نفس برآمد و کام از تو برنمی‌آید

سرم سنگین است. دردی در سمت چپ سرم جاری شده است. گیج مانده‌ام از سوزش اندکی که در گلویم می‌پیچید. در دهانم تلخی را حس می‌کنم. گویی جوهر قلم زیر دندان‌های من برای بلعیده شدن تردید دارد. کسی نیست. نفس عمیق می‌کشم هر چند دقیقه. اکسیژنی به خون اضافه نمی‌شود. نفس کم است، اما نه آنقدر که توانی برای مرگ در دستان جسم بی‌اراده من باقی بماند. خستگی چند برابر شده است و خواب منقطع. چیزی در میان قفسه سینه‌ام بالا می‌آید. حالت تهوع امان می‌برد. می‌گویند هوا آلوده است، اما من می‌بینم که هوا آلوده است. می‌ترسم. ممکن است با تمدید آلودگی در هوا «ام‌اس» بازگردد و حمله‌ها تشدید شود. بین فصل‌ها گیر کرده‌ام. تابستان و بهار داغ شده‌اند و داغ دل من برای احتمال حمله بیماری، و زمستان و پاییز آلوده به مِهی سُربین برای تشدید بیماری. به پنجره نگاه می‌کنم. غباری پشت آن انتظار دم و بازدم من را می‌کشد. کسی نیست. با اینکه عوامل بازگشت بیماری «ام‌اس» به درستی شناخته نشده‌اند، تجربه نشان داده است که تغییرات فصلی وضع بیماران مبتلا به‌ آن را تغییر می‌دهد. تحقیقاتی بیانگر رابطه مستقیم میان میزان آلودگی هوا و بازگشت «ام‌اس» وجود دارد. کلافه چشم‌هایم را از صفحه می‌دزدم. سرم را روی میز می‌گذارم. سنگین است. حالت تهوع امان بریده است. فکر می‌کنم به خوبی‌ها؛ به هوایی پاک در جنگل‌های بلوط. به موهایی رها در باد. به ایستاده‌ای بر خاک. به نفسی سرشار از زندگی. صدایی می‌شنوم؛ « نفس برآمد و کام از تو بر نمی‌آید/ فغان که بخت من از خواب در نمی‌آید» با شتاب سرم را از روی میز برمی‌دارم. کسی نیست. پزشک‌ها می‌گویند از خانه بیرون نیا! اما این روزها میز من شلوغ‌تر از همیشه شده است. هنوز علت واقعی این بیماری عصبی مشخص نیست، اما از عوامل مهمی که در بروز و افزایش این بیماری در شهرهای بزرگ مثل تهران و اصفهان نقش دارد، تنش‌های عصبی، آلودگی صوتی و صنعتی است. سرم را به صندلی تکیه می‌دهم. سنگین‌تر شده است.
 بین واژه‌های سیاه صفحه سفید خط را گم می‌کنم. چشم‌هایم باز نمی‌شوند. چیزی در گلویم می‌سوزد. دستمالم را دور می‌ریزم. کسی نیست. قدم می‌زنم در پاییز بی‌رحم بِکر از باران. پارک خلوت است. گویی ورزش را در شهر ممنوع کرده‌اند. درد در سرم می‌پیچد. هر لحظه بیشتر می‌شود. به یاد نمی‌آورم، چرا اینجا ایستاده‌ام در میانه خیابانی خلوت و مِه گرفته. شنیده بودم که آلودگی هوا می‌تواند حالتی شبه آلزایمری ایجاد کند. کسی نیست. صدایی در سرم می‌شنوم؛ « قد بلند تو را تا به بر نمی‌گیرم/ درخت کام و مرادم به بر نمی‌آید» چشم‌هایم نیمه روز بسته می‌شوند. خواب منقطع شب‌های آلوده توان کار باقی نگذاشته‌اند. کسی نیست. قرص جوشان ویتامین را در لیوان می‌اندازم. چشم‌هایم را سریع می‌بندم. به صدای آن گوش می‌سپارم. با صدای آن به کودکی سفر می‌کنم؛ به دخترکی ایستاده رو به آفتاب در باغی فراخ. به دست‌های گرم پدری که تنها چند سال سهم دخترک بودند. با خود زمزمه می‌کنم؛ «زِ شست صدق گشادم هزار تیر دعا/ ولی چه سود یکی کارگر نمی‌آید»