گفت‌وگوی کیومرث مرادی با علی رجبی عکاس بین المللی ایرانی از بیماری جانفرسا در نیویورک تا جایزه هَسِل‌بلاد

کیومرث مرادی(کارگردان تئاتر): علی رجبى عکاس بین‌المللى و موسس مرکز آموزش آترین (وب‌سایتى براى عکاسان و طراحان گرافیک) است. او سال ٢٠١۶ برنده جایزه ویژه هسل بلاد مسترز شد که یکی از مهم‌ترین جایزه‌ هنر عکاسی در دنیا است. رجبی همچنین اولین ایرانى است که توانسته جایزه هیپ را در سال ٢٠١۵ به دست آورد. وی در همان سال نیز توسط شرکت سونی تقدیر شد. و سال ٢٠١٢ سخنران کمپانی گوگل و کلبی وان با موضوع گوگل پلاس برای عکاسان بود. وی همچنین مدرس انجام کاریزما حرفه‌ای فتوشاپ آمریکا در سال ٢٠١٠ و مدرس ورک‌شاپ‌های هسل‌بلاد در نیویورک است. رجبی تا کنون دو نمایشگاه انفرادى در ایران و شانزده نمایشگاه گروهی در کشورهای آمریکا، آلمان، انگلستان، فیلیپین و امارات متحده عربی برگزار کرده است.
از خودتان بگویید و اینکه چطور شد عکاسی را شروع کردید؟
واقعا نمی‌دانم از خودم چه قدر باید بگویم اما سعی می‌کنم کوتاه و مفید باشد.من از کودکی با تصویر بزرگ شدم، سینما، گیم (بازی)، عکس و...
با اینکه فضای هنری اصلا در خانواده ما و دوستان خانوادگی ما رایج نبود اما همیشه در وجود پدرم گرایشی به سمت تصویر بود. از زمانی که یادم می‌آید ویدیو داشتیم، فیلم می‌دیدیم. بابا دوربین زنیت داشت و فکر کنم دوربین فیلبمرداری ٨ میلی متری ، اصلا خودش استفاده نمی‌کرد اما می‌خرید. از سن ٧ سالگی هم پدر برای ما آتاری خرید و تا همین الان که ‌PS 4 دارم. من با تصویر در قالب‌های گوناگون بزرگ شدم.


اگر خیلی بخواهم ساده‌اش کنم ، شروع عکاسی من به زمانی برمی‌‌گردد که من نرم افزار فتوشاپ رل تدریس می‌کردم از سال ٧٩ و اواسط سال ٨۴ بود که تعداد دانشجوهای عکاسی من به دلیل رشد دنیای عکاسی دیجیتال زیاد شده بود.خیلی از مطالب عکاسی را تئوری می‌دانستم و به شکل عملی هم تا حد خیلی کم آشنایی داشتم .اما من فقط برای اینکه به آنها به بهترین شکل موضوعات عکاسانه فتوشاپ را تدریس کنم، تصمیم گرفتم با عکاسی درگیر شوم. واقعا هم هدفم فقط آموزش درست مطالب بود تا اینکه وارد شدن به دنیای عکس من را با خودش برد.
به نظرم کارهایت به دو دسته تقسیم می‌شود قبل از مهاجرت‌تان و بعد از آن، خودتان نظرت چیست؟
شاید تکامل بهترین واژه‌ای باشد که خودم را می‌توانم به آن نزدیک کنم. شما می‌دانید که من یک عکاس خودآموخته هستم و خوب عملا با سختی‌های زیادی برای یادگیری عکاسی دست و پنجه نرم کردم. البته از همان ابتدا من به واسطه ارتباطم با انجمن «کاربران حرفه‌ای فتوشاپ در آمریکا» که البته الان اسمش تغییر کرده بیشتر ذهنم به سمت خارج از ایران معطوف بود. طبیعی هم بود از آنطرف بیشتر شناخت داشتم تا اینجا با اینکه در ایران زندگی می‌کردم. منابع من و الهام گرفتن‌های من چه درست و چه غلط از آنطرف می‌آمد، تا اینکه بعد از دو سال توانستم ارتباطم را با دوستان و عکاسان ایرانی هم برقرار کنم و یک جور تعادل برای خودم به وجود بیاورم. اما اوج تغییر ذهنیت من در دنیای عکاسی و تصویر زمانی رخ داد که برای اولین بار در سال ٢٠١٠ به آمریکا سفر کردم. مخصوصا زمانی که پا به نیویورک گذاشتم . احساس کردم هرآنچه که بودم یا حداقل فکر می‌کردم که هستم ، شکست .
برای جواب سوال‌تان با توجه به توضیحاتی که در بالا دادم می‌توانم آن مقطع زمانی تا الان را محور اصلی چرخش نگاه، اندیشه و تفکرم قرار بدهم .بعد از آن شناخت من از جهان هستی ، خودم ، دنیای عکاسی و پیرامونم فرم دیگری به خودش گرفت.
شما اولین ایرانی هستید که جایزه بزرگ هسل‌بلاد را بردید، برای‌مان بگویید درباره‌اش ، اینکه چه احساسی داشتید؟
دلم می‌خواهد قبل از اینکه سوال‌تان را جواب بدهم یک نکته را به وضوح اشاره کنم که سطح کار یک هنرمند را صرفا بردن یا نبردن یک جایزه تعیین نمی‌کند. و صد البته که بردن یک مسابقه معتبر می‌تواند به شدت به سرعت رشد و شناساندن بیشتر شما به جامعه جهانی در ان رشته حداقل کمک شایانی کند ، اما در نهایت زحمت، ممارست، خلاقیت و استمراری که شما به خرج می‌دنید راهگشای اصلی کارتان خواهد بود.
اما باید اعتراف کنم که از دریافت این جایزه واقعا خوشحال شدم زیرا اعتبار مسابقه و اهمیت آن را می‌دانستم، از نحوه داوری، اعتبار خود داورها و اتفاقاتی که قرار بود بعد از آن برای برنده‌ها بیفتد، اطلاعات کافی داشتم. می‌دانستم از کتاب مسترز که پروژه‌ای جداست بین برندگان مسابقه و هسلبلاد که توسط یکی از شاخص‌ترین انتشارات جهان چاپ می‌شود و در فتوکینا آلمان رونمایی خواهد شد و نمایشگاه مربوط به همان کارها هم در فتوکینا به نمایش درمی‌آید.
برای شرکت در برنامه مسترز باید یک مجموعه سه تصویری از یک موضوع را ارائه بدهید . مسابقه اول با یک هیئت ژوری مورد اعتماد هسل‌بلاد داوری داخلی می‌شود تا فینالیست‌ها مشخص شوند و بعد از آن ٢۴ داور جهانی فینالیست‌ ها را قضاوت می‌کنند تا در هر شاخه فقط یک نفر برنده داشته باشیم.
ساعت سه صبح بود که از دفتر لندن هسلبلاد با من تماس گرفتند برای تبریک و البته سه روز بعد از آن در سایت رسمی هسل‌بلاد اعلام عمومی شد.
-به نظرم عکسی که این جایزه را برد یک عکس ساده نیست.در عکس یک احساسی از تنهایی‌تان وجود دارد.
من مجموعه‌ای را هنوز دارم دنبال می‌کنم که چهار سال پیش در نیویورک آن را شروع کردم که این عکس یکی از تصاویر آن مجموعه به شمار می‌آید که البته هنوز این مجموعه ادامه دارد.
این عکس از آن دست تصاویر است که سرنوشت حرفه‌ای من رو تا حد زیادی تغییر داد. عکس را در بدترین شرایط جسمانی گرفتم، در آن مقطع با بیماری سختی دست و پنجه نرم می‌کردم و آن بیماری باعث شده بود که بخواهم دوباره به ایران بازگردم. این عکس را دو روز قبل از سفرم به ایران گرفتم و در آرشیوم ماند تا اینکه ٩ ماه بعد به سراغش رفتم.
تفاسیر و تعابیر متفاوتی را از این تصویر می‌توان داشت اما اگر فقط بخواهم به یکی از آنها اشاره کنم این عکس از نظر من ویژگی منحصر به فردی را در درون خودش جای داده که با شرایط روحی و تنهایی من در آن زمان هم شاید به نوعی انطباق پیدا می‌کند، با اینکه تمام علائم بصری، خبر از توقف و ایست می‌دهند و حتی سرمای ویران‌کننده نیویورک انسان را به سکون دعوت می‌کند اما حرکت جریان دارد. یک جور امید برای حرکت رو به جلوست.
معیارهای شما برای یک عکس درست، چیست؟ می‌توانید بگویید زمانی که در ویزور دوربین برای عکس گرفتن نگاه می‌کنید ، به چه چیزی فکر می‌کنید؟
برای شخص من اول از هر چیز قدرت بصری در عکس از اهمیت بالایی دارد و توامان داشتن داستان و مفهومی برای روایت است.
نظر من برای عکاسی به فردگرایی کشش بیشتری دارد و در نهایت من عکاس را تنها می‌دانم، حتی اگر که یک گروه پشت تولید یک عکس قرار گرفته باشند.
برای سوال‌تان اگر بخواهم صادقانه جواب بدهم باید بگویم خیلی از اوقات به اتفاق بعد از ثبت عکس فکر می‌کنم یا به کنترل و هدایت کردن موضوعات در هنگام ثبت تصویر. عکس‌های من همیشه در دوربین ناتمام می‌مانند، آنها همیشه منتظر یک کنشی دیگر خواهند بود.
پس از دریافت جایزه چه اتفاقی برای‌تان افتاد این را برای این می‌پرسم که بدانم در کار‌های‌تان به عنوان هنرمند سخت‌گیرتر شدید، یا خیر؟ یا برعکس، جهان را راحت‌تر می‌بینید؟
سخت‌گیرتر شدم، شاید بعضی وقت‌ها سختگیری‌ام خودم را اذیت کند. البته این سخت‌گیری هیچ وقت مانعی برای انجام کار و یا ایده جدید نیست. اما سعی می‌کنم جوانب زیادی را برای انجامش درنظر بگیرم. مطالعه و تحقیق را بیشتر می‌کنم اما در عین حال رها نیز هستم.
مهم‌ترین ویژگی عکس‌های شما نور و احساس تاریک و روشنایی است که در آنها وجود دارد ، این احساس از ٍکجا می‌آید؟
از مبارزه برای امید، از نبرد بین نور و تاریکی، از مواجه شدن با تاریکی و عبور از آنها ، ما باید با تاریکی مواجه شویم. کسی نمی‌داند بعد از آن چه چیزی قرار دارد. تنها یک جستجوگر واقعی جواب را خواهد یافت حتی اگر جوابی برای آنها نباشد.
از پروژه‌های جدیدی که دارید برای‌مان بگویید. از کتاب هسل‌بلاد و همین طور کارهای آینده‌تان.
جدیدترین پروژه من که تازه شروع کردم خلق مناظری است که در ذهنم وجود دارند و شاید روزی برسد که آن‌ها را در سیاره‌ای دیگر دید... البته این پروژه هنوز در مرحله پیش تولید است.
کتاب مسترز هسل‌بلاد یکی از بهترین تجربه‌های زندگی‌ام بود ، ۴ ماه کار در نیویورک روی پروژه.ای با موضوع «الهام» که من ایده آن را از ضرب‌المثل خودمان که می‌گوید «خدا روزی رو اول صبح پخش می‌کنه» الهام گرفتم. کتاب در فتوکینا رونمایی شد و خوشحال بودم که کتاب را در معتبرترین کتابفروشی‌ها دیدم. اتفاقا یک کارگاه هم بابت همین پروژه در نیویورک برگزار کردم که تجربه خوب و متفاوتی بود.
از پروژه‌های دیگری که در آینده دارم و می‌توانم در مورد آنها صحبت کنم ، یک موضوع در ارتباط با زمین است و کار دیگر تکمیل عکس‌های کویر شهداد است که می‌خواهم آنها را کتاب کنم.
آیا سبک و شیوه متفاوت‌تری در عکاسی است که دوست داشته باشید تجربه‌شان کنید؟
شاید جالب باشد که بدانید من خیلی از اتفاقات عکاسی و شاخه‌های مختلف آن را در سطح بالا تجربه کرده‌ام و همین موضوع خیلی به من در تصمیم گیری‌هایم کمک شایانی کرده است.
برای جواب سوال‌تان شاید دلم بخواهد برخی از آن شیوه‌ها را در دل پروژه‌های خودم جا بدهم.
من می‌دانم که شما با یکی از بزرگترین و شاید راحت‌تر بگویم با غول کمپانی‌های تبلیغاتی جهان یعنی «اوگیلوی اند ماتر» کار کرده‌اید، می‌توانید از این تجربه برای‌مان بگویید ؟
پروژه مربوط به کمپانی «موتورولا» بود که به‌دست «اوگیلوی» انجام شد. با اینکه پروژه تبلیغاتی بود اما آنها به دنبال یک عکاس «فاین آرت» بودند که تجربه بالایی هم در تولید اثر هنری و هم تبلیغاتی داشته باشد ، بنا به شناختی که از بنده پیدا کرده بودند تصمیم گرفتند به سراغ من بیایند . در حقیقت در خط اجرایی اینگونه تعریف شده بود که یک پروژه کاملا شخصی به کنترل من و پروژه دیگر با رویکرد تبلیغاتی جلو برود اما وجه اشتراک در هر دو پروژه نمایان باشد.وقتی با فرانک ایجنت خودم صحبت می‌کردم به من می‌گفت:« عکاسانی در نیویورک زندگی می‌کنند که 30 سال است منتظر یک تماس از اوگیلوی هستند ، قدر موقعیتت را بدان». من هم با وسواس خاصی کار را به انجام رساندم. انجام این پروژه بیش از چندین دوره کلاس دانشگاهی روی من اثر داشت.
به عنوان یک عکاس ایرانی که تجربه‌های متفاوتی را پشت سر گذاشته، فکر می‌کنید رمز موفقیت یک عکاس در چیست؟
استمرار، ایجاد ارتباطات کارساز ، دانش، موقعیت‌شناسی چه زمانی و چه مکانی ، جهان‌بینی فرامرزی و البته می‌تواتم بگویم که این ما هستیم که شانس را می‌سازیم.