درخت‌ها هرگز نمي‌ميرند

فرزانه قبادي
با يك درخت خشكيده چه كار مي‌شود كرد؟ تبديلش كرد به هيزمي كه چند ساعتي محفلي را گرم كند؟ يا صندلي كوتاهي كه بتواند گرد يك ميز فضايي براي گپ و گفت فراهم كند؟ شايد هم بشود با هنرمندي چارچوبي از آن ساخت براي قاب كردن لحظه‌هاي خاطره انگيز... درخت‌ها با آن ظاهر اساطيري‌شان مي‌توانند قرن‌ها زنده بمانند و جهان را سبز و زيبا كنند، هر چند كه ما با آنها مهربان نيستيم و برج‌ها و مراكز تجاري مان را بر مزارشان مي‌سازيم و باغ شهرها را بدل به باغ ساختمان مي‌كنيم تا درخت‌ها هر روز بيشتر از قبل نفس‌شان بند بيايد و براي هميشه از خاطره شهر ما بروند. اما مي‌شود به تاسي از سهراب چشم‌ها را شست و جور ديگر ديد: «سال‌ها قبل، يك روز صبح از پنجره به بيرون نگاه كردم و با خودم گفتم: عجب! آن چيست؟ يك گاو كهن و اسطوره‌اي ايراني. باورنكردني بود، نمي‌توانست واقعي باشد. من ده سال در مورد اسطوره‌شناسي تمركز و مطالعه كرده بودم و ممكن بود چيزي كه مي‌ديدم نتيجه تصورات و خيالاتم باشد. چشمانم را ماليدم و دوباره نگاه كردم. آن گوشه فقط يك درخت خشكيده بود كه از آن غفلت كرده بودم. سريع ابزارم را برداشتم و رفتم به سراغ درخت و مشغول تراشيدن شدم. كم‌كم اثر هنري در ميان دست‌هاي نامطمئنم شكل گرفت. خودش بود!» مرد با لباس كار روي سن ايستاده، ساده و آرام قصه بيرون آمدن نقش‌ها را از تن درختان خشكيده مي‌گويد، جمشيد مراديان، آخرين سخنران تدكس كيش در سال 94 بود و ماجراي شروع كارش را روي درختان خشك شده اينطور شروع كرد. ميهمانان تدكس او را در محوطه بيروني سالن همايش‌ها، در حال كار روي يك تنه خشكيده چوبي ديده بودند و او حالا بعد از فارغ شدن از خلق اثر هنري‌اش، با همان سادگي و صفا روي سن آمده بود تا از نقطه عطف زندگي‌اش بگويد؛ از روزي كه براي نخستين‌بار جور ديگري به يك تنه خشكيده نگاه كرد و مرگ درخت را باور نكرد. حالا دو سال بعد از آن رويداد، هنوز او روح پنهان درختان را مي‌بيند و سعي مي‌كند با ابزارش اين روح را هنرمندانه متولد كند و جاني دوباره به تن درختان خشك ببخشد. او به درختان خشك شده به چشم يك جسم مرده و بي‌روح نگاه نمي‌كند. درختي كه چند سالي است به هر دليل خشك شده و اره برقي ماموران شهرداري تنه‌اش را تا نيمه بريده و ديگر شاخه‌هاي بلندش سر به آسمان تهران نمي‌سايد، زير دستان هنرمند جمشيد مراديان قرار است نقش يك سرنا نواز نوروزي را به تصوير بكشد. همزمان با رسيدن بهار به جاي يك تن خشكيده كه ممكن است دل هر عابري را به درد آورد، يك اثر هنري براي هميشه جاودانه خواهد شد، اثري كه اين نكته را يادآور مي‌شود كه درختان مي‌توانند هرگز نميرند، حتي بعد از خشك شدن هم اين امكان وجود دارد كه به حيات‌شان در قالب يك اثر هنري ادامه دهند.
مراديان متولد 1330 در تهران است و در دانشگاه سوره مجسمه‌سازي خوانده و ساخت مجسمه از درختان خشكيده را از سال 92 آغاز كرده است. حالا هر كجا درختي خشكيده اما ريشه دار، تبديل به مجسمه و اثري هنري شده، مي‌توان امضاي مراديان را پاي آن اثر ديد. مردي كه مي‌گويد: «امروزه كه مردم وقت و حتي علاقه‌اي ندارند كه به گالري‌ها و مراكز هنري سر بزنند، من آثارم را سر راه‌شان قرار مي‌دهم تا نتوانند آن را ناديده بگيرند. حالا اين كار را كرده‌ام، نه يك قطعه هنري بلكه بيش از ده‌ها اثر را خلق كرده‌ام. مي‌توانيد برويد و ببينيد، من مسير عبور مردم را تبديل به نمايشگاه كردم و آدم‌ها مي‌آيند به محل كارم و به من تبريك مي‌گويند. مجسمه‌ها تبديل به بهانه‌اي براي بحث و گفت‌وگوي مردم شده‌اند، رهگذران و توريست‌ها از آنها عكس مي‌گيرند و به همه نقاط دنيا مي‌فرستند. من يك هنرمندم، دلم نمي‌خواهد حتي يك درخت خشك شود اما اين اتفاق در هر صورت بر اثر كهنسالي، آفت يا كم‌آبي رخ مي‌دهد. چه بايد كرد؟ لطفا نگذاريد كسي آن را قطع و به قطعات كوچك تبديل كند. به من بگوييد، با ابزار و دستيارم مي‌آيم و آن درخت خشكيده را تبديل به يك اثر هنري زيبا مي‌كنم.»
درختان خيابان وليعصر در سال‌هاي اخير هربار به بهانه‌اي به تيتر خبرها سر كشيدند. يك بار با خبر خشك شدن‌هاي تدريجي شان، روز ديگر با خبر تاثير مترو و ساخت و سازها بر خشك شدن درختان تاريخي طولاني‌ترين خيابان خاورميانه، روز ديگر قطع شدن‌شان توسط ماموران شهرداري جنجال به پا كرد و واكنش‌هاي بسياري در پي داشت. اما يك هنرمند مي‌تواند كاري كند كه درختان كهنسال وليعصر با بهانه ديگري بر تيترها بنشينند، از پرفورمنس آرت اعتراضي تعدادي از هنرمندان كه دو سال پيش و همزمان با قطع شدن مكرر درختان اين خيابان، اجرا شد تا هنرنمايي چكش و تيشه مراديان بر تن درخت خشكيده اين خيابان و تولد يك سرنا نواز نوروزي از تن كهن يك درخت.


عابراني كه از پياده راه وليعصر عبور مي‌كنند و تيشه را در دست او مي‌بينند، عتابش مي‌كنند كه چرا درخت را از بين مي‌برد اما او مي‌گويد: «اين درخت خشك شده و اگر به حال خود رها شود، زيبايي ندارد. اما مي‌شود جور ديگري به آن نگاه كرد. قرار است يك سرنا نواز نوروزي بر تن اين درخت نقش ببندد. تلاشم اين است كه تا قبل از شروع بهار كار را تمام كنم.» اشاره مي‌كند به درخت كناري كه سال گذشته پيرمردي عصا به دست را از دل آن بيرون كشيده: «شهرداري هر سال يك درخت را انتخاب مي‌كند و مسووليت تبديل شدنش به اثر هنري را به من مي‌سپارد.» درخت كناري پيرمردي عصا به دست است كه گويي سال‌هاست در ميان تن درخت زندگي كرده و تيشه مراديان او را از ميان باقيمانده تنه درخت بيرون كشيده. ماجراي هنرنمايي‌هاي جمشيد مراديان شايد تداعي‌كننده پاسخ ميكل آنژ به سوالي باشد كه درمورد خلق مجسمه داوود از او پرسيده شد، وقتي همه حضار بعد از افتادن پرده از شاهكار ميكل آنژ بهت زده بودند، از او در مورد چگونگي خلق اين اثر پرسيدند و او گفت: «يك روز صبح پياده به سمت محل كارم در حركت بودم كه نگاهم به سنگ مرمر بزرگي در كنار خيابان افتاد كه سال‌ها پيش از كوه پايين آورده شده بود و روي آن بوته و چمن رشد كرده بود. بارها در اين مسير حركت كرده بودم اما اين‌بار ايستادم و سنگ مرمر بزرگ را ورانداز كردم و بارها دور آن قدم زدم. ناگهان متوجه شدم كه اين دقيقا همان چيزي است كه براي خلق مجسمه دنبالش بودم. آن را بار زدم و به محل كارم آوردم و تقريبا چهار سال روي آن كار كردم تا داوود خلق شد. من داوود را از همان ابتدا در آن قطعه سنگ مرمر ديدم. كار اصلي من از آن به بعد اين بود كه هر آنچه را به شكل داوود نبود حذف كنم تا شكل اصلي پديدار شود.»