تریدینگ فایندر

آلیس در نمایشگاه کتاب

سعید اصغرزاده معاون سردبیر این روزها آن‌قدر مشکلات زندگی، تاسفبار است که پرسه‌زدن روزانه و هفتگی و ماهانه در راسته کتابفروشی‌های انقلاب به آرمانی می‌ماند که چندین دهه از آن فاصله گرفته‌ام. آن زمان‌ها حال‌وهوای نشر و دمخورشدن با کتاب‌جویان و ناشران و دستفروشان، آدمی را می‌برد به جایی که فکر می‌کرد به آن تعلق دارد؛ خدایگانی با ارابه به استقبالت می‌آمدند و اشو و کاستاندا و بالزاک و زولا دوره‌ات می‌کردند و با یونگ و هسه نشست‌وبرخاست می‌کردی، بونوئل و سارتر و کارو می‌نواختندت  و ممنوعه‌های نعلبندیان و آدمیت و فرسی و ساعدی و گلشیری و راوندی را سان می‌دیدی و دست آخر مانند پیرمرد خنزرپنزری هدایت از گوشه افکارت در خیابان انقلاب می‌زدی بیرون و چه فربه می‌شدی تا روزی دیگر که به میعادگاه در رسی.  حالا اما آن «تکرار»‌های تکرار نشدنی را سالی یک‌بار دوره می‌کنم. خیابان شلوغ غرفه‌های درهم و نو رسیده نمایشگاه کتاب اگرچه آن حال‌وهوا و شور و شعف و بوی قبل‌ترها را نمی‌دهد، اما یادآور این است که هنوز حافظه‌ای داری و چشمی و توان خواندنی و با دیدن عنوان کتاب‌ها و نشرها می‌توانی بروی به گذشته و جوانی و شیدایی. همسفر با قهرمانان داستان‌هایی بشوی که آنها را پیشترها خوانده‌ای و تو را بالغ کرده‌اند در جایی که هیچ برنامه‌ای برای بالغ کردن انسان‌هایش وجود ندارد. حال‌وهوای نمایشگاه سبکت می‌کند. تخفیف‌ها و هجوم و شبیخون آدم‌ها، صف کشیدن‌ها و امضاها تلنگری می‌شود که چه عقب مانده‌ای و چه جدیدها که ندیده‌ای و بشتاب تا کتابی به دست آوری و به دل سیر بخوانی.
واقعیت این است که هر ‌سال به نمایشگاه کتاب می‌روم تا چیز تازه‌ای ببینم و نمی‌بینم. هر ‌سال می‌روم تا کتابی بخرم و نمی‌خرم. هر سال می‌روم تا به دوستان قدیمی‌ام سر بزنم و آنها را نمی‌بینم. ترجمه‌های تازه ناقصند و نارسا. ایرانی جماعت هم که هر کسی از خانه‌اش قهر کرده، شده شاعر و نویسنده آن‌هم با تیراژ چند ده تایی! انگار بازار کتاب در همان زمانی که تو از آن کنده شده‌ای، مانده است و فریز شده است و عقیم و نازا. اعتراف می‌کنم رفتن به نمایشگاه عادتی شده است که اگر آن‌هم از سرم بیفتد، دیگر تمام ارتباط من با گذشته‌ام که پر بود از موسیقی و نمایش و کتاب قطع می‌شود. می‌شوم ساکن جزیره کار و کار و کار. آلیس می‌شوم در سرزمین عجایب که برای این‌که در همانجایی که الان ایستاده بتواند بایستد باید بدود. بدود. بدود.
اگر نمایشگاه نروم و کتاب‌هایی نخرم برای خواندن یک‌ماهه‌ای که یک‌ساله می‌شود، فقط فیلم می‌بینم. فیلم‌ها جای کتاب‌ها را در قفسه کتابخانه‌ام گرفته‌اند. آنها زحمت خواندن کتاب‌ها را کم‌کرده‌اند. بعد از سه شیفت کاری که پا به خانه می‌گذاری، خدمات ارزان دی‌وی‌دی‌هایی که زیرنویس شده‌ و رابطه‌ات با جهان معاصر را حفظ کرده‌اند و نیروی قهاری نتوانسته است آنها را سانسور کند، به دادت می‌رسد. دی‌وی‌دی 4‌هزار تومانی کجا و کتاب 60 هزار تومانی کجا؟ داستان‌های مصور واقعی کجا و داستان‌های نفس بریده مکتوب کجا؟ با این‌همه هر ‌سال به نمایشگاه می‌روم تا مانند خود قالب نمایشگاه که تظاهری از کتاب و کتابخوانی است، من هم تظاهری داشته باشم از کسی که فرهنگی است و اهل کتاب است. تنها دلخوشی ارزان این روزها....
تریدینگ فایندر