دو شعر منتشر نشده ازگروس عبدالملکیان دستی که مشت نمی‌شد

حامد داراب-
لطف دوستان شاعرم، همواره شامل حال من شده است؛ تا آنجا که این‌بار درخواستم از «گروس عبدالملکیان» برای نشر دو شعر منتشرنشده‌اش، آن هم از مجموعه در دست چاپ او زمین نماند؛ و او که بر شعرش وسواس و حساسیت خاصی دارد؛ دو قطعه شعر از این مجموعه منتشرنشده‌اش را که قرار است چندی دیگر به پیشخوان کتاب بیاید، برای نشر به من سپرد. به باورم خواندن شعر گروس در روزگار ما که شعر، تریبون عمومی خود را از دست داده، در جایگاه یک شاعر پرمخاطب، خود موهبتی است. در میان شاعرانی که تنها خود، مخاطب شاعران دیگرند؛ شعر او از نخست توانست مخاطبی غیرشاعر را به خواندن شعر بکشاند؛ با تاکید بر این نکته که بر اساس آمار، گویی مردم در زمانه ما رغبتی به مطالعه شعر روزگارشان ندارند؛ حال اینکه این مورد چه آسیب‌شناسی‌هایی را برمی‌تابد و یا شعر گروس چه دارد که از آن قشر نیز مخاطبی به خود اختصاص داده، خاصه مطلبی گسترده را می‌طلبد.
با این همه شعر گروس فراتر از این پرمخاطبی نسبت به شعر شاعران دیگر، از همان روز نخست که مجموعه شعر «پرنده پنهان» را در 1381 منتشر کرد، برای شعرِ روزگارِ ما پیشنهادهای تازه‌ای داشت. همانگونه که «رنگ‌های رفته دنیا» در 1384 و «سطرها در تارکی جا عوض می‌کنند» در 1387 هر کدام مجموعه‌ای از یک یا دو نوآوری و یا دقیق‌تر بگویم، خلاقیت در پردازش شعر را با خود به همراه داشتند. البته شعر گروس در همین مجموعه‌ها خالی از انتقاد نبود، از این نگاه اگر ناله‌های شبه‌انتقادی که می‌گفتند گروس عبدالملکیان با تبلیغات گسترده و حمایت‌های ویژه که شامل حال دیگر شاعران نمی‌شود و لابی‌های شخصی‌اش توانسته مخاطب جمع کند را نادیده بگیریم؛ چراکه نه در ساختار نقد می‌گنجند و نه خالی از حب و بغض نوشته یا گفته می‌شدند؛ شعر گروس به‌رغم پیشنهادهای گسترده‌اش برای شعر امروز ایران و به‌رغم پالودگی زبان، تکیه بر تصویرپردازی، حس‌آمیزی به شیوه‌ای که احساسات‌زدگی در آن دخیل نشود و در دفترهای متاخرش پررنگ‌شدن وجه اندیشه در شعر، از جنبه حدیث نفس بدل شدن شعر شاعر و دست‌وپا زدنش در این حدیث نفس، و اجبار به مخاطب برای هم‌پنداشت با تجربه‌های شخصی شاعر، دچار نوعی گسست و ناپایداری بوده است.
به گمانم نمی‌توان این گسست و ناپایداری حس‌آمیزانه را مستقیم به درونیات شاعر ارتباط داد؛ و از سویی دیگر نیز نمی‌توانم بپذیرم که شاعری که چونان، کلام را در بیان نگرش شاعرانه خود به خدمت گرفته است، نتواند از دام این گسست و خلا بیرون بیاید. اما آنچه من در جایگاه یک شاعر و یک روزنامه‌نگار ادبی با گرایش انتقادی می‌توانم در این فرصت کوتاه بیان کنم، این است که آنچه نام بردم، تنها انتقاد اساسی است که می‌توان به شعر شعر گروس داشت. انتقادی که فقط زمانی می‌توان آن را دریافت که مجموعه‌ای از شاعر را به شکلی کامل مطالعه کرد. و البته که چه نقد مهم و تامل‌انگیزی است. آنچه درباره‌اش می‌نویسم، در نقد فراساختارگرا با اصطلاح «Poetic instability» شناخته می‌شود. و این اصطلاح نه در مورد ساختار، که شعر گروس فکرشده‌ترین و تحسین‌برانگیزترین ساختارها را دارد، که در موقعیت مفاهیم شعری به کار می‌رود. البته، بی‌گمان نگاهی انتقادی، مخاطبِ گسترده شعر گروس را می‌تواند دلیلی بر موفقیت آن حدیث نفس شدن بداند و بی‌تردید که این دفاعی قابل تحقیق است اما به عنوان شخصی که معتقد بر کارکردهای مفهومی در کنار کارکردهای ساختاری شعر هستم، نمی‌توانم پذیرفت که شاعر خوبی چون او میل مخاطب را در نویسش شعر خود، در گستره مفهوم بیشتر از نگرش مفاهمی به شعر معاصر دخیل کند. این انتقاد، از آنجاست که معتقدم شاعری چون گروس مرزهای شعر را آنچنان پیموده که دیگر نمی‌توان همچون شاعران معمولی به تجزیه جزئی شعرش در نقد پایبند بود، برخی شاعران با پشت سر گذاشتن مرزهایی که دیگر همکارانشان هنوز به آن نایل نیامده‌اند، این فرصت را فراهم می‌کنند که به اثرشان نه در جایگاه یک شعر که در جایگاه یک تفکر نگریسته شود. و گروس از این دست است. شعر او باید به عنوان تفکری برای شعر امروز تحقیق شود. او اگر چه با تعلیق در شعرهایش و رها کردن مخاطب در خلا بزرگ مفاهیم، گویی تلاش می‌کند زیست امروز و انسان نابسامان امروز را نمایان سازد؛ آنچه در نقد، فراساختار «Suspended» می‌نامیمش اما دست‌کم این مورد را نادیده گرفته‌ است که شعرش در این محور ممکن است به آسیب مردم‌زدگی و حدیث‌نفس دچار شود.


گرچه شعر به بهانه ارتباط خاصش با شخص مخاطب و احساسات شخصی او، در میدان نقد، تاویل‌پذیر می‌نمایاند یا به عبارتی که برخی فیلسوفان زبان گفته‌اند نقدپذیر نمی‌شود اما شاعر باید آگاه باشد که مولفه‌های دخیل در گونه شعر، ازجمله فنون یا مفاهیم یا ماهیت وجودی‌اش، با همه شخصی‌شدنش برای هر مخاطب، از نگاه منتقد دور نخواهد ماند. حتی اگر این نوع نگاه لذت شعر را کاسته و رابطه شعر با مخاطب آن را که بیشتر عاطفی و احساسی است، به گفتمانی فلسفی و زبانی تبدیل کند.
به هر روی، در این کوتاه هرگز نمی‌توان انتقاد وارد شده در شعر گروس عبدالملکیان را به درستی واکاوی کرد؛ چراکه این نقد، نیازمند دو نوع از پژوهیدن است که این هر دو، زمان و فرصتی فراخ می‌خواهد؛ نخست آنکه رابطه شعر گروس با مخاطب شعر در جامعه چیست و دوم آنکه شعر گروس از حیث مفهومی در دایره چه مولفه‌هایی می‌چرخد. و این هر دو خود نیازمند تاملی بلند و زمان‌بر است. نگارنده در مقدمه‌ای که اینجا آوردم تنها خواستم به اشاره و اختصار، تصویری کلی از آنچه شعر گروس را ساخته است ترسیم کنم؛ طرفه آنکه بسیار خوشحالم که در زمانه من شاعری چون او هست که هرباره می‌کوشد ساختارهای متفاوت را تجربه کند و جنبه های مختلف موضوعی را در شعر بگنجاند تا ظرفیت‌های شعر را به شاعر و مخاطب شعر امروز نشان دهد.
نشسته‌ام
با شب قمار مى‌کنم
و هرچه مى‌برم
تاریک‌تر مى‌شوم
دست را در دست گرفت
جراحى که مى‌خواست
دستِ بریده را پیوند بزند
دستى جدامانده از انسان
دستى نجات‌یافته از جنگ
دستى که آسمان در رگ‌هایش مى‌چرخید
دستى
همانطور مانده در ساعتِ هفت و پنج دقیقه
دستى که دیگر خواب نمى‌رفت
مشت نمى‌شد
چنگ نمى‌زد به زندگى
دستى که انگشتهاش را باز کرده بود
و سرنوشت را رها کرده بود روى زمین
دستى
که دیگر نمى‌توانستند مجبورش کنند
دستى تا ابد یکدست
دستى که از تمامِ چیزها دست کشیده بود
پس دست را گذاشت روى میز
رفت بیرون
که میوه‌هاى درختان را بچسباند
لکه‌هاى خون را
از ابرها پاک کند
پوست شب را بشکافد
و استخوان ماه را جا بیاندازد
رفت
دست را گذاشت روبروى خدا
گفت:
دستى که آزادى را فهمیده است
به بازوى انسان برنمى‌گردد
سایر اخبار این روزنامه