باید از آن رودخانه وحشی عبور می کردیم...

بهبودی نیا- «عباس پورایران» یکی از غواصان کربلای 4 است . درست زمانی که  در کلاس دوم دبیرستان درس می خوانده اخبار مربوط به جنگ را که می شنود درس و تحصیل را رها می کند و به سمت جبهه ها می رود. سال های زیادی را در جبهه می ماند و حالا ما برای شنیدن خاطراتش به سراغ او رفته ایم و به مناسبت سالگرد عملیات کربلای 4 با او به گفت وگو نشسته ایم .پورایران می گوید: شب عملیات بود، وقتی به آسمان نگاه می کردیم گلوله های رسام را می دیدیم که آسمان بالای سرمان را مثل روز روشن کرده بود،بارانی ازگلوله از آسمان ،روی سر ما می بارید و روی زمین هم پر بود از مین و سیم خاردار. امکانات ما نسبت به دشمنان به شدت ناچیز بود.هیچ راه نفوذی برای پیشروی نداشتیم .به ناچار باید ازرودخانه اروند عبور می کردیم . اما مانع بزرگی سر راهمان بود به نام رودخانه ای که به دلیل موج های خروشانش به رودخانه وحشی معروف بود.سرعت آب دراین رودخانه 70 کیلومتر است و تا امروز کشتی های فراوانی در این رودخانه غرق شده اند. این رودخانه به قدری بزرگ وعمیق است که کشتی های اقیانوس پیما در آن رفت و آمد می کنند ، عرض رودخانه هم  به یک کیلومتر می رسد. سرمای استخوان سوز  زمستان بود ،درست چهارم دی ؛ مدت زیادی برای شرکت در این عملیات تمرین کرده بودیم ،یادم می آید یکی از تمرین ها ی ما در طول آموزش این بود که درساعت دوازده شب از کنار بخاری ها بلند شویم و برای آموزش وارد اروند شویم .لب ساحل که می رسیدیم لباس هایمان را از تن در می آوردیم و لباس غواصی می پوشیدیم.لباس های غواصی از تمرین صبح هنوز خیس بود و در هوای سرد به بدنمان می چسبید و سرما تا عمق استخوان مان نفوذ می کرد .هنوز به سرمای استخوان سوز عادت نکرده بودیم که بی درنگ دستور ورود به آب صادر می شد. حالا باید وارد رودخانه ای می شدیم که آبی به شدت سرد و خروشان داشت.ما صبح و شب به مدت سه ماه در این رودخانه تمرین کردیم و به آن درجه از آمادگی رسیده بودیم  که در این شرایط سخت قادر بودیم  سه کیلومتر در شرایطی مشابه شرایط این  روخانه وحشی شنا کنیم. اشنوگل و یک عینک   تمام امکانات ما برای غواصی در رودخانه وحشی اروند، یک ماسک بود که روی صورتمان  قرار می گرفت (که بیشتر شبیه یک عینک بود)، یک لوله 15 سانتی متری  برای تنفس بود که به آن اشنوگل می گفتیم و یک لباس ساده غواصی .در آن شرایط نه از کپسول هوا خبری بود و نه تجهیزات مدرن امروز.ما باید در سطح آب حرکت می کردیم که لوله اشنوگل زیر آب نرود . شب عملیات  ردیف غواص ها کنار یکدیگر درست لب رودخانه اروند ایستاده بودیم،سکوت و تاریکی مطلق همه جا را گرفته بود.با دستور فرماندهان به آب زدیم و شروع کردیم به شنا کردن در سطح آب .ما در آب شنا می کردیم بدون این که خبر داشته باشیم عملیات کربلای 4 لو رفته است. تمام اطلاعات این عملیات به وسیله منافقان به صدام داده شده بود و بعثی ها در سمت دیگر اروند پشت تیر بارها منتظر ما بودند ،تقریبا غواص ها به وسط رودخانه اروند رسیده بودند ،بعثی ها صبر کرده بودند تا به این نقطه برسیم ،یعنی درست جایی که شدت موج ها بیشتر می شود و از طرفی فرصتی برای برگشتن نداشتیم .ناگهان تیربارها شروع به تیراندازی کردند و تیر و خمپاره بود که به سمت ما می آمد ،طولی نکشید که هواپیماها هم به کمک بعثی ها آمدند و از هوا و زمین بر سر ما آتش می ریختند.هر خمپاره ای که در آب اروند فرود می آمد موجی ایجاد می کرد و و آب گل آلود وارد لوله اشنوگل و با شدت وارد حلق ما می شد.بر اثر تیر اندازی ها و نور منور همه جا مثل روز روشن شد ،و صدها تیربار از سمت عراق شروع به تیراندازی به سمت ما کردند، ما وسط آب گیر افتاده بودیم ،اروند با موج های دیوانه وارش و عراقی ها از زمین و آسمان به ما حمله می کردند، با گلوله هایی که مخصوص منهدم کردن هواپیماهاست به سمت ما شلیک می کردند و این گلوله ها رزمنده ها را در چشم بر هم زدنی تکه تکه می کرد ،گلوله به سمت غواص ها می آمد،به دستی قطع می‌شد، گلوله می آمد،  سر یک غواص از هم می پاشید و خون و مغز غواص به سروصورت دیگر غواص ها پاشیده می شد .خون و تکه های بدن همرزمانم روی سرو صورت ما می ریخت. با وجود این غواص ها بی اعتنا به شرایط پیشروی می کردند.به هر شکلی بود آن شب از اروند گذشتیم و تیر و خمپاره هم حریف ما نشد . ما در میان بهت و حیرت بعثی ها آن شب خودمان را به جزایر کنار اروند رساندیم .تعداد زیادی از همرزمان مان شهید شدند و پیکرشان را آب با خود برد .اما غواص های کربلای 4 با ایمان شان از سد تیربار ها وموشک ها و هواپیماها گذشتند و به اروند، این رودخانه وحشی ثابت کردند که ایمان آن ها از موج های دیوانه وار او قوی تر است.آن شب عملیات کربلای 4 لو رفته بود و در نتیجه شکست خورد و ما به سمت خاک ایران برگشتیم و بعد از 13 روز دوباره از همان مسیر عملیات کربلای 5 را انجام دادیم و به پیروزی بزرگی دست پیدا کردیم.و همین پیروزی این جنگ را به ویترینی در عملیات های دفاع مقدس تبدیل کرد. فرزندان  شهیدی که شهید شدند ما در زمان دفاع مقدس رزمندگانی را می دیدیم که پدران شان در عملیات های قبل شهید شده بودند. از طرف فرماندهی دستور آمد که فرزندان شهدا را به عملیات نبرید و ما مانده بودیم موضوع را چطور به فرزندان شهیدی که برای دفاع از وطنشان به جبهه آمده بودند بگوییم ،بعد از مدتی بالاخره دل را به دریا زدیم و پیش فرزندان شهدا رفتیم و موضوع را با آن ها در میان گذاشتیم به محض این که صحبت های ما را شنیدند شروع کردند به پرخاش کردن با ما. یکی از این بچه ها می گفت: این چه حرفی است که شما می زنید ،پدر من رفته و  در راه اعتقاداتش شهید شده است و این دلیل نمی شود که من در برابر هجوم دشمن به کشورم دست روی دست بگذارم و بگویم ما دین مان را به دین و کشورمان ادا کردیم ،من هم می خواهم دین خودم را ادا کنم. دوروز با این رزمنده ها که تعدادشان کم هم نبود صحبت می کردیم اما هر دلیلی که برای آن ها می آوردیم آن ها در جواب مان صحبت هایی می کردند که قانع می شدیم ،این ماجرا بین ما ادامه داشت تا بالاخره شب عملیات رسید .در شلوغی شب عملیات که همه در حال بستن تجهیزات و سوار شدن به ماشین ها بودند متوجه شدیم فرزندان شهدا هم لابه لای رزمنده ها خودشان را به کامیون هایی که به سمت محل عملیات می رفت رسانده اند . فرمانده گردان به من ماموریت داد که باید این بچه ها را از کامیون ها پیاده کنی ،مانده بودم باید چه کار کنم ؟ من و چند نفر از همرزمانم دو روز درحال چانه زنی بودیم و خبری از عملیات نبود و این بچه ها قبول نکرده بودند .مطمئن بودم حالا که چند ساعت بیشتر تا عملیات نمانده است به هیچ وجه قبول نمی کنند .خودمان را به عقب ماشین ها رساندیم و در نهایت با آن که خودمان راضی به این کار نبودیم این بچه ها را به سختی از کامیون ها پیاده کردیم .امروز برای بسیاری از مردم جهان این درجه از وطن پرستی و دینداری  قابل درک نیست .