روزنامه همدلی
1396/07/13
یک حکایت از یک جامعه؛ از یک مردم فریدون و سه پسرش
رضا خراسانی- فریدون سه پسر داشت که هرکدام سه تا اسم داشتند: در شناسنامه «ایرج و سَلَم و تور» بودند، در خانه «شنگول و منگول و حبه انگورِ بابا» صدا زده میشدند و بعدها در اجتماع «حامد و حمید و محمود» شدند. فریدون تمام استعدادش را برای ساختن آینده پسرانش صرف کرد اما متاسفانه چون استعداد خاصی نداشت، آینده آنها را هم بدتر خراب کرد. در وقت مردن هم هرچه داشت بین آنان تقسیم کرد، اما چون چیز دندانگیری نداشت، به هیچ کدام هم چیز خاصی نرسید! در نتیجه پسرانش مَرد بار آمدند و روی پای خودشان ایستادند.ریچ کیدی به نام ایرج
حامد یا همان ایرج، فرزند ارشد و رشید خانواده، مدرک مدیریت بازرگانی را از یکی از کالجهای اروپایی دریافت کرده و بعد برای خدمت به کشور برگشته است. او که از مزخرفات کسلکنندهای مثل سیاست و بحرانهای اجتماعی گریزان است، در منطقهای ییلاقی و اعیاننشین و بهدور از دعواهای بیسروته رسانهای به موضوعات موردعلاقهاش میپردازد: خودروهای لوکس، املاک و مستغلات ویلایی و باغی، زیورآلات گرانقیمت، ساعتها و گوشیهای جواهر نشان، ورزش و تحرکات هیجانانگیزی همچون بانجیجامپینگ، پاتیناژ، صحرانوردی، جت اسکی، خلبانی، اسب سواری، شنا و شیرجه، گلف، چتربازی، پاراگلایدر و ... .
اگرچه حامد، آراسته، شاد، گشوده و خوشخلق است ولی علاقهای به تعامل با دیگر شهروندان و حضور در خیابان و لابهلای مردم عادی ندارد، از این رو به غیر از گروههایی کمتعداد از افرادی مثل خودش، معاشرتش محدود است به هنرپیشههای سینما، تلویزیون، تئاتر، خوانندگان و نوازندگان، فوتبالیستها و دیگر ورزشکاران و در یک کلام سلبریتیها.
اما اصلیترین قشری که حامد مایل به معاشرت با آنها است، سرمایهگذاران پروژههایش و سهامداران شرکتهایش هستند، چراکه او یک «بیزنسمن» موفق است. بیزنس او هم مثل سایر جنبههای زندگیاش مخصوص، ویژه و منحصر است به باشگاهداری، نمایشگاهداری، اخذ نمایندگی تولید یا فروش برندهای بینالمللی و البته واردات کالاهای لوکس. یکی دیگر از فعالیتهای اصلی حامد، ساختوساز است. الان از مناطق بالای شهر تا کوچههای تنگ و ترش مناطق «درحالرشد»، در تمامی ساعات شبانهروز محل رفتوآمد بیل مکانیکی، کمپرسی و جرثقیلهای اوست و همیشهی خدا در آن مناطق صدای دستگاههای سنگبری میآید. کارگاههای ساختمانی متعلق به حامد، بیوقفه در حال ساخت سازههای غولآسا هستند: هتلها، پاساژها، برجها، مالها و شرکتهایی که نام یا پسوند همه آنها چیزهایی است مثل طلایی، ایرانیان، اطلس، پاسارگاد، پدیده، پارسیان، لاکچری و ... .
ایرج به تاریخ ایران باستان علاقه دارد و در عین حال بهدنبال راه نفوذ به بازارهای جهانی و سرمایهگذاریهای بینالمللی است، بهخاطر همین آشنایی با فرهنگهای دیگر از طریق سفر به خارج از کشور را به همگان توصیه میکند. او خود را بهعنوان الگوی جامعه که میتواند «آبروی کشور» را در چشم بیگانگان حفظ کند، معرفی میکند؛ ولی این الگوی موفق را تنها در ساعات اولیه نیمهشب میتوان در خیابان دید، زمان شرکت در فعالیتهای هیجانانگیز، رفتن به کلوپهای شبانه، پاتوقهای ورزشی و تفریحی«وی.آی.پی» و عبور و مرور بین اقامتگاههای خصوصی. الان اگر بگویم او یکبار به یکی از باغبانهای یکی از ویلاهایش که از گرانی نان بربری گلایه کرده بود گفته بود بهجای نان، کیک بخورد، لابد میخواهید بگویید دارم این چیزها را از خودم در میآورم!
سَلَم و سلفیهایش
مهمترین ویژگی فرزند وسطی یا حمید، متفاوت بودنش نیست، بلکه تلاش شبانهروزی او برای متفاوت بهنظر رسیدن است، این چیزی است که از همه وجنات، حرکات و سکناتش پیدا است. او که مدرک تحصیلیاش را در شهرستان دریافت و بعد به پایتخت کوچ کرده، با لباسهای رنگی و گل و گشاد و موهای بلند، برای این که موجودیت خودش را به رخ جهانیان بکشد، در همه شبکههای اجتماعی، حضور تمام وقت دارد. شبکههای اجتماعی و فضای مجازی، مکان اصلی تبلور، یارگیری، تعامل و هویتیابی حمید محسوب میشوند و او در این شبکهها زندگی میکند، میخورد، میخوابد، بیدار میشود، دلمشغولیها و دغدغههایش که البته عموما از جنس فرهنگی و روشنفکری است را به نمایش میگذارد و حتی جفتیابی و جفتگیری میکند. موضوعات موردعلاقه او برای بحث در شبکههای اجتماعی، بعد از خودش، لباسش، کفشش، افکارش و کارهایش که همگی مزین به هشتگ #لاکچری هستند، چیزهای زیادی است: از دوران جنگ سرد و نئولیبرالیسم گرفته تا فرهنگ کافهنشینی، 11 سپتامبر، داعش، پست مدرنیسم، سانتیمانتالیسم، ادبیات، هنر آوانگارد و... اگرچه حمید تابهحال هیچوقت از کشور خارج نشده، ولی در شبکههای اجتماعی مدام به کلانشهرهای غربی و گاه روستاهای خلوت و زیبای شمال اروپا رفتوآمد میکند، بهخاطر همین خودش را محق میداند که با کمک ویکیپدیا، در مورد نحوه زندگی در متروپلهای غربی، تاکسیهای نیویورک، مغازههای پاریس، فاضلاب میلان، مترو لندن، جنبش برلین، شاعران قاهره، فاحشههای پکن و همهچیز تهران اظهارنظر کند. بهعبارتی هیچ موضوعی نیست که در شبکه های اجتماعی از دست او سالم در برود.
اگرچه خود واقعی حمید ترکیبی از هنر مبتذل و سطح پایین، دلقکبازی و جلب توجه است، ولی تصویری که در شبکههای اجتماعی از خود ارائه میکند فردی است نوپرست، نوعدوست، صلحجو، انعطافپذیر، اهل عشرت و عیاشی و از نظر مشی سیاسی اعتدالگرا.
حمید اگرچه در محلات مرفهنشین زندگی نمیکند ولی «لوکیشن» همه برنامهها، پارتیها و فعالیتهای اجتماعی - فرهنگی او، مناطق مختص طبقه بالانشین است. البته گهگاه رد او را میتوان در شبکه های اجتماعی، حین ارتکابِ اقدامات عامالمنفعه و نوعدوستانه در محلات پایین شهر و مناطق فقیرنشین شهری هم دید؛ کارهایی مثل مشارکت در خیریهها و فعالیتهایی که انجمنها و سازمانهای مردمنهاد به شکل رایگان برای افراد طبقات تهیدست، برای ایجاد حس نوعدوستی و مهربانی در افراد متمول برگزار میکنند. اینگونه فعالیتهای حمید، البته که بدون ریاکاری و از سر صدق و اخلاص است ولی چه کند که به بارگذاری کردن عکس و انتشار همه فعالیتهایش در رسانهها و شبکههای اجتماعی معتاد است و البته که معتاد، مجرم نیست!
او که خودش را «نسل آرزوهای بلند و دیوارهای کوتاه» مینامد، «کول»، باحال و متفاوت، اهل مد و طراحی، باسواد، بهلحاظ سیاسی مقبول و عاشق «کسبوکار شیک» است، ولی هرچه کند بازهم فرزند وسطی است و نمیتواند مثل حامد، فرزند رشید و ارشد باشد، با این حال سعی میکند با جیب خالی، مثل حامد، پز عالی بدهد؛ ولی شکم خالی و آروغ فندقی؟ این است که دست به ظاهرسازی میزند: در یک مهمانی، سه بار لباس و کراوات عوض میکند و عکس میگیرد تا در شبکههای اجتماعی بگوید هر شب در پارتی است.
حمید با هوش اقتصادی متوسط و وضعیت اقتصادی متوسط، در زندگی سه اصل کلیدی دارد:«بدون هزینه سنگین، شیک باش؛ همه کاری بکن و اهل همهچی باش ولی قضاوت نکن (نو جاجمنت)؛ به همهچی بخند». این سه اصل از حمید کاراکتری متوسطالحال، رقتانگیز، مضحک، گرفتار سندروم خودشیفتگی و خودنمایی و حسادت، انعطافپذیر و فوقالعاده توانا در کلبی مسلکی و مسخرهبازی ساخته است. او هر چیزی را که لازمه مواجهه با آن، دستکشیدن از لودگی و مسخرهبازی است، محکوم میکند و نظرات سیاسی – اجتماعیاش را (درحد زدن حرفهای خطرناک و گذشتن از خط قرمز در محفلهای ایزوله دوستانه) معمولا با تکیهکلامهای طنز تقلیدی و برگرفته از سریالهای درپیت تلویزیون بروز میدهد و به این طریق بهشدت مبارزه میکنند. استراتژی تمسخر و خندیدن به هرچیز و به هرقیمت بهمثابه یگانه راه موضعگیری اوست.
بر عکس حامد که کمتر جایی دیده میشود، حمید همهجا هست، هم در شبکههای مجازی اجتماعی و هم در عرصه اجتماع. او در شبکههای اجتماعی، طیف گستردهای از دوستان «لایک کن» دارد، همطبقهایهای متوسطالقامتی که یکدیگر را در شبکههای مجازی پیدا کردهاند و ضمن رقابتی زیرپوستی برای «خودلاکچرترانگاری» یکدیگر را میستایند و لایک میکنند. حمید و دوستانش با رندی و تظاهر سعی میکنند برای خود هویتی مجزا از آنها که «عامه مردم» مینامند، دستوپا کنند و این کار را از طریق آفتاب گرفتن، تابوشکنی جنسی، گیاهخواری، گوش دادن به موزیک آلترناتیو، ادا و اطوارهای هندی - بودایی، گالریگردی و اظهارنظرهای سیاسی و ... انجام میدهند. آنها میکوشند تا متفاوت باشند ولی همه آنها مثل هم هستند. حمید و دوستانش همگی یا عکاساند، یا آلبوم موسیقی دارند، یا نقاشاند، یا در «عرصه سینما» و یا سایر عرصههای هنری فعالیت میکنند، ولی به معنای دقیق کلمه، آنها بیشتر از یک عده کوتوله هنری نیستند. آنها الگویی یکسان و درعینحال متفاوت، در ظاهر و پوشش دارند: مانتوهای گلدار، سبیلهای دسته موتوری، پیراهنهای چهارخانه، تیشرتهایی با نقش و نگارهای سنتی یا شعارهای بامزه، شلوارهای سبز و قرمز، ریشهای بلند که تصویر سربازان دوران هخامنشی را تداعی میکند، زیورآلات ارزانقیمت اما انبوه و از همه مهمتر، به همراه داشتن یکی از محصولات اپل که با آن نماد سیب گاززدهاش، به کار سلفی گرفتن میآید. اگر خواستی آنها را ببینی روز افتتاح نمایشگاههای هنری سراغشان را بگیر. آنها را میتوان در پوشش عناوینی همچون «تشکلهای مردم نهاد»، «جشنوارههای فرهنگی- هنری»، «مراسم رونمایی و شب بزرگداشت»، «همایش نخبگان»، «خیریههای هنرمندان»، «باشگاههای هواداری از چهرههای مشهور» و...، در فضاهای عمومی شهری، سالنهای اجرای تئاتر و نمایش، سینماهای تاسیسشده در مالها و مجتمعهای تجاری، گالریهای نقاشی و مراسم رونمایی از کتاب در کتابفروشیهای پرزرقوبرق (آنهم در شرایطی که تیراژ واقعی کتابها 300 نسخه است)، نگارخانهها، مراسم افتتاح، گودبای پارتی، فرش قرمز، نمایش فیلم، حراج آثار هنری، پارتیهای نیمهتاریک، پاساژهای براق و پرنور، کافههای ملوس، نمایشگاههای هنری بنجل، جشنوارههای سینمایی کممایه، کنسرتهای موسیقی فاقد خلاقیت، مراسم افتتاحیه یا اختتامیه ساخت سریالهای درپیت تلویزیونی، بازارهای بورس و طلا و انواع جشنهای عجیب و غریب و تازهمدشدهای نظیر جشن «گودبای پمپرز»، جشن «تاتی»، جشن «تعیین جنسیت» گودبای سامر و ... دید که پرسه میزنند و سلفی میگیرند. آنها حتی وقتی از همسرشان جدا میشوند هم جشن طلاق میگیرند و عکسهایشان را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذارند. آنها میگویند اگر قرار بود عکس نگیریم اصلا برای چی جشن گرفتیم؟
تور در گونی
محمود که تهتغاری خانواده و آخر قصه ما و «حبه انگور» داستان ما است، در مهرماه هفتمین سال عمرش، «تعلیم، تربیت، آموزش و پرورش» را از کار در کارخانه آجرپزی شروع کرد، و پس از پشت سر گذشتن مراحل فروش فال، چسب زخم، آدامس، گل، بادکنک و... و طی مدارج اسفنددودکنی و شیشه پاککنی سر چهارراهها، سرانجام فارغالتحصیل شد و توانست روی پای خودش بایستد، یعنی از هیچ شروع کرد و با تلاش و کوشش فراوان، بهنهایتِ فقر و فلاکت رسید! او اکنون فقیر نیست و بهعبارت دقیقتر، «فقر» واژه مناسبی برای توصیف وضعیت محمود نیست. با این حال اگر مُصر به استفاده از واژههای علمی نظیر «خط فقر و گرسنگی سلولی» هستید، میتوان گفت او دو سه صفحه قبل از این حرفها است!
همزمان با غروب آفتاب، محمود با بوی کپک و فاضلاب، با لباسی ژنده و چرک، از بیغولهاش بیرون میخزد و به سطح شهر میآید. او تا کمر در سطلهای سامانه مکانیزه جمعآوری زباله فرو میرود و زبالهها را میکاود و آنچه پیدا میکند، بسته به کَرَم شهروندان دارد: خوردنی پیدا کند، میخورد و پوشیدنی باشد، میپوشد؛ قوطیهای پلاستیکی و فلزی و هر چیزی را هم که امکان تبدیل کردن به پول داشته باشد در گونی که بر پشت دارد میاندازد. او تمام شب، در حالی که اکثر شهروندان در اندرونیها در حال تفریح یا استراحت و تجدید قوا هستند، خیابانها را کز میکند و کل شهر را زیرپا میگذارد. او شبگردیهایش را از پایین شهر، با خانههای قوطی کبریتی و خفقانآور و شهروندان کنسروشدهای که جز گرفتن سرسام کار دیگری از دستشان برنمیآید، شروع میکند و تا مناطق بالای شهر، تا کوچههای تنگ و ترش مناطق «درحالرشد»، رفتوآمد ماشینهای کمپرسی و جرثقیل در تمامی ساعات شبانهروز، صدای دستگاههای سنگبری همیشهی خدا، کارگاههای ساخت سازههای غولآسا و ... ادامه میدهد.
محمود از جلوی بوتیکهای لوکس، با سقفهای بلند که اجناس شیک خارجی را با نورپردازی خیرهکنندهای در معرض نگاه ستایشگر پیروان «فرهنگ لاکچری» گذاشتهاند، از سطلهای زباله اطراف مجمتعهای عریض و طویل تجاری و تفریحی که ورودشان فقط برای افراد «وی.آی.پی» مجاز است، از جوب جلوی نمایشگاههای غولآسای خودروهای چند میلیاردی، از اطراف شهرکهای مسکونی اعیانی و حفاظت شده، از کنار بیلبوردهای تبلیغاتی که یا توصیههای اخلاقی را با چراغهای چشمکزن مدام یادآوری و یا سس پنیر و خودروی شاسی بلند تبلیغ میکنند، از اطراف مراکز خرید براق و بنفش و قرمز، کافههای روشنفکرپسند، از جلوی پاساژها و تالارهای مجلل، سالنهای حراج بزرگ آثار هنری، آموزشکدههایی که برای سلبریتیها بادیگارد پرورش میدهند، فروشگاههای عریض و طویل محصولات فرهنگی، سالنهای نمایشی که در آنها تئاترهای هنری و رمانتیک برای جماعت دلنازک نشان میدهند، خیریههایی که با لبخند، نیکوکاری را ترویج میکنند، رستورانهایی که در آنها «سوشی و هوموس» سرو میشود، آرایشگاههایی که تخفیف «آرایش ویژه محرم» میدهند، آموزشگاههایی که راههای پول درآوردن را تعلیم میدهند، و همچین از سطلهای زباله جلوی موسسات و شرکتهای مختلف، از آنهایی که ویزای کشورهای اروپایی، امریکا، کانادا و استرالیا را در کوتاهترین زمان ممکن برایتان اخذ میکنند؛ شرکتها و موسساتی که هفته مد را برگزار میکنند و ویدئوکلیپ برای فعالیتهای هنری و موسیقایی فرزندان و بستگان مقامات میسازند، موسساتی که فنگشویی، یوگا، بودیسم ایرانی و عارفان و وارستگی تعلیم میدهند، شرکتهایی که سایتها و کانالهای مجازی «سلبریتیها» را راهاندازی و مدیریت میکنند و از اطراف استودیوهای ضبط صدایی که در آنها هنرمندان برای فقرا میخوانند و آلبوم پر میکنند و بعد سوار بر ماشین میلیاردی، به استخر میروند و ... او از اطراف همه این مراکز و موسسات و از هر گوشهای، قوطیهای پلاستیک را جمع میکند و توی گونی میاندازد.
البته این روزها دست زیاد شده و هرکسی به خودش اجازه میدهد که پایش را در کفش محمود و دستش را در سطل زباله او بکند! رقیبان او زاغهنشینها، کودکان کار، متکدیان، کارتنخوابها، بیخانمانها، ولگردها، معتادان، کارگران افغانی، گداهای پاکستانی و همه آنهایی که به شغل زبالهگردی و گاه زبالهدزدی اشتغال دارند هستند؛ افراد و عموما کودکانی که با هدف پیدا کردن اشیای قابل استفاده یا جمعآوری تهمانده مواد غذایی از میان زبالهها، در دریای زبالههای شهر شیرجه میزنند و ساعتهای طولانی غوطه میخورند تا با چند گونی پر به خانه برگردند. البته منظور از خانه، همان مراکز بازیافتِ پسماند و تفکیک زباله است که زبالهگردها در آن زندگی میکنند. محمود که از همه نمادها و نمودهای رشد و توسعه سرمایهدارانه، تنها وعده «توزیع سبد امنیت غذایی در بین گرسنگان» به او رسیده، یک آبروریزی ملی است که باید او و همکارانش را از سر چهارراه ها جمع کرد و به بیغوله و گتوهایشان برگرداند تا چهره شهر را زشت نکنند.
موخره
فریدون سه پسر داشت که جهان را بین آنان تقسیم کرد، منتها چون خیر سرش تقسیمکردن بلد نبود برادران به هم حسد بردند و الان هم منتظرند تا در جنگی برادرانه از خجالت هم در بیایند.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
سالهاست که «روز جهانی معلم» از سوی وزارت آموزش وپرورش مورد بیمهری قرار میگیرد
رئیس قوه قضاییه: شایعات اخیر در مورد خانوادهام ارزش پاسخگویی ندارد
پانزده سال از مرگ خالق «همسایهها» گذشت پرسشگر بزرگ
مقام معظم رهبری در دیدار رییسجمهوری ترکیه: رژیم صهیونیستی بهدنبال ایجاد «اسرائیل جدید» در منطقه است
یک حکایت از یک جامعه؛ از یک مردم فریدون و سه پسرش
محمدرضا تابش خبر داد؛ اعمال محدودیتهای جدید برای خاتمی
میتوان تغییر کرد
روحانی در دیدار با اردوغان: حضور دو قدرت ایران و ترکیه برای برقراری ثبات در منطقه حائز اهمیت است
چهاردهه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی همچنان با بحران هایی مواجهایم که به ما میگویند همه مشکلات زیر سر زدوده شدن سیاست واقعی و مسلط شدن کسانی است که به آنها میگویند کارشناس
مقام معظم رهبری در دیدار رییسجمهوری ترکیه: رژیم صهیونیستی بهدنبال ایجاد «اسرائیل جدید» در منطقه است
آگهی فروش نوزاد
روحانی در دیدار با اردوغان: حضور دو قدرت ایران و ترکیه برای برقراری ثبات در منطقه حائز اهمیت است