لیبرال‌های ایرانی به‌دنبال یک رضا شاه

جواد غلامرضاکاشی، خبرگزاری مهر: نزدیک به سه دهه است که به جهان پسامارکسیسم وارد شده‌ایم. در رسانه‌های غربی خمرهای سرخ و استالین خصلت‌نمای مارکسیسم بودند و جشن‌هایی که پس از فروپاشی بلوک کمونیستی در جهان برقرار شد، نویدبخش آینده‌ای توأم با بسط دموکراسی، کاستن از خشونت و جنگ در سطح بین‌المللی بود. مارکسیسم به‌عنوان یک بازیگر مهم از یک سوی صحنه بیرون رفت، اما از سوی دیگر صلحی به صحنه نیامد. در بسیاری از نقاط جهان، موج تازه دموکراسی‌‌خواهی به‌ویژه در خاورمیانه به فاجعه‌های بزرگی انجامید.  امروز روان جمعی مردم حس یک پایان دارد. اما نه از آن سنخ که متفکران لیبرال پیش‌بینی می‌کردند. پایانی از راه رسیده از این حیث که زمان طعم امیدافکن و شوق‌انگیز خود را از دست داده است. نه لیبرال‌ها انتظار گسترش دموکراسی و جامعه رفاه و پیشرفته می‌برند و نه دیگر کسی انتظار استقرار عدالت در عرصه‌های داخلی و بین‌المللی دارد. این حس تلخ پایان، با از صحنه بیرون‌رفتن مارکسیسم چه نسبتی دارد؟ این روزها به مناسبت صدمین سالگرد پیروزی انقلاب اکتبر بحث و جدل‌های بسیاری در صحنه جهانی برقرار است. کسانی در موضع جانبداری و کسانی در موضع نقد و انکار، با یکدیگر گفت‌وگو می‌کنند. اما بیرون از این جدال ایدئولوژیک، می‌توان از وجود یک خلأ بزرگ در دنیای امروز سخن گفت. اجازه دهید بحث را به کشور خود منحصر کنیم. لیبرال‌های ایرانی به‌تدریج امید به بسط دموکراسی را از دست داده‌اند. دیگر به‌درستی نمی‌دانند چگونه می‌توان راهی برای وصول به دموکراسی گشود. گاه خواسته یا ناخواسته به جامعه پیام می‌دهند که یک رضاشاه باید از راه برسد. کسانی که دل‌سپرده عدالت اجتماعی و اقتصادی‌‌اند، با تردید به فرودستان می‌نگرند و قادر نیستند با اطمینان چشم‌اندازهای یک جنبش احتمالی توسط فرودستان را تصدیق کنند. اسلام‌گرایان از همه دل‌نگران‌ترند.  قطع نظر از آنچه پدران مارکسیسم در حوزه فلسفه و اقتصاد و جامعه می‌گفتند چه چیز در این میراث فکری وجود داشت که اینک با غیاب آن مواجهیم؟ غیاب چه چیزی است که لیبرالیسم مبارز، عدالت‌خواه صادق و اسلام‌گرای سیاسی را هم‌زمان ناتوان کرده است؟ 
سرمایه‌داری از حیث ثروت جامعه را قطبی می‌کند، به طوری که قلیلی صاحبان ثروت کثیرند، اما به هیچ روی قادر نیست همین بلا را بر سر توزیع قدرت بیاورد. حاشیه‌ها دست‌خالی‌اند، اما یک قطب غنی قدرت سیاسی‌اند. مارکس توزیع عادلانه ثروت را یک ضرورت می‌خواند و اشاره می‌کرد که سرمایه سیاسی ناشی از حس تنگدستی سرانجام سرمایه‌داری را به تجدیدنظر در منطق توزیع ثروت فراخواهد خواند. گرم‌کردن عرصه عمومی برکتی بود که همگان از آن سود می‌جستند. لیبرال‌هایی که مدافع ارزش‌های بنیادین روشنگری بودند، از این گرما برای روشن‌کردن چراغ دموکراسی‌خواهی سود جستند و اسلام‌گرایان برای حقانیت‌بخشی به هویت دینی در جوامع پیرامونی.  از صحنه بیرون‌رفتن مارکسیسم، منطق در حاشیه‌نشستن و تبدیل‌کردن حاشیه به امکان حیات سیاسی را از دست همه ربوده است. به همین جهت نیز هست که همگان در تولید افق درمانده‌اند. همه حاشیه‌ها را فراموش کرده‌اند و از دولت و ساماندهی بهتر به نهادهای سیاسی سخن می‌گویند. حتی بحث از این هم نازل‌تر است، همه تنها به چند و چون انتخابات بعدی می‌اندیشند. داستان به مارکس ختم نمی‌شود. چیزی در مارکسیسم-لنینیسم هم هست که فقدانش آزاردهنده است. می‌توان به هیچ‌یک از آموزه‌های لنین باور نداشت. اما شاکله فکری او حامل میراث مهمی بود که پس از او هیچ مارکسیستی به آن تداوم نبخشید. مارکس حاشیه‌ها را سرچشمه جوشانی برای تولید انرژی سیاسی و افق گرمابخش فردا می‌دید. نوید می‌داد که حاشیه‌ها سرانجام با نیروی حیات سیاسی جمعی خود سامان ناعادلانه موجود را رام خواهد کرد. اما نمی‌دانست که این اتفاق بدون‌واسطه زبان، فکر و نقش‌آفرینی روشنفکران و فعالان سیاسی روی نخواهد داد. گویی مارکس غافل بود که اگر کسی مثل خود او نبود که این وضعیت را به بیان و زبان بیاورد، حاشیه‌ها به خودی‌خود، زایشگر حیات سیاسی نبودند. مارکس نمی‌دانست این اوست که زبان و بیان را به خدمت حاشیه برده است. تلاقی کلام با یک وضعیت زایشگر سیاست است. این نکته‌ای بود که لنین به آن واقف شد. دانست که روشنفکران اگر رسالتی برای تغییر بر دوش خود احساس می‌کنند، باید عهده‌دار پیوند میان زبان با حاشیه و میدان رنج و محرومیت در جامعه خویش باشند. لنین دانست که مارکس قادر نیست به نحوی عملی و واقع‌بینانه عاملیت سیاسی را توضیح دهد. لنین با تئوریزه‌کردن خلق عاملیت سیاسی مارکسیسم را از این فقدان مهم رهانید و راه عملی ورود حاشیه را به متن سیاست گشود. آنگاه حاشیه به کانون تولید حیات سیاسی تبدیل می‌شود.چیزی هست که وضعیت امروز جهان را پیچیده‌تر کرده است: اینک اذهان خلاقی باید به میان آیند که تحولات اخیر را خوب تحلیل کنند و بتوانند حاشیه‌های بالنده جهان امروز را دریابند و هم‌زمان قدرت به‌زبان‌آوری و فعلیت‌بخشی به آن را خلق کنند.