روزنامه ایران
1396/11/04
دیگر صفحهها
گزارش انزوای اساتید در نهادهای تصمیم ساز / استاد دانشگاه به چه دردی میخورد؟مریم طالشی
تا قبل از اظهارنظر درباره پدیدهای به نام «مرتضی پاشایی»، خیلیها او را نمیشناختند. منظور از خیلیها، قطعاً عامه مردم جامعه است. چراکه یوسف اباذری شخصیت شناخته شدهای در مجامع دانشگاهی بوده و هست. عدهای هواخواهش شدند و برخی زبان به ملامتش گشودند. البته موضوع بحث ما به هیچ عنوان پدیده پاشایی یا یوسف اباذری نیست. بگذارید با یک سؤال ادامه دهیم؛ شما خودتان چند نفر از اساتید دانشگاه و صاحبنظران حوزههای مختلف را میشناسید؟ فرقی نمیکند کدام حوزه. میتواند مربوط به علوم زیستی باشد یا اجتماعی، فیزیک یا شیمی و یا فلسفه و علوم دینی. الآن احتمالاً چند اسم را در ذهنتان دارید. مثلاً پروفسور عکاشه که صدالبته به خاطر زلزلهخیزی کشور، نامش را بارها و بارها شنیدهاید و میدانید کسی بیشتر از او در امر زلزله معلومات ندارد. به خاطر همین هم هست که میتوانید دربست به حرفش اطمینان کنید و اگر بگویند عکاشه چنین گفته، دیگر حجت بر شما تمام میشود. در حوزههای دیگر چطور؟ کسی را سراغ دارید؟ کمی بیشتر فکر کنید. قطعاً تعداد مسئولانی که میشناسید، بیشتر از صاحبنظران و پژوهشگران است چرا که ما عادت کردهایم تحلیل وقایع را از زبان مسئولان بشنویم که البته خیلی وقتها هم آنقدر که باید درست از کار درنمیآید. نمونههایش هم کم نیستند. همین وقایع یک سال گذشته را که مرور کنیم، به موارد زیادی برمیخوریم. مواردی مثل حادثه پلاسکو که بعد از گذشت یک سال از وقوع آن، هنوز نه مقصر معرفی شده و نه راهکاری برای جلوگیری از وقایع مشابه یا همین حادثه کشتی سانچی که تعداد زیادی علامت سؤال در ذهنها باقی گذاشته و احتمالاً تا مدتها بعد هم هنوز بحث چراهای آن داغ داغ است. میتوانیم وقوع سیل و زلزلههای مکرر را هم به آن اضافه کنیم. بحث اعتراضات اخیر هم هست. چند نقد و اظهارنظر از سوی کارشناسان و صاحبنظران در این باره خواندهاید؟ احتمالاً نمونههایی سراغ دارید اما خیلی زیاد نیست و آن هم مربوط به اساتیدی است که چهره سیاسی هم به شمار میآیند. لب کلام این است: ارتباط مردم با اساتید و دانشگاهیان اگر نخواهیم بگوییم کاملاً قطع است، مخدوش است.
خیلیها معتقدند این ارتباط اصولاً در طول تاریخ وجود نداشته مگر در مواردی اندک. مثلاً اگر مردم فرانسه فوکو و سارتر را میشناختند برای آن بود که فوکو راجع به چیزهایی صحبت میکرد که مردم میدانستند و سارتر هم دست سیمون دوبوار را گرفت و به خیابان برد و جریانی را به راه انداخت. حالا گناه به گردن کیست؟ گناه ارتباط ضعیف و تقریباً هیچ ما با طبقه دانشگاهی. آیا وظیفه مردم است که خودشان دنبال برقراری این ارتباط بروند؟ پس دولتها یا صدا و سیما چه کارهاند؟ اصلاً خود دولتیها به عنوان نمونه چقدر در بکارگیری این اساتید و صاحبنظران کوشش کردهاند و تا چه حد به آن معتقد بودهاند؟
بیایید گفتههای صادق زیباکلام را در جلسه اخیر رئیس دانشگاه تهران با اساتید دانشگاه در خصوص ناآرامیهای اخیر از نظر بگذرانیم: «آقای رئیس کدام مسئول از ما دانشگاهیها در خصوص اتفاقات اخیر نظر خواسته؟ به حول و قوه الهی مسئولین ما عقل کل هستند و همه چیز را میدانند. همه میدانند چرا ناآرامیهای سال 88 اتفاق افتاد و همه هم اشراف دارند که چرا حوادث اخیر روی داد. هم راههای مواجهه با این حوادث را میدانند و هم راههای پیشگیری را. هم درد را میشناسند و هم درمان را. من از سال ۵۵ در دانشگاه تهران بودهام، چه قبل و چه بعد از انقلاب حتی یکبار هم ندیدم مسئولین کشور از دانشگاهها طلب «چه باید کرد؟» کرده باشند. خودشان بحمدالله به همهچیز اشراف دارند. از گذشته و حال کشور خودمان گرفته تا کشورهای منطقه و اساساً کل جهان و بشریت، نکتهای نیست که ندانند. خودشان میبرند، خودشان میدوزند و خودشان هم بر تن ملک و ملت میکنند. در طول عمر دانشگاهیتان چند بار مسئولین از شما بهعنوان اساتید علوم انسانی دانشگاه رهنمود و نظر خواستهاند؟ چند بار مسئولین نظام نظر شما را در خصوص این ناهنجاری یا آن بحران، فلان معضل سیاسی یا اجتماعی، اقتصادی یا بینالمللی خواستهاند بدانند و یا از شما مشورت گرفتهاند؟ چند بار شنیدهاید مسئولین ما بگویند که نسبت به فلان موضوع علم و اطلاع چندانی ندارند و از دانشگاهیان و محققین بخواهند که راجع به آن موضوع تحقیق کنند؟ شأن نزول دانشگاه در ایران نه برای پیشبرد علم و دانش است، نه در جهت حل مشکلات جامعه و نه برای آگاهی و کشف حقیقت. دانشگاه در ایران صرفاً کارخانه تولید مدرک است.»
این حرفها ممکن است عرق سردی روی پیشانیمان بنشاند. آیا واقعیت تا همین اندازه تلخ است؟ سؤالها یکی یکی در ذهن شکل میگیرد. دانشگاه به شکل نقطه کوری درمیآید که نه عامه مردم با آن ارتباط دارند و نه مسئولان. گرچه به خاطر افزایش تعداد دانشجویان و بحث و گفتوگوهایی که از جانب آنها در محافل عمومی صورت میگیرد، شاید امید بیشتری به آن باشد که ارتباطی میان دانشگاهیان و مردم ایجاد شود. بخش دوم، یعنی ارتباط مسئولان با دانشگاهیان یا به عبارت بهتر، بهرهگیری از نظرات آنها در وقایع گوناگون اما همچنان تاریک و دور از واقعیت به نظر میرسد.
دکتر محمد امین قانعی راد، جامعهشناس در گفتوگو با «ایران» در این باره میگوید: «در ایران وقتی هفته پژوهش از راه میرسد، شعار «بدون پژوهش تصمیمگیری نکنید» مرتب تکرار میشود. این بدان معنی است که میخواهند پژوهش را با سیاستگذاری پیوند بزنند. اما این تنها در حد شعار باقی مانده است. برخلاف بسیاری از کشورها که وقتی با مسألهای برخورد میکنند بلافاصله به نحوی این مسائل را به دانشگاه منعکس میکنند و بعد با تخصیص اعتباراتی، منتظر میمانند که مطالعات صورت گیرد و از دل مطالعات انجام شده، گزارشهای کاربردی استخراج شود. در واقع در مسائل مختلف، نظام دانشگاهی و جایگاه علم تعریف شده است. بسیاری از مسائلی که برای دولتها پیش میآید، مسائل اجتماعی است. در همه جای دنیا هم همین است. در ایران دولتها نسبت به دانشگاه و بخصوص رشتههای علوم اجتماعی بیاعتماد هستند. وقتی میگویند رشتههای علوم اجتماعی، غربی و سکولار است، میتوان چنین چیزی را نتیجه گرفت.
البته این جریان دوطرفه است و اساتید دانشگاه هم نسبت به دولتها بیاعتمادند و کاری برای دولتها انجام نمیدهند. در این شرایط پروژههای خوبی هم تعریف نمیشود و اعتبارات مناسبی تخصیص داده نمیشود و اگر پژوهشی هم انجام شود، برای تصمیمگیری نیست و صرفاً برای این است که سازمانهای دولتی بگویند با دانشگاه ارتباط داریم و دانشگاهها هم صرفاً گزارشهایی میدهند که بگویند کاری کردهایم. این پژوهشها معمولاً در کتابخانهها جای میگیرند و دستگاههای دولتی هم چندان آن را جدی نمیگیرند و سراغشان نمیروند. درحالی که این گزارشها باید در بخش کارشناسی سازمانها، مورد ارزیابی قرار بگیرند و به سطوح مدیریتی منعکس شوند تا وزیر از آنها برای اجرای برنامهها استفاده کند.
در واقع گزارشها باید به راهکارها و سیاستهای کاربردی تبدیل شود. اما مسئولان معمولاً خودشان را صاحب صلاحیت و برحق میدانند و نگاه از بالا به پایین دارند و به دیدگاههای کارشناسی بها نمیدهند. این مشکل به خاطر مسئولیتها و اضطرار مدیران هم هست چرا که باید به امور مختلف رسیدگی کنند.»
زمانی برای تبدیل خروجی علمی دانشگاهها به سیاستگذاری در نهاد دولت، سازمانهایی فرمایشی و بودجه خوار و بینتیجه، ساخته شده بود که معلوم نیست کارشان به کجا کشید اما تفکر این بود که برای پیوند دانشگاه با نهادهای تصمیم ساز باید تشکیلات و ادارهای بسازیم که معلوم نبود به ضد خودش تبدیل نشود. اینکه چه زمانی قرار است ارتباط بین مردم و دانشگاه و از سوی دیگر و در وجه مهمتر، ارتباط بین دولتها و دانشگاه برقرار شود، چیزی است که ما هم دقیقاً نمیدانیم اما شاید روزی هم دانشگاه به این جایگاه واقعی رسید. روزی که دانشگاه دیگر کارخانه تولید مدرک نباشد.
نیم نگاه
صادق زیباکلام استاد دانشگاه: من از سال ۵۵ در دانشگاه تهران بودهام، چه قبل و چه بعد از انقلاب حتی یکبار هم ندیدم مسئولین کشور از دانشگاهها طلب «چه باید کرد؟» کرده باشند. خودشان بحمدالله به همهچیز اشراف دارند. از گذشته و حال کشور خودمان گرفته تا کشورهای منطقه و اساساً کل جهان و بشریت، نکتهای نیست که ندانند. خودشان میبرند، خودشان میدوزند و خودشان هم بر تن ملک و ملت میکنند
محمدامین قانعی راد : در ایران وقتی هفته پژوهش از راه میرسد، شعار «بدون پژوهش تصمیمگیری نکنید» مرتب تکرار میشود. این بدان معنی است که میخواهند پژوهش را با سیاستگذاری پیوند بزنند. اما این تنها در حد شعار باقی مانده است. برخلاف بسیاری از کشورها که وقتی با مسألهای برخورد میکنند بلافاصله به نحوی این مسائل را به دانشگاه منعکس میکنند و بعد با تخصیص اعتباراتی، منتظر میمانند که مطالعات صورت گیرد و از دل مطالعات انجام شده، گزارشهای کاربردی استخراج شود
گفتوگو با سعید ذکایی (متخصص جامعهشناسی فراغت) / دورهمی دور بشقاب غذا
مهسا رمضانی
این روزها هر طرف را مینگریم با حجم انبوهی از رستورانها، فستفودها و کافهها مواجه میشویم؛ گویی امروزه غذا به بخشی از «حوزه عمومی» ما بدل شده است. چنان که حتی برخی از مناسک دینی ما، تحتالشعاع غذا و نذریها قرار گرفته است. از این رو، بر آن شدیم تا در گپوگفتی با دکتر محمدسعید ذکایی استاد جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی که پیرامون «جامعهشناسی فراغت» تألیفاتی دارد و در زمینه مطالعات فرهنگی نیز دارای دیدگاههای قابل تأملی است، «عاملیت یافتن غذا» در دنیای امروز و دلایل آن را به بحث گذاریم.
جناب دکتر ذکایی، امروز «غذا» بیش از هر زمان دیگری به متن جامعه آمده است چنان که بسیاری از فضاهای شهری به رستورانها، کافهها و سوپرمارکتها اختصاص یافته است. فکر میکنید چرا غذا در دنیای امروز چنین عاملیت پررنگی یافته است؟
غذا از آن پدیدههای اجتماعی است که همیشه برای بشر اهمیت داشته است و مواجههای که ما امروز با غذا داریم پیش از این هم وجود داشته است. همواره زندگی اجتماعی تا حد زیادی حول غذا شکل گرفته است تا آنجا که حتی در طول تاریخ، غذا، محملی برای شکلگیری اجتماعات بشری شد. اهمیت غذا را میتوان از وجوه چندگانه دیگر بویژه در جامعه معاصر دریافت کرد.
نخست، پیوندی است که غذا با پروژه تناسب و سلامت برقرار میکند. غذا خوردن با کیفیت، نشانه مهمی برای توجیه سلامت است. امروزه سالم بودن یا نبودن، خطرساز بودن یا نبودن رفتارها و سبک زندگی با غذا پیوند داده میشود و کیفیت غذا، یکی از کلیدواژههای مهم در بحث رفتارهای خطرساز سلامت است.
بنابراین، اینجا بحث «سرمایههای فرهنگی» به میان میآید، سرمایههای فرهنگی کمک میکند تا یک انتخاب مناسب در مواد غذایی، ترتیب آن، مقدار آن، ترکیب آن، فضای آن، زمان آن و همنشینان و همراهانش داشته باشیم و به اقتضای همین سرمایه فرهنگی «سبک غذایی» پیدا کنیم. در این فضا، برای گفتمان سلامت، نیازهای تازهای تعریف شده و مرزبندیهای جدیدی ترسیم میشود که در این مرزبندیها، تمدنها، ملتها و مکانهای جغرافیایی متمایز میشوند.
دوم، اهمیت غذا در جامعه معاصر را میتوان در چارچوب «پروژه فردیت» توضیح داد؛ به تعبیری، پروژه اهمیت یافتن انسان و ضرورت شاد بودن او، اهمیت کسب لذت، سرخوشی و حتی سرگرمی، باعث شده تا «غذا» فرصتی شود برای اینکه افراد حس و فهم بهتری در ارتباط با خود و دنیایشان داشته باشند. غذا خوردن در یک وجه سلبی آن میتواند جایگزینی باشد برای محرومیتها و ضعفها یا نیازهایی که تأمین نشدهاند. در این فضا، افراد با رجوع به غذا، نیازها را جایگزین کرده و کاستیها و ضعفها را ترمیم میکنند.
سوم، اهمیت غذا در ساختن اجتماع و جماعت است تا از لذت در اجتماع بودن بهرهمند شویم. روانشناسان نشان دادند که توجه به موقعیتی که افراد غذا میخورند و از آن لذت میبرند، روی لذت ما هم تأثیر میگذارد. اثر همنشینی هم با صرف غذا ارتباط پیدا میکند و هم به حس معاشرتپذیری و بودن در جمع پاسخ میدهد.
به نظر میرسد که مهمترین عامل کشش و جاذبه شکلگیری رستورانها، فستفودها و غذا خوردن در فضاهای عمومی در جامعه معاصر به این کارکرد غذا بازمیگردد، بخصوص در شهرهای بزرگ که بهدلیل تراکم جمعیت شهرنشین، با کوچک شدن مسکنها و فضاهای پخت و پز و فضای نشیمن مواجهیم و معاشرت در چارچوبهای مسکونی کمتر میسر شده است. از این رو، طبیعتاً، جایگزین آن را باید در حوزه عمومی دید.
چهارم، از جهتی باید از پیوند فراغت با غذا و زمان صحبت کرد. پیوند غذا با زمان به نوعی به تنظیم آهنگ زندگیمان کمک میکند، غذا خوردن در بیرون به زمان روزمره ما، شکل میدهد. از این رو، زمان غذا خوردن، یک زمان استراتژیک است زیرا فرصتی است برای اینکه بعد از یک کار سخت، در کنار خانواده یا دوستان، استراحت کنیم و شاد باشیم یا حتی در مواقع خاص به صورت انفرادی از خودمان پذیرایی کنیم هر چند لذت کمتری را نصیب میبریم.
ریتمی که غذا خوردن در بیرون، به زندگی ما میدهد اهمیت فضایی و زمانی نیز دارد. در واقع آن مکانی که برای غذا خوردن انتخاب میکنیم، به نوعی به ما معنا میدهد و کمک میکند تا هویت ویژهای را تعریف کنیم و نشانهای از خودمان را به دیگران عرضه کنیم.
غذا آنقدر در زندگیهای امروز پر رنگ شده که عدهای به «گردشگران غذایی» یا «توریست خوراک» معروف شدهاند و فیلم و تصویری که از این نوع گردشگری خاص تهیه میشود پربازدیدترین فیلمهای شبکههای اجتماعی و حتی برنامههای تلویزیونی میشود. فکر میکنید چرا غذا حتی سفرهای ما در عالم مدرن را تحتالشعاع قرار داده است؟
غذا خوردن در برخی فضاها مثلاً فضاهای سنتی خاطرهانگیز است و برای برخی، دورههایی از زندگی یا شرایطی خاص را تداعی میکند. به نظر میرسد که غذا خوردن در حوزه عمومی گاهی به رفع تنش، کدورتها و دشواریهای ارتباطی نیز میانجامد و فرصتی برای آشتی و پیوند و نشان دادن نیت صلحطلبانه و صادقانه است. غذاخوردن در بیرون از خانه گاهی امکان زیباسازی زندگی روزمره را برای ما مهیا میکند.
غذاخوردن حتی میتواند شناسنامهای برای ملتها باشد، که هم خود را بشناسند و هم تصویری از خود معرفی کنند. این میل در پیوند با فرهنگ جدید بحث «توریسم غذایی» را مطرح کرده است. در اغلب تبلیغات سایتهای فراغتی اشاره به کیفیت، تنوع یا اساساً تفاوت و گاه منحصر به فرد بودن غذا یا فرهنگ غذایی کشور یا مکان تبلیغ شده به نشانهای مهم برای کیفیت و رتبهبندی مقاصد توریستی بدل میشود و نقش مهمی در جذب طیف متنوع گردشگران بالقوه خواهد داشت. در این معنا، غذا هم واجد اهمیت مادی و مصرفی و تأمین لذت آنی است و هم دارای اهمیت فرهنگی و نمادین است. بهطور کلی، غذا به نشانهای از فرهنگ و نوع اندیشه و نگاه به زندگی بدل شده است.
تحولات همراه شده با رشد شهرنشینی و جهانی شدن، «غذا» را به تجربهای متفاوت و ویژه بدل کرده است. هر چند که بخش مهمی از این تجربه، امتدادی از گذشته است اما به نظر میرسد که در جهان معاصر، عناصر تازهای هم به آن اضافه شده و غذا نه تنها تجربه از جا کنده شدن را منعکس میکند بلکه این تجربه، «نیاز» به از جا کنده شدن را نیز شکل میدهد.
غذا در جهان معاصر، مناسکیتر و آیینیتر شده است. تجربه جهانی شدن فرصتی است برای پیوندزنی و ترکیبی شدن ذائقهها. ذائقههای جدید روی هم سوار شدهاند و جلوهای از جهان - محلی شدن در مکانهای صرف غذا را میسازند. به نظر میرسد که در آینده نه چندان دور، این تجربه را متفاوتتر از آنچه که هست، بسازد.
آیا «عاملیت پیدا کردن غذا» در جامعه ما از شدت و شتاب بیشتری نسبت به دیگر جوامع برخوردار است یا اینکه این امر «تجربهای جهانی» است؟
اتفاقاً معتقدم «عاملیت پیدا کردن غذا» در کشورهای دیگر بسیار بیشتر رواج دارد. اگر به تبلیغات و پوسترهای مجازی یا کاغذی کشورهای دیگر دقت کنید، درمییابید که همیشه غذا، نوشیدنی و... یکی از جاذبههایی است که همواره در تبلیغات وجود دارد. بنابراین، این یک تجربه جهانی است هرچند که در بین این تجربیات، الگوهای محلی را هم میتوان شناسایی کرد؛ بهعنوان مثال مناسبت محرم یا ایام خاص مذهبی که بخش زیادی از شهر، به مکانی برای تهیه غذا و نذری بدل میشود. تلاقی سنتهای محلی و مدرن و جهانی در این حوزه هم رخنه دارد و غذا در عین حال که مناسک پشتیبان آن هستند ممکن است با نشانههای مدرن پیوند یابد و سلیقههای طیفهای مختلف را پاسخ گوید.
شما به بحث عاملیت غذا رویکرد مثبتی دارید اما برخی تحلیلگران مطالعات فرهنگی در ایران، از این موضوع ابراز نگرانی کرده و از آن به «شکمچرانی» یاد میکنند. به اعتقاد شما، اهمیت پیدا کردن غذا در ساختار زندگیهای مدرن چه پیامدهای منفیای میتواند داشته باشد؟
من اینقدر بدبین نیستم و معتقدم این مصرف یا این نگاه چندمنظوره و چندگانه میتواند آثار مثبتی هم داشته باشد، چرا که غذا خوردن فرصتی برای معاشرتپذیری و میدانی برای باهم بودن و تعامل است این در حالی است که انسان امروز از جهت تعامل و معاشرت با دیگران در تنگنا و مضیقه است و اماکن عمومی شهر، چندان فضایی برای همنشینی، معاشرت، قدم زدن یا بودنهای جمعی فراهم نمیکند. بنابراین، غذا خوردن از معدود بهانههایی است که این منظور را تا حدی تأمین میکند.
البته، من با شما موافق هستم که این حوزه عمومی به معنای واقعی کلمه خیلی حوزه عمومی خلاقی نمیتواند باشد و همه کارکردهای حوزه عمومی را در آن نمیتوان داشت. اما به هر حال، باید توجه داشته باشیم که رستورانها و کافههای قدیمی در اروپای اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن بیست، مکانی برای گپ و گفتوگو در مورد مسائل روز، مسائل سیاسی و مسائل روشنفکرانه بود؛ یا باز به خاطر داشته باشیم که در کشور خود ما در دوره قاجار، قهوهخانهها غیر از سرو قلیان و بخصوص چای و قهوه، عرصهای برای گفتوگو در مورد مسائل روز سیاسی هم به شمار میرفت. بنابراین، اگر با نگاه بدبینانه همه این فضاها را به لذتطلبی، روزمرگی و شکمچرانی (به تعبیر برخی از همکاران) تقلیل دهیم، در واقع، آن لایهها و جلوههای مثبتی که این گردهماییها میتواند داشته باشد، را نادیده گرفتهایم. نگاه من یک نگاه دیالکتیکی است و معتقدم، دورهمیها در کلانشهرها به هر حال میتواند فرصتی برای قدرتبخشی به سوژهها باشد هر چند که میتواند با مصرفی شدن یا آسیبهای سلامتی بهداشت هم همراه باشد.
غذا خوردن میتواند فرصتی برای آزادکردن انرژیهای منفی یا فرصتی برای تأمل و بازاندیشی هم باشد. بنابراین هر نوع تفکیکی، در امتداد همان سیاست معطوف به زندگی روزمره و لذت بردن از آن قرار میگیرد. هرچند افراط در این رفتار میتواند مخرب باشد و سرمایههای فردی و مادی جامعه را تقلیل دهد و نوعی سادهسازی را با خود همراه داشته باشد.
نیمنگاه
اهمیت غذا در جامعه معاصر را میتوان در چارچوب «پروژه فردیت» توضیح داد؛ به تعبیری، پروژه اهمیت یافتن انسان و ضرورت شاد بودن او، اهمیت کسب لذت، سرخوشی و حتی سرگرمی، باعث شده تا «غذا» فرصتی شود برای اینکه افراد حس و فهم بهتری در ارتباط با خود و دنیایشان داشته باشند. غذا خوردن در یک وجه سلبی آن میتواند جایگزینی باشد برای محرومیتها و ضعفها یا نیازهایی که تأمین نشدهاند. در این فضا، افراد با رجوع به غذا، نیازها را جایگزین کرده و کاستیها و ضعفها را ترمیم میکنند.
غذا خوردن فرصتی برای معاشرتپذیری و میدانی برای باهم بودن و تعامل است این در حالی است که انسان امروز از جهت تعامل و معاشرت با دیگران در تنگنا و مضیقه است و اماکن عمومی شهر، چندان فضایی برای همنشینی، معاشرت، قدم زدن یا بودنهای جمعی فراهم نمیکند. بنابراین، غذا خوردن از معدود بهانههایی است که این منظور را تا حدی تأمین میکند.
غذا خوردن میتواند فرصتی برای آزادکردن انرژیهای منفی یا فرصتی برای تأمل و بازاندیشی هم باشد. هر چند افراط در این رفتار میتواند مخرب باشد و سرمایههای فردی و مادی جامعه را تقلیل دهد.
سایر اخبار این روزنامه
سایه روشن یک گفتوگوی متفاوت
همهپرسی اقلیم را باید فراموش کنیم
شوق هنر در کف خیابان
سه ریشه نا آرامیها
جدال مرگ و زندگی در جهنم سفید
دیگر صفحهها
تحقق 97 درصدی درآمدهای بودجه 96
تپش قلب ایران در هوای خوزستان
معنوینژاد: میخواهم در لیگ ایتالیا ستاره شوم
نقاط قوت یک گفت وگو
زنگ خطر فاصله دستگاه های اداری از اعتماد اجتماعی
استمرار و تعمیم، شرط صداقت صداوسیما
لبنان دبیرکل <عصائب اهل الحق> عراق را تحت پیگرد قرار داد