روزنامه همدلی
1396/09/11
گفتوگوی «همدلی» با پروفسور سامان حیدری درباره روند «پروژه ردیابی ورود انساننخستین به درون فلات قاره ایران» که هم اکنون در حال اجرا است
جولان «انسانهای نخستین» در ایرانوقتی نئاندرتال و دنیسووا به ایران آمدند
سامران آسیابانی ـ دکتر سامان حیدری گوران، زاده شهرستان دالاهوی استان کرمانشاه در سال 1349 است. او پس از اخذ دیپلم متوسطه در شهر کرمانشاه، در سال ۱۳۷۵ موفق به دریافت مدرک کارشناسی جغرافیا در همین شهر و گذراندن دوره کارشناسی ارشد در رشته ژئومورفولوژی و هیدرولوژی در اصفهان شده است. با توجه به گرایش و علاقه او به باستانشناسی و همچنین ارائه پایاننامه کارشناسی ارشد درباره تغییرات اقلیمی در دوران چهارم و استقرار انسانهای نخستین در کوهستان زاگرس، او مدت چهار سال در پژوهشکده باستانشناسی کشور و موزه ملی ایران مشغول به کار بوده است. دکتر حیدری در سال ۱۳۸۳ موفق به دریافت بورس تحصیلی از دانشکده پیشازتاریخ و مطالعات زیستبوم انسانی دوران چهارم دانشگاه ابرهارد کارلز توبینگن آلمان شد و در سال 1389 مدرک دکترای خود را از این دانشگاه دریافت کرد.
حیدری تاکنون در بیش از ۵۰ پروژه میدانی باستانشناسی در سمت عضو هیئت و سرپرست در کشورهای ایران، آلمان و کردستان عراق، شرکت داشته است. از این چهره علمی در سال ۱۳۹۳ کتابی به زبان انگلیسی با نام «محیط و انسان در دوران پارینه سنگی در فلات ایران(1)» در انتشارات BAR Internationa- Series مرکز نشر دانشگاهی آکسفورد انگلستان منتشر شد؛ همچنین بیش از 30 مقاله در زمینه باستانشناسی فلات ایران به زبانهای فارسی، انگلیسی و آلمانی در کتابها و مجلات داخلی و خارجی منتشر شده است. وی از موسسان نخستین بنیاد خصوصی پژوهشی پارینه سنگی دیارمهر است.
هماینک وی در بنیاد مطالعات فرگشت انسانی لورهیولم(2)، دانشگاه کمبریج بریتانیا مشغول به کار و پژوهش است. در سالهای اخیر، دکتر سامان حیدری گوران سرپرستی یک پروژه بلندمدت در منطقه غرب زاگرس میانی را به عهده گرفته است. هدف از این پروژه بازسازی زندگی جوامع دوران پارینهسنگی با تاکید بر دوران پارینهسنگی میانی و نوین است. در همین راستا، از سال گذشته کاوشهای علمی باستانشناسی را در اشکفت رازآور و پناهگاه صخرهای یوان واقع در دره رازآور در شهرستان کرمانشاه آغاز کرده است. آنچه در ادامه میآید گفتوگو با ایشان در همین زمینه است. این نخستین مصاحبه علمی با دکتر حیدری پیرامون این منطقه مهم از ایران است.
آقای دکتر حیدری گوران، با توجه به خبرهایی که در چند سال اخیربا عنوان «پروژه ردیابی ورود انسان نخستین به فلات ایران» در محافل باستانشناسی شنیده میشود و با توجه به اینکه مسئولیت این پروژه با شماست، میتوانید بهعنوان پرسش آغازین بهصورت کوتاه و مختصر ویژگیهای این پروژه را برای خوانندگان ما توضیح دهید؟
پاسخ به این پرسش در حقیقت مستلزم مقدمهای طولانی است اما اگر بخواهیم تعریف مختصر و مفیدی از آن داشته باشیم، این خواهد بود که:«پروژه ردیابی ورود انسان نخستین به فلات ایران» یک برنامه منسجم پژوهشی است که با همکاری پژوهشکده باستانشناسی کشور، بنیاد مطالعات فرگشت انسانی لورهیولم در دانشگاه کمبریج بریتانیا و حمایتهای بنیاد «ماری اسکولودوسکا کوری» و موسسه «تبادلات آکادمیک آلمان» در حال انجام است و هدف آن جستوجوی کهنترین شواهد ورود انسان نخستین به فلات ایران است که شامل بازنگری دادههای باستانی به دست آمده از کاوشهای قدیمی که در موزهها و یا موسسات باستانشناسی ایران و نقاط دیگر جهان وجود دارند و همچنین انجام کاوشهای باستانشناسی و مطالعات آزمایشگاهی است. مطالعات آزمایشگاهی نیز بهنوبه خود تمرکز بر اندازهگیری، ریختشناسی و بهخصوص مقایسه مواد فرهنگی است. همچنین بخش مهمی از کارهای آزمایشگاهی مربوط میشود به تاریخنگاری کربن 14 (C14) و آزمایش تاریخنگاری او اس ال (OSL) برای سنهای قدیمیتر است که کربن 14 توانایی اندازهگیری آن را ندارد. آزمایشهای ریزریختشناسی (3) خاکهای باستانی نیز ازجمله این فعالیتها است.
خوب شاید بهتر باشد مقدمهای را که به آن اشاره کردید، بهعنوان پیشزمینه برای آشنایی خوانندگان مطرح کنید؛ منظور از ردیابی انسان نخستین چیست؟، منشا شکلگیری آنها کجاست؟ و چرا مطالعه انسان نخستین از چنین اهمیتی برخوردار است؟ دانشمندان در این رابطه به دنبال چه چیزی هستند؟
پیش از اینکه به پرسش شما در این بخش پاسخ دهم، بایستی برای خوانندگان عزیز روشن کنم که سرعت و شتاب کشفیات در مباحث دیرینانسانشناسی بهقدری زیاد است که میتوان گفت بهاحتمال فراوان از زمان این مصاحبه تا انتشار آن، بخشهایی از گفتههایی که اینجا مطرح میشود، دچار تغییر شده و بهروزتر خواهد شد. البته این موضوع در همه علوم صادق است و منحصر به علم دیرینانسانشناسی نیست. اگر مرور کوتاهی بر اخبار و کشفیات دیرینانسانشناسی در یک سال اخیر داشته باشیم، متوجه میشویم که دانستههای ما تا چه حد دچار تحول شده و حتی در برخی موارد نقض میشوند.
در اینجا، برای پاسخ به پرسش شما بایستی به چارلز داروین (4) اشاره کنم که کشفیات زیستشناسی وی در حدود صد وپنجاه سال پیش، همانند یک چراغ، راه را برای مطالعه موضوع تطور انسان و بهطور کلی موجودات روی زمین روشن کرده است. اساس کشف بسیار تاثیرگذار و مهم علمی داروین، که در مطالعات دیرینشناسی در دو حوزه زیستشناسی گیاهی و جانوری ثابت شده است، این است که چرا تطور و انتخاب طبیعی در میان موجودات زنده روی میدهد. برای تمام موجودات زنده، که انسان نیز شامل آن است، سازگاری با محیطزیست بسیار کلیدی بوده و خواهد بود و مسیر زندگی موجودات زنده از دو حالت خارج نبوده و نخواهد بود: یا اینکه آنها خود را با شرایط زیستمحیطی پیرامون خود سازگار کرده، یا اینکه در غیر این صورت محکوم به انقراض هستند. طبیعی است که در صد و پنجاه سال گذشته که داروین این تئوری را مطرح کرده، بسیاری از مباحث جزیی آن دستخوش تغییر شده و در بسیاری موارد تصحیح شده است اما اصول بنیادین این تئوری را دانشمندان کاملاً پذیرفتهاند.
برای پاسخ به پرسش شما درباره سرگذشت انسان، باید حداقل به سه میلیون سال پیش بازگردیم و اگر بخواهیم به شکل خلاصه و ساده به این داستان بنگریم، اینگونه خواهد بود که در این زمان در تمامی سرزمینهای آسیا، اروپا، اقیانوسیه و امریکا هیچ انسانی زندگی نمیکرده است. البته لازم به ذکر است که اینجا دقیقاً منظورم انسان امروزی نیست بلکه منظورم انسانریختهاست(5). آنها برای نخستینبار در مناطقی از شرق آفریقا تطور یافتند و طی چند موج مهاجرتی ناموفق و موفق، از آفریقا از طریق گذرگاههای طبیعی وارد غرب آسیا شدند و تقریباً در حدود شصت هزار سال پیش بود که آخرین مهاجرت انسانی از آفریقا به سمت آسیا و اروپا و اقیانوسیه صورت گرفت و نهایتاً در حدود پانزده هزار سال پیش ساکنان مناطقی که هماکنون به نام سیبری شناخته میشود، از طریق تنگه برینگ(6) وارد قاره آمریکا شدند. در این میان چه اتفاقاتی موجب شکلگیری انسانریختها در آفریقا شد؟ چرا آنها مجبور به مهاجرت شدند؟ چه مناطقی از دنیا نخستین زیستگاهها بودهاند؟ نحوه به دست آوردن غذا توسط انسان چگونه بوده است؟ این پرسشها ازجمله صدها پرسشی است که ما با آن روبهرو هستیم. جدای از اینکه پاسخ به این پرسشها فوقالعاده هیجانانگیز است، امروزه دانشمندان بیش از پیش متوجه شدهاند که کار بر روی پیشینه انسان میتواند گرهگشای بسیاری از مسائل حلنشده زندگی معاصر جامعه بشری باشد. درک ریشه بسیاری از رفتارهای انسانی و همچنین ویژگیهای جسمانی و وراثتی، چرایی شکلگیری هنر، لوازم و ابزارهای مورد استفاده بشر و سیر تغییر و تحول در آنها و حتی رفتارهایی نظیر کشمکشهای روحی و روانی انسان، اختلافات قومی که گریبانگیر جوامع انسانی میشود، همانند جنگ و غیره، از نتایجی است که پژوهش درباره پیشینه انسان میتواند راهحلی برای آنها داشته باشد.
شما به انسانریختها اشاره کردید؛ آیا همه آنها در این سه میلیون سال اخیر به یکدیگر شبیه بودهاند یا تفاوت داشتهاند؟ اگر تفاوتی داشتهاند از چه نظر؟
طبیعتاً تفاوت داشتهاند. البته دقت کنید وقتیکه از سه میلیون سال صحبت میکنیم، اینطور نبوده که به یک باره از آغاز سه میلیون سال پیش همهچیز شروع شده باشد؛ سه میلیون سال پیش درواقع مصادف است با اولین شواهد استفاده انسانریختها از دستافزارهایی که میساختهاند. این زمانی است که اکثر انسانشناسان معتقدند که نقطه عطفی در تاریخ بشر به وقوع پیوسته است. از نظر انسانشناسان این زمانی است که انسانریختها متوجه شدند که میتوان با بهکارگیری ابزار، زندگی را برای خود آسانتر کرد و تقریباً مصادف است با کمی پیش از آغاز دوران چهارم زمینشناسی که کواترنری(7) نام دارد. شواهد کنونی نشان میدهد یکی از نخستین گروههای انسانریختی که بهمنظور ابزارسازی در سنگ و استخوان تغییر شکل دادند، انسانریختهایی به نام هومو اِرگَستِر(8) (به معنی انسان کارورز که تقریباً در یک میلیون و هشتصد هزار سال پیش) هستند. البته در مورد این گونه و گونه بسیار نزدیک به وی به نام هومواِرِکتوس(9) (به معنی انسان راستقامت) در میان انسانشناسان محل بحث و مناقشه بسیار است؛ به طوری که در جاهایی (مثل آفریقا) بسیاری ترجیح میدهند همان هومو اِرگَستِر را به کار ببرند و برای مناطق دیگری در اوراسیا هومواِرِکتوس. لازم به ذکر است که اخیراً مدارک جدیدتری هم از استفاده ابزار نزد انسانریختهای قبل از هومو ارگستر و یا ارکتوس یافت شده است. هومو اِرگَستِرها و هوموارکتوسها به مدت بسیار طولانی در آفریقا و سپس غرب آسیا و مناطقی از اروپا زیستهاند. بازه زمانی زیادی در حدود بیش از یک و نیم میلیون سال.
منظورتان این است که این گروههای انسانریخت در چنین سرزمین پهناوری بیرقیب بودهاند؟
طبیعتاً میبایستی انسانریختها، رقبای فراوانی برای ادامه حیات داشته باشند اما ظاهراً در این کارزار مشکل، گونههای محدودی پیروزمند بودهاند.
پیش از اینکه بیشتر غرق در داستان هومو ارگسترها و هومواِرِکتوسها در حدود دو میلیون سال پیش بشویم، لطفاً رابطه این نیاکان نسبتاً دور را با انسانهای امروزی توضیح دهید، یا بهتر است بپرسم انسان امروزی کی و کجا به وجود آمد؟
خوب راستش را بخواهید خیلی طول کشید و اتفاقات فراوانی از حد فاصل همان دو میلیون سال که هومو ارگسترها و هومواِرِکتوس ها تا هوموساپینس(10)ها (به معنی انسان هوشمند که همین انسانهای امروزی هستند) روی داده است.
چرا؟
به این دلیل که در زمان میان گسترش انسانهای کارورز و راستقامت تا انسان امروزی، انسانریختهای دیگری نیز به وجود آمدهاند. دو انسانی که تابهحال در این میان شناخته شدهاند، نئاندرتال(11) و دنیسووا(12) نام دارند و احتمالاً گونههای دیگری که هنوز شناخته نشدهاند اما رد پای آنها در ژن انسانهای امروزی دیده میشود.
یعنی میخواهید بگویید که در جریان این تطور به سمت انسان امروزی، انسانهای نئاندرتال و دنیسووا و... هم نقش داشتهاند؟
بله دقیقاً. رابطه انسانهای نئاندرتال با انسان امروزی چیزی است که تا چند سال پیش تقریباً تمامی دانشمندان انسانشناس آن را انکار میکردند. بگذارید که یک بار دیگر به هومو ارگسترها و هومواِرِکتوس ها برگردم تا وضعیت را بهتر متوجه شوید.
هومو ارگسترها و هومواِرِکتوسها - و به احتمال فراوان تعدادی حلقه گمشده دیگر در این میان- برای مدت زمانی طولانی یعنی حدود یک و نیم میلیون سال در بخشهای وسیعی از قارههای اوراسیا و آفریقا زندگی میکردند. ویژگیهای رفتاری و فیزیکی در میان این گروه آنقدر پیشرفت کرد که توانستند خود را در مناطق جغرافیایی مختلف آفریقا و اوراسیا تطبیق دهند. بر همین اساس، دانشمندان علاقهمند هستند برای نخستینبار عنوان انسان را به این گروه بدهند؛ چراکه تفاوت آشکاری در حجم مغز نسبت به پیشینیان خود دارند. بسیاری بر این عقیده هستند که بهکارگیری آتش در میان آنان به منظور پخت گوشت موجب حجیم شدن مغز در مدت زمان نسبتاً کوتاهی شده است؛ امکانی که پیشینیان هومو ارگسترها، پیش از آن -به احتمال فراوان- از آن برخوردار نبودند. در این زمان بود که فناوری ساخت دستافزارهای پیچیدهتر به نام تبر سنگی(13) شکل گرفت. این رویدادها یعنی تفاوتهای فیزیکی و رفتاری در هومو ارگستر ها موجب شکلگیری سه زیرمجموعه انسانی در مناطق مختلف دنیا شده است: هومو ارکتوسهای جدیدتر در شرق آسیا، هومو نئاندرتالها در اروپا، و نهایتاً هوموساپینسهای قدیمی در آفریقا.
در حدود پانصد و یا شاید حتی ششصدهزار سال پیش، هوارکتوسها در منطقهای که امروزه اروپا نام دارد، به نئاندرتالهای اولیه تطور یافتند. در اینجا باید اشاره کنم که بقایای انسان نئاندرتال در منطقه بزرگ قاره اروپا، غرب قاره آسیا تا آسیای میانه بسیار یافت شده است اما تعداد بقایای استخوانی گونههای میانی هومو ارگسترها و هومواِرِکتوسها و نئاندرتالها به شکل مشخص دیده نشدهاند. در هر صورت، ظاهراً ویژگیهای زیستمحیطی در عرضهای جغرافیایی بالا منجر به این تطور هومواِرِکتوسها به نئاندرتالها شده است اما هنوز اطلاعات بسیار اندکی از این تغییر و تحول در اختیار انسانشناسان قرار دارد. البته قدری این داستان پیچیده است. منظور از پیچیدگی این است که ظاهراً تنها راستقامتهای اروپایی به نئاندرتال ها تغییر شکل یافتند و آنهایی که در شرق آسیا و آفریقا بودند، هر یک دچار سرنوشت متفاوتی شدند.
سرنوشت متفاوت؟
بله متفاوت؛ عقیده عمومی البته تا به امروز که من در این مصاحبه شرکت میکنم- این است که هوموارگسترها در شرق آسیا به هوموارکتوسها تبدیل شده و نهایتاً به دلایلی منقرض شدهاند. اما هوموارگسترهایی که در آفریقا میزیستند، صدها هزار سال بعد به گونه تازه هومو ساپینس آرکائیک(14) (به معنی انسان هوشمند کهن) تبدیل شدند.
واقعاً گیجکننده است!
نگران نباش دوست عزیز، انسانشناسان هم به همین اندازه متحیر این رویدادها هستند؛ بهخصوص سرعت در اکتشاف و مطالعات آنقدر بالاست که تقریباً هرماه بخشهای تازهای از داستان انسان روشن شده و گاهی نظریات قبلی به چالش کشیده میشود. به نظر میرسد باز هم در آفریقا اتفاقات تازهتری روی داده است و در طول تقریباً سیصد هزار سال، انسانهای هوموساپینس آرکائیک به انسان هوشمند امروزی مبدل شدهاند و در طول تمام این مدت، نئاندرتالها در بخشهای وسیعی از اوراسیا شاید به تنهایی برای خود فرمانروایی میکردند و زندگی میبردند.
تا سال ۲۰۰۷ عقیده بر این بود که انسانهای هوشمند هیچ رابطه خویشاوندیای با نئاندرتالها نداشتهاند اما نکته بسیار عجیب و شگفتآور این است که از این زمان به بعد مطالعات دی ان ای نشان میدهد که نهتنها رابطه خویشاوندی وجود دارد بلکه در حدود دو تا چهار درصد از ژنوم انسانهای امروزی حاوی ژنوم(15) نئاندرتالها است. اینکه گفته میشود دو تا چهار درصد، به این خاطر است که در برخی مناطق میزان امتزاج ژنتیکی بیشتر و در مناطقی هم کمتر بوده است و این توزیع ژنتیکی در همه جای دنیا یکسان نیست. بهصورت معمول مردمان آفریقا هیچ ژن نئاندرتالی را به ارث نبردهاند؛ چراکه نئاندرتالها هرگز در آفریقا نمیزیستهاند. اگر هم در جایی ژن نئاندرتالها در آفریقا دیده شود، بهخاطر مهاجرت برخی از مردمان اوراسیا در طول چند هزار سال اخیر به این قاره بوده و این مردمان دی اِن اِی خود را که حاوی قدری ژن نئاندرتالها بوده، به آنجا منتقل کردهاند.
برخورد این دو گروه انسانی نئاندرتالها و هوموساپینسها کی و کجا رخ داده است که منجر به رابطه خویشاوندی شده است؟
ازآنجا که نئاندرتالها در اروپا و غرب و جنوب غرب آسیا میزیستهاند و حدود شصت هزار سال پیش انسان مدرن آخرین مهاجرت خود را از آفریقا به سمت غرب آسیا انجام داده است، عقیده بر این است که احتمالاً در همین زمان، یعنی پنجاه تا شصت هزار سال پیش، در منطقه خاورمیانه چنین برخوردی روی داده باشد. این دو گروه حداقل سی هزار سال تماس داشتهاند، قبل از اینکه نئاندرتالها کاملاً منقرض شوند. البته مدت تماس این دو گروه می بایستی قاعدتا در مناطق مختلف اوراسیا متفاوت بوده باشد، به این معنی در مناطقی بیشتر و در مناطقی کمتر اما در این میان اتفاق دیگری هم روی داده که جنبه رمزآلود امتزاجهای انسانهای نخستین را چند برابر میکند.
منظورتان چیست؟ یعنی بجز امتزاج انسان نئاندرتال و هوموساپینس، پای انسان دیگری هم در میان است!؟
قبل از پاسخ به این پرسش شما، بایستی مطرح کنم که این گونهها از لحاظ طبقهبندی زیستی و یا نژاد شناسی متعلق به یک خانواده و یا حداقل سرده هستند و درنتیجه این، امکان ترکیب وجود داشته است. درهرصورت، ظاهراً گونههای مختلف انسانی از حدود صد و پنجاه هزار سال پیش - مدارک امتزاجهای قدیمیتری نیز یافت شده است- برای یکدیگر جذابیت زیادی داشتهاند. در سال 2010 میلادی بخش کوچکی از انگشت دست انسانی از غاری به نام دنیسووا در یک منطقه دورافتادهای در کوهستان آلتایی سیبری مورد آزمایش دی ان اِی قرار گرفت. نتیجه این آزمایش شگفتانگیز بود؛ چراکه نتایج دی ان ای نشان میداد انسان صاحب انگشت فوق، دارای ترکیبی با درصدهای مختلفی از نئاندرتال، هوموساپینس و هوموارکتوس است. بعدها در سال 2017 با کشف بیشتری از بقایای استخوانی در همین غار، نتایج اولیه بازهم تکرار شد.
یعنی در منطقه دورافتاده سیبری، نئاندرتالها و هموساپینسها و هوموارکتوسها یکدیگر را برای مدتی طولانی ملاقات کردهاند؟
در ابتدا روشن نبود که ملاقات تقریباً در چه زمانی بوده و یا چقدر طول کشیده است؛ اما با کشف دادههای تازهتر از لایههای قدیمیتر این غار، حد فاصل قدیمیترین لایه با تازهترین، حداقل بیست هزار سال طول کشیده است و درنتیجه نشان میدهد که زمان ملاقات بسیار طولانی بوده است.
میتوانید به برخی از رفتارهای بارز این انسانریختها اشاره کنید؟
چیزی که مشخص و روشن است، هر گونهای برای خود رژیم غذایی خاص خود را داشته است که این نیز به نوبه خود منحصر به شرایط زیستمحیطی مناطق مختلف جغرافیایی بوده است. به نظر میرسد گونههای قدیمیتر بیشتر متکی بر موجودات آبزی (خرچنگ، کروکودیل و...) و به احتمال زیاد لاشهخواری از حیوانات گیاهخوار بوده است. در دورههای جدیدتر شرایط تا حدودی متفاوتتر میشود. در مورد انسانهای راستقامت هم با توجه به تعداد بسیار کم بقایای اسکلتی بهدستآمده از آنها، دانش ما به نسبت، پایین است. اطلاعات بسیار اندکی در مورد انسان دنیسووا داریم؛ اما شناخت ما از رفتار و رژیم غذایی انسان نئاندرتال، هوموساپینس آرکائیک و مدرن خیلی بهتر است. همانطور که قبلاً گفتم انسانریختهای موسوم به نئاندرتال در یک منطقه جغرافیایی محدود، عموماً در اروپا و خاورمیانه میزیستهاند. هرچند که مدارک مستقیم حضور آنها در آسیای میانه و در کشور ازبکستان نیز یافت شده است. شاید در آینده دانشمندان بتوانند حتی بقایای نئاندرتالها را در شرق دور -مثلا شرق چین- نیز بیابند اما چیزی که روشن است این است که نئاندرتالها در مناطق کوهستانی اروپا و بهخصوص حواشی دریای مدیترانه تا نیمه شمالی کوهستان زاگرس حضور داشتهاند. بد نیست بدانیم تا به حال دانشمندان حدود 300 عضو این گونه را در غرب اوراسیا یافتهاند و در نتیجه اطلاعات نسبتاً خوبی از رفتار آنها به دست آمده است. مدارک معیشتی بهدستآمده از آنها نشان میدهد که انسان نئاندرتال بهشدت بر تغذیه از طریق گوشت متکی بوده و آمارها حاکی از این است که بیش از هشتاد درصد مواد غذایی آنها گوشت حیواناتی نظیر اسب، گورخر، گوزن و کَل و از این قبیل بوده است اما برخلاف پیشینیان خود، حیوانات آبزی و ریزجثه بسیار کمتر در رژیم غذایی آن ها دیده میشود.
پس حالا با توجه به مناطق جغرافیایی گسترده انسانهای اولیه که شما به آنها اشاره کردید، میتوان متصور شد که چرا فلات ایران از اهمیت بالایی برخوردار است؛ و چرا مرکز خاورمیانه منطقهای استراتژیک است.
دقیقاً. جایگاه فلات ایران بسیار مهم است. دریای مازندران در شمال، خلیجفارس و دریای عمان در جنوب، بهگونهای سبب شده است که این منطقه مانند یک پل و بهعنوان یک گذرگاه برای حرکت جوامع انسانی از غرب به شرق و برعکس بوده باشد.
آیا ما مدارکی مستند از حضور انسانریختها و یا انسان امروزی پیشازتاریخ در ایران داریم؟
بله، بسیار زیاد، این در حالی است که سرزمین ایران بسیار پهناور است و در قیاس با وسعت این سرزمین، مطالعات و پژوهشهای کمی صورت گرفته است. درواقع عموماً کشفیات باستانشناسی مربوط به انسانهای نخستین در ایران، همیشه در حاشیه بوده است و ما بجز چند مورد انگشتشمار، پژوهشهای منسجمی که فقط بهمنظور ردیابی انسان نخستین به فلات ایران شده باشد، نداریم اما نگاهی بر پژوهشهای انجامشده تاکنون، مشخص میکند که جایجای این سرزمین پر از نشانههای استقرار و سکونت انسان نخستین است. برای مثال، مطالعات باستانشناسی پیشازتاریخ در کوهستان زاگرس نشان میدهد بررسی در هر نقطه این کوهستان همراه با کشف غارها و پناهگاههای صخرهای بوده که در دوران سرد اواسط دوران چهارم زمینشناسی موسوم به پلیستوسن، توسط انسان، مورد استفاده قرار گرفته است. شواهد این استقرارها عموماً دستافزارهای سنگی، استخوان حیوانات شکارشده و بقایای اجاق است که یا در بررسیهای سطحی به دست میآید و یا در کاوشهای علمی.
لازم به ذکر است تابهحال تعدادی اسکلت مربوط به گونه انسانی نئاندرتال از غاری به نام «شانه در» واقع در کردستان عراق یافت شده است. این غار در کوههای « بَرادوست» در شمال غربی زاگرس، در دره رود «زاب بزرگ» در کردستان عراق در فاصله پنجاه کیلومتری از مرز ایران واقع است. در ضمن بقایای استخوانی انسانی - به احتمال زیاد نئاندرتال- مربوط به دوران پلیستوسن در غاری به نام شکارچیان در بیستون کرمانشاه کشف شده است. ما مدارکی نیز از استقرار انسانهای هوموارکتوس در فلات ایران در کوهستان البرز و همچنین در دامنه غربی زاگرس داریم اما متاسفانه بقایای اسکلتی هوموارکتوسها در ایران تابهحال کشف نشده است.
من از صحبتهای پیشین شما این نتیجه را گرفتم که گونههای مختلف انسانی در ایران در ادوار مختلف میزیستهاند. آیا مدارکی هست که این گونهها در ایران با هم برخوردی داشتهاند؟
این دقیقاً پرسشی است که پروژه تازه ما به دنبال پاسخ آن است. بسیاری از انسانشناسان علاقهمند به پیشینه انسان، اعتقاد دارند که کوهستان زاگرس منطقهای کلیدی در این موضوع محسوب میشود. دلیل آن هم به عوامل خاص زیستمحیطی این منطقه برمیگردد. اگر خوب دقت کنیم، میبینیم که این کوهستان شبیه به یک جزیره مرطوب است که بین دو منطقه بسیار خشک غربی، شامل سرزمینهای عراق، سوریه و اردن و در شرق مرکز فلات ایران قرار دارد. درنتیجه این منطقه جزیرهمانند متفاوت، با منابع بسیار فراوان آب و دیگر امکانات نظیر پناهگاههای طبیعی و منابع غذایی، سبب جذب گروههای انسانی شده است و نبود شواهد کافی در اثر کمکاری پژوهشگران در این منطقه است؛ بهگونهای که با نگاه به نقشههای پراکندگی استقرارهای انسانی در منطقه بزرگ اوراسیا میبینیم که این منطقه نسبتاً خالی است.
با این توضیحی که دادید به نظر میرسد که شما و تیمتان تصمیم دارید بخشهایی از این سرزمین خالی از پژوهش پارینهسنگی را پر کنید.
خوب ما تنها یک تیم از چندین تیمی هستیم که در زاگرس و فلات ایران کار میکنند. همکاران دیگری نیز در ایران هستند که در این زمینه با جدیت مشغول به کار هستند و در سالیان اخیر دستاوردهای بزرگی داشتهاند.
پروژه ما با هدف ردیابی کهنترین شواهد سکونت انسان در زاگرس و بهویژه غرب زاگرس میانی که استان کرمانشاه در قلب آن واقع است، به همین منظور راهاندازی شده است. بعد از مذاکرات طولانی که با پژوهشکده باستانشناسی ایران انجام شد و همچنین با در نظر گرفتن امکانات علمی دانشگاه کمبریج، طرحی مفصل دراینباره تهیه شد. این طرح شامل بازنگری دادههای باستانی بهدستآمده از کاوشهای گذشته در برخی از مکانهای مهم منطقه بود که در چند موزه در آمریکا نگهداری میشوند. بزرگترین مجموعه، مربوط به پناهگاه صخرهای ورواسی است که در تنگه کنشت کرمانشاه کاوش شده بود و هزاران قطعه دستافزار سنگی بهدستآمده از این مکان در موزه پنسیلوانیا نگهداری میشود. مجموعههای دیگری، نظیر غارهای لرستان که در موزه دانشگاه یِل(16) نگهداری میشوند مورد مطالعه من و همکارم خانم دکتر قصیدیان قرار گرفت. ما با رویکرد تازهای که مبتنی بر تحلیل آماری است، این مجموعهها را مجدداً مطالعه کردیم. در ضمن با همکاری پژوهشکده باستانشناسی کشور و سازمان میراث فرهنگی استان کرمانشاه تعدادی محوطه غاری و پناهگاهی را در استان کرمانشاه مورد کاوش علمی قرار دادیم. مقایسه مواد فرهنگی بهدستآمده از این کاوشها با دادههای کاوشهای قدیمی، سنسنجی تازه و بهخصوص مطالعات رسوبشناسی هم انجام گرفت. تمامی این فعالیتها در راستای این پروژه قرارگرفتهاند و هماینک نیز مشغول انتشار نتایج بهصورت سخنرانی و در قالب مقالات هستیم. درواقع ما در ابتدا شروع کردیم به مدلسازی و پیشفرضسازی که بتوانیم یک چارچوب برای پژوهشها شکل دهیم.
چه پیشفرضسازیهایی؟
پیشفرضها به این شکل بودند که اگر ما با مدارک حضور انسان مدرن و نئاندرتالها روبهرو هستیم پس منطقاً سه حالت احتمال وقوع داشته است: حالت اول این که دو گروه نئاندرتالها و انسانهای مدرن در منطقه، در دو دوره مختلف میزیستهاند و تماسی با هم نداشتهاند. حالت دوم با ورود انسان مدرن، نئاندرتالها بلافاصله منطقه را ترک کردهاند و به مناطق دیگری مهاجرت کردهاند؛ و حالت سوم هم این است که این دو گروه همزمان در منطقه زیستهاند، حال چه به صورت مسالمتآمیز و چه به حالت تخاصمی.
این هیجانانگیز خواهد بود که شما به مدارکی دست بیابید که این دو گروه همزمان در منطقه زیسته باشند، نظر شما هم اینگونه است؟
طبیعتاً اگر به مدارکی از این سناریو دست پیدا کنیم، داستان جالبی خواهد بود اما واقعیت این است که دسترسی به این شواهد بسیار مشکل است و انسانشناسان تلاش میکنند براساس مدارک موجود و مبتنی بر واقعیت تفسیر کنند، نه چیزی که دوست دارند.
تابهحال کدامیک از پیشفرضهایی که مطرح کردهاید با واقعیت همخوان بوده است؟
بهطور کلی باستان شناسان و انسانشناسانی که در زاگرس تابهحال کار کرده اند و بهویژه پروژه حال حاضر که بر این موضوع متمرکز است، مشخص کرده است که مکانهای فراوانی در منطقه وجود دارند که انسانهای نئاندرتال و انسان مدرن در آنها زیستهاند؛ اما درواقع باید بگویم که رسیدن به این تصویر که این دو گروه انسانی همزمان در آنها زیسته باشند بسیار مشکل است. این مسئله نهتنها در ایران بلکه در قارههای اروپا و آسیا نیز و جود دارد و هنوز مدارک مشخصی یافت نشده است. هرچند که بایستی بگویم امروزه به بسیاری شواهد دست یافتهایم که ما را به چندوچون این داستان بسیار نزدیک کرده است. همچنین باید خاطرنشان کنم دادههای به دست آمده تاکنون، کمک بسیار زیادی به فهم ما از این رویداد کرده است. حداقل میتوانیم بهصورت مختصر بگوییم که در تعدادی از مکان هایی که از زمانهای دورتر کشفشدهاند و همچنین کشفیات تازه، لایههای استقراری نئاندرتال با انسانهای مدرن بسیار به هم نزدیک بوده و در برخی موارد دارای همپوشانی هستند که مشخص میکند در بخش هایی از منطقه این دو گونه با هم میزیستند.
منظور شما از همپوشانی دقیقاً چیست و چگونه میتوانید محل سکونت انسان نئاندرتال از انسان هوموساپینس را از هم تفکیک کنید؟
انسانشناسان و باستان شناسان از چندین روش برای مطالعه زیستگاههای انسانهای نخستین استفاده میکنند. کلیدیترین شواهد، طبیعتاً دستیابی به مدارک مستقیم است که همان بقایای فیزیکی انسان است، یعنی اسکلت انسان و یا موادی در این حد. از آنجاییکه استخوان انسان اطلاعات بسیار ارزشمندی را در خود دارد، کشف آن، دانش فراوانی در خصوص رابطه با نحوه زیست آنها را به ما میدهد. بهخصوص با استخراج دی اِن اِی که از بقایای استخوانی انجام میشود، دانشمندان میتوانند موقعیت وی نسبت به دیگر جوامع همسایه را درک کنند. بد نیست که مثالی بزنم؛ اخیراً با مقایسه دی اِن اِی انسان دنیسووا و جوامع مختلف، دانشمندان متوجه شدهاند که آنها با مردمانی که در حال حاضر در جزیرههای دورافتاده ملانزی و حتی شمال استرالیا زندگی میکنند، ارتباط نزدیکتری دارند و میتوان نتیجه گرفت که اجداد انسانهایی که مثلاً در حال حاضر در جزیره فیجی زندگی میکنند، زمانی در حدود 40 هزار سال پیش، از سیبری به آنجا مهاجرت کردهاند.
دیگر رویکرد نیز دستافزارهای سنگی است. برای مثال در بخشهای وسیعی از منطقه غرب اوراسیا شامل خاورمیانه و اروپا دستافزارهای سنگی انسان نئاندرتال تفاوت آشکاری با انسانهای هموساپینس دارد. به علاوه با دقت در کاوشها و تمرکز بر ماهیت نهشتههای باستانی درون مکانها، با کمک علم رسوبشناسی، می توان دادهها و بقایای استخوانی که حاکی از معیشت و شکار انسان است، را مطالعه و با مقایسه آنها با یکدیگر میتوان تفاوتها را مشاهده کرد.
امیدواریم همچنان شاهد نتایج پژوهشهای با ارزش شما باشیم. بهعنوان پرسش آخر، با توجه به اینکه تکمیل سریعتر این پازل مهم میتواند به پیشرفت در علوم دیگر نیز بسیار کمک کند، لطفاً اشاره بفرمایید چه عواملی را برای تسریع در کاوشهای علمی این پروژه موثر میبینید؟
امروزه نهتنها برای پیشرفت درزمینه باستانشناسی و انسانشناسی، بلکه در تمامی موضوعات علمی، همفکری، کار گروهی، تعامل و به اشتراکگذاری کشفیات، بدون فوت وقت حرف اول را میزند. از سوی دیگر پژوهشهای علوم انسانی را میتوان به تولیدات کارخانهها تشبیه کرد. همانگونه که کارخانهها سعی میکنند محصولات خود را هرچه بیشتر و باکیفیتتر تولید و آنها را بهینه و بهروز عرضه کنند و با سرعت بیشتری چرخ کارخانه را به گردش درآورند، به همین ترتیب میبایست علوم انسانی -که اینجا مراد باستانشناسی و دیرینانسانشناسی است- به توانایی خود در تولید علم بیفزاید و کیفیت و کمیت تولیدات خود را افزایش دهد. چیزی که کشور ما بهشدت به آن نیازمند است. در ایران تعداد قابلتوجهی نیروی انسانی تحصیلکرده در رشته باستانشناسی وجود دارد که لازم است با مدیریت صحیح به این سمت سوق داده شوند.
و در پایان باید این موضوع را مطرح کنم که یکی از مشکلات بزرگ در ایران نبود رابطه مستقیم علمی میان مدیران و پژوهشگران است. متاسفانه در کشور ما، در بیشتر اوقات، متقاعد کردن افرادی که حق امضا برای صدور مجوز فعالیت علمی واقعی را دارند- برخلاف بسیاری از کشور های دنیا- کار سادهای نیست!
1- Palaeolithic Landscapes of Iran
2- Leverhulme Centre for Huma- Evolutionary Studies, Departmenof archaeology and anthropology University of Cambridge, The Henry Wellcome Building, Fitzwilliam Street, Cambridge CB2 1QH
3- Micromorphology
4- چارلز رابرت داروین (Charles RoberDarwin)،1809 تا 1882 میلادی؛ زیستشناس بریتانیایی و واضع نظریه فرگشت است.
5- Hominids
6- Bering Strait
7- Quaternary
8- Homo ergaster
9- Homo erectus
10- Homo sapience
11- Homo neanderthalensis
12- Denisovan
13- Hand axe
14- Archaic homo sapiens
15- Genum
16- Yale
سایر اخبار این روزنامه
ایران در قرعهکشی جام جهانی با اسپانیا، پرتغال و مراکش در گروه مرگ قرار گرفت بخشکی شانس
ظریف در کنفرانس گفتوگوهای مدیترانهای: میخواهیم روی خلیج فارس تمرکز کنیم که محل بسیاری از نزاعهای دهههای اخیر بوده است؛
یک کارتون سورئال به افتخار جلال
مصباح یزدی: در احمدینژاد حالت انحرافی میبینم
گفتوگوی «همدلی» با پروفسور سامان حیدری درباره روند «پروژه ردیابی ورود انساننخستین به درون فلات قاره ایران» که هم اکنون در حال اجرا است
96 سال عمر مبارزاتی و تجربههای گوناگون یک فعال سیاسی طاهر احمدزاده مصداق تحمل دوگانهها بود
هنوز به آوارگان کرمانشاهی کاملا رسیدگی نشده که برخی مردم کرمان خانهخراب شدند لرز کرمانشاه؛ تب کرمان
ایران در قرعهکشی جام جهانی با اسپانیا، پرتغال و مراکش در گروه مرگ قرار گرفت بخشکی شانس