زبان رایجی در دنیا نیست، و جزو زبان‌هایی محسوب می‌شود که خیلی مخاطب ندارد، من هم اگر مدیوم سینما را انتخاب کردم، چون زبان جهانی‌تری است برعکس ادبیات، که ما زبان جهانی نداریم و هیچ تلاشی هم برای اینکه این آثار را جهانی کنیم نمی‌کنیم. نه از طرف دولت، نه از طرف حوزه‌های خصوصی. کم‌وبیش گاهی خبری هست که مثلا کتابی در نسخه‌های هزار تا پنج‌هزارتایی به انگلیسی یا آلمانی یا اسپانیایی ترجمه شده، که عملا می‌توان گفت هیچ اتفاقی با اینها نمی‌افتد. تا زمانی که ما سعی نکنیم آثار خودمان را به زبان‌های مختلف ترجمه کنیم و پخش درستی داشته باشیم که این آثار دیده بشود، نباید هم ادعا کنیم که ادبیاتی جهانی داشته باشیم. درنتیجه من نمی‌توانم بگویم ادبیات جنگ ما جهانی است، با توجه به آن چیزی‌هایی که گفتم. و حتی من متوجه شدم جشنواره‌هایی در جهان برگزار می‌شود که ما هم می‌توانستیم با ترجمه آثارمان در آن شرکت کنیم، ولی متاسفانه این اتفاق در حوزه ادبیات نیفتاده و نمی‌افتد و فقط در حوزه سنیما رخ می دهد. من اگر بخواهم خواهشی از مسئولان داشته باشم، این است که با اینکه ما در حوزه ادبیات جنگ شاهکار نداریم، ولی آثار شاخصی داریم که می‌توان برای شناساندن این آثار به دنیا، آنها را ترجمه کرد. بالاخره باید از یک جایی برای معرفی ادبیات معاصر شروع کرد، و این همانجاست.
در ادبیات جنگ با قرائت‌های مختلفی از جمله ادبیات دفاع مقدس یا ادبیات پایداری یا ادبیات مقاومت یا ادبیات جنگ که شما هم با آن مخالفید، مواجه‌ایم. تعریف شما از ادبیات جنگ چیست؟
من به‌شخصه ترجیح می‌دهم که اصلا این دایره واژگان درباره ادبیات جنگ نباشد. چون اگر این اصطلاحات نبود، شاید خیلی راحت‌تر نویسنده‌های برجسته ما به جنگ می‌پرداختند و هم اینکه مخاطبان خوبی داشتیم. حتی ما مخاطبان نوجوان و جوان خود را در این حوزه از دست داده‌ایم، برای اینکه این نوع واژگان که وارد ادبیات جنگ شده، موجب شده تا گستره عظیمی از مخاطبان از آثار جنگی دوری کنند، و از قبل نسبت به این نوع ادبیات واکنش داشته باشند و اتفاقا با همین پیش‌فرض‌ها مخاطب این آثار را پس می‌زند و البته طبیعی است که در هر جنگی، اصطلاحات و واژگان خاص آن جنگ به وجود بیاید، اما اینجا چون بار معنایی و ارزشی دارند، بین مخاطب و متن فاصله می‌اندازد.
اگر بخواهید از بهترین داستان‌های ادبیات جنگ (یا ضدجنگ) در ایران یا جهان نام ببرید، به چه آثاری اشاره می‌کنید؟
یکی از بهترین آثار جنگ، مجمو‌عه‌داستان «اندوه عیسی» است از ولفانگ بورشرت، نویسنده آلمانی. داستان‌های کوتاه این کتاب بسیار تکان‌دهنده است. داستان‌ها همه برمی‌گردد به تجربیات نویسنده از جنگ که خودش در جنگ دوم، حضور داشته و درنهایت بر اثر همین تبعات جنگ در سن بیست‌وشش سالگی می‌میرد. احتمالا همه ما نمایشنامه «بیرون پشت در» او را خوانده یا دیده‌ایم.
آیا ادبیات جنگ یا ضدجنگ می‌تواند سیاستمداران جهان را از جنگ دیگری برحذر دارد؟
ادبیات جنگ که تبعات جنگ را نشان بدهد، باز می‌گویم به شکل عمیقش نه آثاری که سطحی به جنگ پرداخته‌اند، قطعا در طولانی‌مدت یک تاثیر جمعی روی انسان می‌گذارد و از لحاظ نهادی و سرشتی، باعث می‌شود نگاه انسان‌ها به مرور مخالف ویرانگری و جنگ شود و کلا در جست‌وجوی صلح و حفظ آن باشد. البته این با مقوله دفاع و اهمیت آن تفاوت دارد. از همه مهم‌تر آثاری در این حوزه موفق هستند که بتوانند درون آدم‌ها را واکاوی کرده و تغییر بدهند. یعنی آثاری که بتواند انسان را با درون خود آشتی بدهد و صلح را بین انسان و بیرون خود برقرار کند، و اگر صلح انسان با خودش اتفاق بیفتد، کم‌کم می‌توان به صلح جهانی امیدوار بود.
*روزنامه نگار و داستان نویس