روزنامه آفتاب یزد
1397/06/11
رفتند اما برمیگردند
آفتاب یزد ـ رضا بردستانی: سرانگشتی که حساب کردم، به این نتیجه رسیدم؛ هر کارگر افغانی برای آنکه در افغانستان یک زندگی بخور و نمیر داشته باشد باید ماهانه 3 تا 4.5 میلیون تومان درآمد داشته باشد و این یعنی بین روزانه 100 تا 150 هزارتومان درآمد خالص! وقتی پرسیدم چرا میگویند درآمدمان در ایران کم شده، گفت: «یک میلیون میدادیم و 16هزار افغانی میگرفتیم و حالا یک میلیون میدهیم و فقط 6 هزار افغانی نصیب مان میشود!»یکی از کوره داران میگوید: «از سال 91 تا خرداد97 کوچکترین تغییر نرخی در فروش آجر نداشتم!» یک گچکار میگوید: «کاری که ما ایرانیها متری 16هزارتومان میگیریم افغانیها با 9 هزار تومان انجام میدهند!» یک شهروند میگوید: «گلگیر ماشینم را بردم نزد یک صافکار ایرانی، نرخ داد یک میلیون و 200هزار تومان؛ صافکار افغانی همان گلگیر را با 600 هزارتومان بهتر از روز اولش به من تحویل داد.» در حالی که میخندید دستی زد سر شانه من و گفت: «چشم و دل تان روشن، زرگریهایتان هم دست افغانیها است!»
گیج و منگ شده بودم. تدوین این چنین گزارشی یعنی مهر تایید زدن بر متناقض ترین حرفها و ادعاها ولی چارهای نیست! باید تاثیر گرانی ارزهای خارجی بر بازار کار افاغنه و نیز تاثیر رفتنهایی که گویا کوتاه مدت است را باید بر بازار کار و اشتغال ایران بررسی میکردم.
>ساعت 6 صبح یکی از میادین کارگر نشین
به شلوغی همیشه، کارگرها گردتا گرد میدان ایستاده و نشسته اند، فکر میکردم دیگر کسی این حوالی پیدا نشود یا شاید ایرانیها جایگزین کارگران افغانی شوند اما وضع به همان منوال همیشگی است؛ میپرسم: «اینکه میگویند افغانیها برگشته اند به کشور خودشان...؟» نمیگذارد حرفم تمام شود. با چهرهای آفتاب سوخته و خواب آلوده میگوید: «تک و توک رفتهاند و خیلی زود برمیگردند!» میگویم اینکه دلار گران شده و دیگر صرف نمیکند؟ میخندد و میگوید: «آنجا همین هم گیرمان نمیآید، همه که پول به افغانستان نمیفرستند. همین جا درآمدمان را خرج میکنیم.»
دوان دوان خودش را به من میرساند به این خیال که کارگر میخواهم و وقتی میفهمد خبرنگارم میگوید: «پول شما بی ارزش نشد، ما بیچارهتر شدیم!»
حرفها تقریبا تبدیل به همهمه میشود. تهِ حرف شان این است که تاثیر دلار آنی و موقت است! وقتی بروند و ببینند نان برای خوردن ندارند برمیگردند. اینکه میگویند و در شبکههای مجازی کلیپها میسازند که ریال کم ارزش شده بخش عوام پسندانه ماجرا است؛ آنچه من دیدم این بود؛ آش همان آش همیشگی و کاسه نیز همان!
>غروب همان روز، همان میدان
چند نفری دور میدان ایستاده اند، تعجب میکنم! دیگر برای چه؟ میگوید میرویم برای کار در کارخانهها، شیفت شب ایرانیها قبول نمیکنند بایستند! میخواهیم بگوییم: «دلار، گرانی، ارزش پایین آمده ریال و...» جوابمان ترمز و بوق و همهمه کارگران است که در هم میپیچد. مینی بوس حرکت میکند و من در دود سیاه و غلظت آن، غروب آفتاب را تماشا میکنم...
>یک هفته بعد، 11 صبح همان میدان...
دور میدان 5 کارگر ایستادهاند. همه تصورات ذهنی من به هم میریزد، میپرسم این موقع روز؟ میگوید: «اینجا چند دسته کارگر میایستند و در ساعتهای مختلف برای کارهای مختلف.» میگوییم دلار، گرانی، ارزش پایین آمده ریال و...؟» میگوید: «من چارهای ندارم، هفت فرزند دارم که 4 تای آنها مدرسه میروند.» اصلا زبان این کارگرها را نمیفهمم.
>15 روز بعد کورههای آجر پزی
همه جا سوت و کور است. پرنده پر نمیزند! سه ماه پیش بود همین جا چقدر کارگر افغانی دیدیم، چقدر ماشین که آجر بار میزدند و... از ماشین پیاده نمیشویم و داخل محوطه شروع میکنیم به چرخ زدن! با صدای سوت محکمی، میخکوب میشوم؛ کاری داری؟ شغل و هدفم را توضیح میدهم، میگوید: «واقعیت اینکه خیلی از کارگران افغانی رفته اند و خیلیها هم نرفتهاند و شاید رفتهاند و بازگشتهاند.» میگویم چرا تعطیل کردهای؟ میگوید: گاز گران است مشتری هم ندارم.
ماشین را همان جا پارک میکنم و راهی کورههای آجرپزی دیگر میشوم. اکثراً تعطیل است. دیگر دارم مطمئن میشوم که دلار و گرانی ارزهای خارجی در کنار پایین آمدن ارزش ریال کاری که نباید انجام دهد را انجام داده ولی این همه ماجرا نیست.
می گوید: رفته ام و از قم کارگر آوردهام. میگوید افغانی هستند از قوم بربرها! شیعیان افغانی از منطقه بامیان. میپرسیم چرا قم؟ میگوید خیلی وقت است خط تولید آجرها را عوض کرده ایم و آجرهای چهارگوش سنتی تولید میکنیم.
یکی از کارگرها در حال شستن دست و رویش است. صبر میکنیم کارش تمام شود. از او میپرسیم چرا نرفتید؟ چرا همچنان مشغول کار هستید؟ میگوید: متولد ایران است. میگوید کار میکند تا خرج زن و بچه اش را بدهد. میگوید: زندگی سختیهایی دارد اما با رفتن و برگشتن من به افغانستان،
مشکلی حل نخواهد شد اما تایید میکند که خیلیها رفته اند و ادامه میدهد: «خیلی زود پشیمان میشوند و
بازمی گردند.»
در محوطه کوره، کارگری به سختی مشغول جا به جا کردن گلهای خیس و آب خورده است. چهار فرزند دارد. بچههایش هنوز تهران هستند و خودش اینجا. میگوید از نظر درآمدی دچار ضرر و زیان زیادی شدم. باید پول بفرستم افغانستان. قبل ترها یک میلیون تومان 16 هزار افغانی میدادند حالا رسیده به 6 افغانی. میگوید:خوب میشود موقتی است.
>کم کم اطرافم شلوغ میشود
بربرها از اهالی بامیان افغانستان هستند، همانجایی که معادن معروفی دارد. میگوید منطقه شیعه نشین است. میگوید طالبان به آنجا نمیآیند.
5 کارگر دیگر به جمع ما اضافه میشوند. از اهالی فرا میپرسم: حداقل پولی که باید برای یک زندگی ساده در افغانستان داشته باشید چقدر است؟ میگوید 10 هزار افغانی یعنی حدود یک میلیون و 700 هزار تومان. میپرسیم با این گرانی دلار چرا نرفتید؟ چرا هنوز اینجا هستید؟ میگوید: برویم افغانستان یا باید برای طالبان کار کنیم یا برای دولت.
میگوید: طالبان 15000 میدهد، دولت 13000 هر دو در واحد افغانی. میگوید: طالبان پول میدهد بزنیم و ویران کنیم. دولت پول میدهد تا مراقب امنیت باشیم. هر دو در انتهایش کشته شدن است یا طالبان میکشد یا دولت!
طالبان 2000 بیشتر میدهد و این یعنی امنیت بر هم زدن درآمد بیشتری دارد تا حفظ امنیت و این یعنی امنیت کم جان تر است و آسیب پذیرتر تا بر هم زدن امنیت و ایجاد ناامنی.
>زن و بچههایمان از گشنگی خواهند مرد!
کم کم خودمانیتر میشوند. میگوید: خیلی ضرر کردیم ولی باید کار کنیم. زن و بچههای ما از گشنگی خواهند مرد. افغانستان نه کار داریم و نه درآمد. نمیخواهیم بجنگیم نه در جبهه طالبان نه در جناح دولت. میخواهیم اگر سختی هم میکشیم بدون تفنگ سر بر بالش بگذاریم.
از دور فریاد میزند: آقای خبرنگار! تو خیال نکن ایران تحریم شد بلکه این افغانستان بود که دچار تحریم شد. میگوید: تمامی استانهای مرزی افغانستان با ایران مردهایشان برای کار میآیند ایران چه حالا که هر میلیون پول ایرانی 6000افغانی میدهد چه آن روزهایی که 16 هزار میدادند. میگوید: کارگر کارگر است کاری به ارزانی و گرانی دلار ندارد با این بالا و پایین شدنها باید بیشتر تلاش کند، بیشتر خم و راست شود!
>20 میلیون بدهی دارم میگویند 30 میلیون چک بده!
نوبت به یک کوره دار میرسد. 20 میلیون بدهی به شرکت گاز دارد. میگوید: شرکت گاز میگوید 30 میلیون بده تا گازت را وصل کنم یعنی پول قبض بعدی را هم از همین الان بپرداز.
کم کم پای درد و دلش که باز میشود از ما میخواهد بگوییم دولت وام بدهد. با تنفس کم بهره. آسان! میگوید وام بدهند و ندهند به خاک سیاه نشستهایم لااقل وام بدهند چند صباحی بیشتر بتوانیم در پی امید بدویم.
یکی دیگر را به حرف میگیرم. میگوید نامه زده سر اداره اماکن و اداره گذرنامه تا اقامتها را تا پایان شهریور تمدید کنند. میگوید: کارگر کم است. نیست. آجرهایمان دارد از بین میرود. پارسال 12 هزار مزد میدادیم حالا 24 هزار.
او میگوید باور کنی یا نکنی از سال 91 تا خرداد 97 یک ریال آجر گران نشد برخی اوقات ارزان شد اما یک ریال گرانی شامل آجر نشد. از خرداد ناگهان نرخها دوبرابر شد. حالا هم که دچار کسادی بازار شده ایم! آجر هست نرخ هم مناسب است اما خریدار نیست.
>زرگرهایتان هم افغانی هستند!
پرده از رازی تلخ برمیدارد: چرخه صنعت ساختمان سازی دست افغانیها است. از اول تا انتها. آنها تقریبا انحصاری شدهاند. این روزها با کوچ افغانیها به کشورشان کل صنعت ساختمانی خوابیده است! یکی از پشت سر دستی بر شانه من میزند و با خنده و طعنه میگوید: چشم و چراغ دلهایتان روشن! میگویم چرا؟ میگوید زرگرهایتان هم افغانی هستند!
از نرخ بیکاری میپرسیم از نیروهای جایگزین ایرانی! از اشتغال و... بیپرده میگوید: ایرانی جماعت دنبال بهانهگیری هستند وگرنه این کار. واقعیتی را به عینه نشانم میدهد. پیامکی برای کار 2 ساعت 80 هزارتومان! میگوییم مراجعه کننده؟ میگوید میبینی که!
از مشکلاتش میپرسیم؟ میگوید هیچ گونه حمایتی از ما نمیشود. گِل گران، گاز و آب و برق گران، کارگر گران! نرخ فروش اما ثابت. تلنباری از آجر نشان مان میدهد که خیلی حجم آن وسیع نیست! میگوید همین کپه آجر 300 میلیون تومان!
آدم بغض میکند از این همه تبعیض و تناقض. آنجایی که مقالهها نوشتند در اینکه افغانیها بازار کار ایرانیها را قبضه کردهاند و نمیگذارند شغلی گیر ایرانیها بیاید. حالا بیشتر از 2 ماه است خیلیهایشان رفتهاند اما یک کوره پز میگوید: با زور اسلحه هم نمیآیند سر کار! زباله گردی میکنند اما کار... نه!
>سخت است در مقام یک خبرنگار به چشم یک منجی
به تو بنگرند!
حجمی عظیی از حرفها، همهمهای ایجاد کرده اند. میخواهم از آنجا فرار کنم. از گرما، از این همه سرمایههای تلنبار شده! از نگاههایی که به تو به چشم یک منجی نگاه میکنند. حتی وقتی میخواهیم عکس یادگاری بگیریم برخی سرشان را بالا نمیکنند. وقتی علت را پرسیدم گفت از زن و بچه ام که چندین ماه است افغانستان چشم به راه هستند!
دعوت میشوم به نوشیدن یک استکان چای. روی همان خاکها مینشینیم دور هم. به یکی از آنها میگویم: نگران نباش خوب میشود! میگوید نگران نیست اما دلم از برخی حرفها و چیزهایی که به اسم ما افغانیها درست میکنند شکسته است.
می گوید: ایرانیها آدمهای مهربانی هستند. به ما سرپناه دادند. مدرسه برای درس خواندن بچههایمان. کار برای درآمد داشتن حالا چند صباحی وضع اقتصادی این مملکت به هم خورده! من نمیدانم این حرفها را کی درست میکند اما مطمئنم کار ما افغانیها نیست.
گزارشی که میخواستم تکمیل شده است. حالا با خیال راحت مینویسم که اشتغال و آیند و روند افغانیها خیلی به هم ربط ندارد. با فراخوان هم حاضر نشدند کاری که دست افغانیها است را تحویل بگیرند. به قول آن کارفرمای ایرانی؛ حوصله سر و کله زدن با کارگر ایرانی ندارم.
کارفرمای دیگری میگوید هم بهتر کار میکنند، هم آرام تر هستند و هم جدی تر. او توضیح میدهد از خدایش است که با کارگر ایرانی کار کند اما برخی مشاغل برای ایرانیها حکم توهین پیدا کرده یکی همین کار کردن در کورههای آجرپزی.
دارم به آن جمله کارگری افغانی فکر میکنم که اول گفت و گو گفت: آقای خبرنگار! ایران تحریم نشد! افغانستان تحریم شد. دارم به 15000 افغانی فکر میکنم که ماهانه طالبان میپردازد. به 13000 افغانی که دولت میدهد. دارم به هفت بچهای فکر میکنم که سه ماه است چشم انتظار پدر هستند پول از ایران بفرستد. دارم به دلار 11 هزار تومانی فکر میکنم به سیاست به تاثیرات مخربی که بر پیکره جامعه باقی میگذارد.
دارم به تدوین گزارش فکر میکنم به اینکه با کی مصاحبه بگیرم. تصمیم میگیرم هرچه دیدهام را بنویسم. اصلاً این میدانیترین گزارش ممکن است؛ مصاحبه میخواهد چکار!
پربازدیدترینهای روزنامه ها
سایر اخبار این روزنامه
پرونده سوال از رئیسجمهور به دستگاه قضا نمیآید
شوخی با دردهای مردم
از وقایع سال 91 و 92 درس نگرفتیم
خالصانه و مخلصانه با وزیر
کودک ۹ ساله مشهدی چگونه از ازدواج نجات پیدا کرد؟
توضیحات مطهری قانع کننده نبود
ماموریت دشوار عارف
کارنامه خیلی متوسط وزیر!
ماجرای تقاضای یک مدیر بانکی برای واگذاری سانتافه به دخترش
رفتند اما برمیگردند
اعلام آمادگی مجدد تهران برای مذاکره با ریاض

