روزنامه فرهیختگان
1398/02/08
نئولیبرالها در حال از بین بردن دستاوردهای انقلاب هستند
در ادامه سلسله گفتوگوها درباره سیل اخیر و بررسی علل و عواقب آن از منظر جامعهشناسی سراغ ناصر فکوهی، استاد دانشگاه تهران رفتیم. فکوهی در پاسخ مکتوب به پرسشهای ما منکر فربهی امر اجتماعی است. او اتفاقات پیشآمده در جریان سیل اخیر را باعث افزایش بیاعتمادی میان مردم و دولت و کاهش سرعت ثبات و نهادینهشدن اعتماد اجتماعی و رویکردهای نئولیبرالی دولتهای مختلف را زمینهساز بحرانهای زیستمحیطی میداند. در گفتوگوی پیش رو، ناصر فکوهی چپهراسی توسط نئولیبرالها را نقد میکند و معتقد است چپها معتقدترین افراد به شعارهای اساسی انقلاب هستند. در ادامه مصاحبه مکتوب ما با استاد انسانشناسی دانشگاه تهران را خواهید خواند.اگر بخواهیم سیل اخیر را در بستر اجتماع تحلیل کنیم، سیل چهچیزی را برده و چهچیزی را آورده است؟ دو نکته نخستین را باید پیش از پاسخ به این پرسش مطرح کنم: اول آنکه حوادث و مصیبتهایی که امروز در زمینه تخریب ساختهها و اسکانهای انسانی بهوسیله رویدادهای طبیعی در سراسر جهان دیده شده و بهشدت رو به افزایش هستند، یک پدیده «سیارهای» بهحساب میآیند که نتیجه گرمشدن اقلیم و عدم توجه سرمایهداران و سودجویان اقتصادی به اخطارهای فعالان محیطزیست و دامنزدن آنها به مصرفگرایی، بالا رفتن مصرف انرژیهای فسیلی و آلودگی بیشتر کرهزمین و تخریب سازوکارهایی اتفاق میافتند که این سیاره را در طول میلیونها سال در موقعیتهای نسبی تعادل نگه میداشتند. سیلها، گردبادها، زمین لرزهها، فرو نشستن خاک، افزایش بیابانها، کاهش سطح جنگلها، آتشسوزی مراتع و جنگلها، برخی از صدمات مستقیم این ندانمکاری و سودجویی سرمایهداری است و تروریسم و بالا گرفتن خشونت و روی کار آمدن مستبدان و دیکتاتوریها و فاسدترین افراد در راس حاکمیتها در جهان برخی از صدمات غیرمستقیم همین مساله است که از جمله بهدلیل افزایش فقر و نابرابری و فرآیندهای مهاجرت کنترل نشده در سراسر جهان رو به افزایش هستند. نکته دوم آنکه ما در کشوری زندگی میکنیم که نهفقط در موقعیت کنونی جهانی در همان وضعیت شکنندهای قرار دارد که سایر کشورهای جهان از غرب و شرق نیز گرفتار آنند و باید نسبت به موضوع حساسیت داشته باشیم و خطرات جهانی این مساله را بشناسیم، بلکه افزون بر این، کشور ما بنابر تاریخ تحولات و موقعیت جغرافیایی و اقلیمی خود تقریبا همیشه از آسیبپذیرترین کشورهای جهان بوده است. زلزله، سیل، فرو نشستن خاک و... در ایران به مراتب بیشتر و شدیدتر از بسیاری از کشورهای دیگر بوده و خواهد بود و این امر در آینده بدونشک افزایش خواهد داشت. اما به نکته اخیر که یک واقعیت اقلیمی و جغرافیایی است باید نکته مهم دیگری را نیز افزود و آن نبود یا کمبود قابلیتهای مدیریتی یا دستکم ضعف و شکننده بودن آن در پیشگیری، مقابله در هنگام وقوع و در ترمیم و درمان پس از وقوع مصیبتهایی است که طبیعت بر سر ما آورده و میآورد. وقتی سراغ شهرهایی چون بم و رودبار میرویم که از وقوع زلزله در آنها سالها میگذرد، میتوانیم درک کنیم که سطح فاجعه در ضعف مدیریت پیش و پس از واقعه چه بوده و هست. روایتهایی که هربار پس از یک واقعه دردناک و تا همین اواخر در کرمانشاه و در سیل در مناطق مختلف بهخصوص در خوزستان مطرح میشوند، گویای فاجعه مدیریتی هستند که در کنار فجایع طبیعی ما را تهدید میکند. با توجه به این نکتهها، سیلی که از مدتی پیش، از آخرین فجایع «طبیعی» در کشور ما بهحساب میآید، را باید در همان ردهای قرار داد که پیش از این درباره سایر فجایع طبیعی نظیر زلزلههای بم و کرمانشاه و افزونبر آنها فجایع مشابهی چون کاهش و آلودگی منابع آب و فرو نشستن خاک بهصورت دائم در حال اتفاق افتادن هستند. اینجا ما با ساختار متفاوتی سروکار نداریم، تنها واقعیتها، اعداد و ارقام و روندها و دلایل متفاوت میشوند اما تقریبا برای همه متخصصان روشن هستند. سیاستهای نادرستی که در طول چندین دهه در ساختوسازها، در جنگلزدایی، در عدم توجه به رشد شهرها، در گسترش منابع آلاینده، در ساختوساز سدها و تبعات آنها وجود داشته و دارد، آنقدر مورد بحث قرار گرفتهاند که امروز نهفقط برای متخصصان بلکه برای بسیاری از مردم عادی شناخته شدهاند. بگذریم که پدیده سیل در پهنه خوزستان مسالهای دائم است و هر فصل تکرار میشود ولو آنکه شدت و ضعف آن متفاوت باشد. بنابراین مسئولان نمیتوانند هیچ بهانهای برای توجیه کمکاری و بیتوجهی و بیمسئولیتی خود عنوان کنند. روشن است که نتیجه این فاجعه همچون فجایع دیگر پیشین یک چرخه باطل دیگر است یعنی افزایش بیاعتمادی میان مردم و دولت و کاهش سرعت ثبات و نهادینهشدن اعتماد اجتماعی با تمام تبعات کوتاه و درازمدت آن.
چنانکه مستحضرید پیش از آغاز سال 98 و بهواسطه اعتراضات 96 و بحران اقتصادی سال 97 مجددا بحث فروپاشی اجتماعی بین اصحاب اندیشه داغ شده بود و بهنظر میرسید با این اتفاقات ابتدای سال اوضاع وخیمتر و بحث از فروپاشی جدیتر شود. اما بهنظر میرسد سیل جبرا در تقویت همبستگی اجتماعی به جامعه مدد کرد. بهنظر شما واکنش جمعی جامعه نسبت به سیل اخیر چه نسبتی با انگاره فروپاشی اجتماعی دارد؟ آیا جامعه بهنوعی درحال ترمیم و بازسازی خود است؟ جامعه و نظامهای انسانی همیشه از سازوکارهای ترمیمی برخوردار است زیرا همچون بدن ما، موجودی زنده است. اگر ما بیمار شویم و هیچکاری برای بیماری خود نکنیم، بهخودیخود از پا در نمیآییم، زیرا بدن دارای سازوکارهای ترمیمکننده است و خود وارد عمل شده و ترمیم و درمانهایی را که میتواند برای بازسازی خویش به کار میاندازد. اگر ما گرسنه بمانیم، بدن از تمام منابع چربی ذخیره شده استفاده میکند که مرگ را تا حدی که ممکن است به عقب بیندازد؛ اگر جایی از بدنمان زخمی شود و خونریزی کنیم، بدن با استفاده از سازوکارهای خود، خون را بند میآورد. اما این سازوکارهای طبیعی بدن را که در جامعه نیز وجود دارد، در زمانی میتوان کمابیش کافی دانست که زندگی ما نیز کاملا در موقعیتی «طبیعی» قرار میداشت. یعنی تا زمانی که ما هم جزئی و موجوداتی از طبیعت بودیم و در حد خودمان زندگی میکردیم. انسان میلیونها سال است از این حالت خارج شده و برای خودش یک زندگی گسسته از طبیعت ایجاد کرده است. روی کرهزمین همواره زلزله میآمده اما وقتی ما شهرهای میلیونی داریم باید از خطر زلزله و کشتارها و تبعات وحشتناک آن بترسیم نه اگر فرضا در جنگل و زیر آسمان زندگی میکردیم. پس باید در مسئولان ما این آگاهی به وجود بیاید همانطور که بارها و بارها گفتهایم نمیتوان با داشتن کشوری نزدیک به 100 میلیون جمعیت و در حالی که حدود بیش از 80 درصد آن شهرنشین و اغلب تحصیلکرده و جوان هستند، تصور کرد که میتوان روی خود جامعه حساب کرد که بتواند با سازوکارهای درونیاش مشکلات را حل کند؛ بهنظر من ابدا چنین نیست که خواسته باشیم این حوادث را از این جنبه یا از هر جنبهای مثبت بدانیم. شکی نیست همانطور که برای بدن انسان گفته میشود وجود برخی از بیماریها و حتی میکروبها و زمینخوردنها و زخمیشدنها، بدن را «قوی» و سیستم ایمنی آن را قویتر میکنند، اما اینها حدی دارند و ما مدتهاست آن حدود را پشت سرگذاشتهایم. وقتی با مشکلات بسیار زیاد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، شهری و فرهنگی روبهرو هستیم، توان مقاومت بدن اجتماعی هم به همان اندازه تضعیف میشود و در این حالت نهتنها این بدن درحدی نیست که بتواند خود را ترمیم کند، بلکه حتی درموقعیت یک بدن متعارف نیز قرار ندارد و در برابر کمترین حادثهای ممکن است بهشدت ضربه بخورد؛ نگاه کنید مثلا به وضعیت کشوری پیشرفته مثل ژاپن پس از زلزله و وضعیت خودمان. به روشنی میبینیم که هم میزان صدمات ما بسیار بیشتر است و هم میزان قربانیان انسانی و اصولا این موقعیتهای دو کشور قابل مقایسه نیستند؛ دلیل آن است که در آن جامعه، مسئولیتها و مسئولان در بالاترین حد ممکن رفتار میکنند و منتظر آن نیستند که جامعه خودش «گلیم خودش را از آب بیرون بکشد». اما اینجا تا حدودی برعکس است و همه اینها دلایلی هستند که میزان مقاومت دربرابر حوادث بیرونی را کاهش میدهند و صدمات را از قدرت بسیار بالاتری در تخریب برخوردار میکنند. البته روشن است حال اگر با کشوری مثل کشور خودمان روبهرو باشیم که دشمنان داخلی و خارجی بیشماری نیز دارد، همه این دشمنان به کار میافتند و از همه ابزارها استفاده میکنند تا امید و چشماندازهای مردم را باز هم کمتر کرده و این ذهنیت پوچ را در مردم تقویت کنند که باید اینگونه خرابیها آنقدر بیشتر شود تا همهچیز زیر و رو شود. اینگونه افکار و اندیشههای تخریبی را بعد از هر حادثهای بسیار نزد مردم میبینیم و دلیلش آن است که احساسات بر آنها غالب میشود و تمایلات انتقامجویانه پیدا میکنند. در همین حال مردم بهدلیل ضعف مدیریت بحران از طرف دولت، هیچ یک از اقدامات مثبت، کمکها، همبستگیها و کار پر زحمت بسیاری از مسئولان را که درحال کمکرسانی به آنها هستند نیز نمیبینند و تنهابر جنبههای منفی وقایع تاکید دارند.
از همگسیختگی مدیریتی متقدم در مواجهه با سیل اخیر و همبستگی اجتماعی متاخر در رویارویی با این امر طبیعی نشانگر چه وضعیتی از جامعه است؟ آیا اینها نشانه فترت امر سیاسی و فربهی امر اجتماعی در بستر این پدیده طبیعی است؟ فربهی امر اجتماعی یک توهم است، اما فترت امر سیاسی واقعیت دارد و اتفاقا همین توهم نسبت به فربهی امر اجتماعی است که فترت امر سیاسی را بیشتر میکند؛ درست مثل اینکه ما آنقدر به بدن خودمان باور داشته باشیم که آن را زیر هرگونه فشاری قرار بدهیم، هر غذای بدی را بخوریم، هیچ توجهی به بهداشت خودمان نکنیم، بیماریها را جدی نگیریم، زخمها را به حال خودشان واگذاریم و از همه بدتر و فاجعهبارتر، سخنان انتقادآمیز و هشداردهنده همچون آنچه در اینجا میگوییم را باید همچون توصیهها و هشدارهای یک پزشک درنظر گرفت و نباید بهحساب بدخواهی و سیاهنمایی گذاشته شود بلکه تلاش کنیم به آنها توجه کنیم و اصولا آنها را از میان برداریم. کمی با خود بیندیشیم و ببینیم چقدر یک بیمار باید دچار توهم و افسونزدگی باشد که بهجای عملکردن به تجویز پزشک که میخواهد دردش را درمان کند، پزشک را از حرفزدن باز دارد یا او را بهزور وادار کند حرفهایی درباره بهترین وضعیت سلامت او بزند و تصورش این باشد که این امر چیزی را درواقعیت تغییر خواهد داد. متاسفانه وضعیت اغلب کشورهای جهان سوم به همین ترتیب است و نتیجهاش نیز همین است که میبینیم یعنی وخامت هرچه بیشتر و حرکت مستقیم و شتابزده بهسوی فروپاشی اجتماعی.
آیا میتوان رویکرد نئولیبرال دولتها در سالیان اخیر و عدمالتفات این نهاد به حفظ و حراست از محیطزیست و شانهخالیکردن از زیر بار مسئولیتهای خود در قبال جامعه را زمینهساز شکلگیری این بحران دانست؟ بدونشک. متاسفانه در جامعه ما از سالهای ابتدای دهه 1370، شعارهای انقلاب به فراموشی سپرده شد و باعنوان خیالی اینکه جامعه درحال حرکت بهسوی آزادسازی و کاهش فشارهای سیاسی است، آن را کاملا بهسوی ازبینرفتن تمام نهادهای حامی مردم در زمینههای مختلف اجتماعی سوق دادند؛ مدرسهها پولی شدند، بیمارستانها به بنگاههای بازاری تبدیل شدند، دانشگاهها بازاری شدند، همه جنبههای زندگی بهسوی بازار آزاد حرکت کرد و تلاش شد پول به تنها معیار ارزشها تبدیل شود و به همین دلیل درحالیکه ارزشهای بنیانی جامعه بیثباتتر میشدند، نوکیسگی، تازه به دوران رسیدگی، مصرفگرایی و اشرافیگری در بخشهای بزرگ جامعه نهادی شد و نتیجه نیز گسترش فسادی بود که دامن همه را گرفت. چرا همه امروز بهدنبال پول و ثروت هستند؟ بهدلیل اینکه عدهای معتقدند - و امروز تقریبا چنین است- که اگر پول و ثروت زیادی نداشته باشند نه میتوانند مسکن و سرپناهی داشته باشند، نه خانوادهای تشکیل دهند، نه جانشان از بیماریها در امان خواهد بود، نه میتوانند کودکانشان را مدرسه بگذارند و نه حتی غذا و داروی کافی در اختیار داشته باشند. این وضعیت تاثیر مستقیم اعمال سیاستهای نئولیبرالی و خیانت سرمایهدارانی است که به مردم سراب را نشان دادند و به آنها قول کاهش فشارهای سیاسی را دادند؛ ولی در همان حال بالاترین فشارهای اقتصادی را بر آنها وارد کردند بهصورتی که دیگر، بودن یا نبودن فشارهای سیاسی اصولا معنایی ندارد. وقتی افراد نمیتوانند نه سرپناهی داشته باشند و نه غذا و دارویی و نه راحتی خیالی نسبت به آینده خودشان و فرزندانشان و در همان حال باید شاهد اشرافیگری نوکیسهگان در سطح شهر و همه محافل باشند، چه انتظاری میتوان از مردم داشت که بتوانند دربرابر سختیها که بخش بزرگی از آنها نیز حاصل تحمیل فشار دشمنان سیاسی ایران است، مثلا در سیاستهای آمریکا و بهطور کلی دولتهای غربی، مقاومت لازم وجود داشته باشد. مسئولیت وضعیت کنونی بهنظر من بهصورت غیرقابل مقایسهای بیش و پیش از همه متوجه نئولیبرالهای حاکمیت و مسئولانی است که با آنها دستدردست دارند. نئولیبرالهایی که سالهاست از خطر «چپ» دم میزنند درحالی که میدانند چنین خطری نه در جهان و نه در ایران -جز در اندیشه برخی از روشنفکران- وجود خارجی ندارد و کسانی که آنها، «چپ» مینامند، معتقدترین افراد به شعارهای اساسی انقلاب یعنی برابری میان مردم، عدالت اجتماعی، آزادی و استقلال کشور هستند.
حضور گروههای مردمی و ضعف ساختارهای رسمی در متن سیل اخیر میتواند چه آثار و پیامدهای اجتماعی داشته باشد؟ آیا جامعه درحال گذر از تکیه به ساختارهای رسمی و تشکیل نوعی سازمانها و نهادهای مردمی برای حلوفصل مسائل و بحرانهای خود است؟ این سازمانها و نهادهای مردمی بدونحمایت نهاد دولت تا چه اندازه در حل چالشها موفق خواهند بود؟ وجود سازمانها و نهادهای مدنی همیشه مثبت است و باید آن را تقویت کرد. اما در هیچ کجای جهان پیشگیری، مدیریت و حل بحرانهای بزرگ اجتماعی، اقلیمی، سیاسی، اقتصادی و... را منحصرا برعهده سازمانهای مدنی نمیگذارند و دولت از زیر مسئولیتهای خود شانه خالی نمیکند مگر در کشورهای توسعهنایافته و مستبدانهای که حاکمیت اصولا دغدغهای نسبت به مردم نداشته باشد. انقلاب ایران برای آن اتفاق افتاد که ما از وضعیت یک کشور استبدادی به یک دموکراسی، عدالت، آزادی، برابری و رفاه برای همه برسیم. در این شرایط کسانی که از مسئولیت شانه خالی میکنند و سازمانهای مردمنهاد را بهعنوان تنها راهحل نشان میدهند درحقیقت درحال ایجاد نوعی توهم خطرناک هستند. تخریبی که امروز ما بهدلیل سیل و سایر حوادث طبیعی در کشور میبینیم حاصل سودجویی و رانتخواری و غیرمسئولانه برخورد کردن با خاطیان سرمایهداری است که سالهای سال است با شعارهای گاه بسیار فریبنده خود را طرفدار انقلاب نشان میدهند اما در عمل صرفا علیه این شعارها عمل میکنند. وقتی کسانی از خصوصیسازی و بازاریکردن همهچیز، همه نهادها و همه روابط دفاع میکنند درحالی که در سرمایهدارترین کشورهای جهان از جمله آمریکا نیز چنین نیست، روشن است که یا افرادی خائن هستند یا ناآگاه یا هر دو. این چیزی است که من در نئولیبرالها و همه طرفدارانشان میبینم که درحال نابودی کشور و دستاوردهای انقلاب هستند.
با مقایسهای میان زلزله کرمانشاه و سیل اخیر چنین دریافتی حاصل میشود که سلبریتیسم در زلزله کرمانشاه و سیل اخیر دو ظهور متفاوت داشت. در زلزله کرمانشاه سلبریتیهای سینما و موسیقی میداندار بروز رسانهای بودند و در این سیل اخیر سلبریتیهای سیاسی. تحلیل شما از این دو پدیده چیست؟ مساله ما سلبریتیها نیستند، البته اینکه اگر کمکی بکنند، همیشه مثبت است. اما اگر از این فجایع برای تبلیغ خود استفاده کنند، یک بیاخلاقی کامل است. قضاوت درمورد اینکه قصد آنها درحقیقت چه بوده و هست را آینده روشن خواهد کرد. مساله ما سلبریتیها نیستند و نبوده و نخواهد بود؛ مساله ما آن است که دولت باید در یک کشور بهصورت سیستماتیک با اینگونه حوادث روبهرو شود و سیاست روشنی داشته باشد. باید برای هر حادثهای مدیریت دقیقی طراحی شده باشد، این کار تنها بهصورت عمیق باید علتیابی شده و براساس تحقیقات انجام شده مقررات و ضوابط روشنی تدوین شود. پس از هر فاجعه باید برنامه زمانبندی روشنی برای ترمیم ارائه شده و بهصورت شفاف بهوسیله رسانهها و سازمانهای مردمی نظارت شود که تا چه حد انجام گرفته و بیلان آن بعد از یک، دو یا چند سال چه بوده و اگر نقص و ایرادی در این فرآیند وجود داشته، باز هم تحلیل و برای جلوگیری از صدمات آتی آن چارهیابی کرد. اینها، مسائل اساسی هستند نه سلبریتیهایی که با حسننیات یا بیحسننیات، پس از هر واقعهای روانه آن نقاط میشوند و خود را در برابر دوربین تلویزیون و مطبوعات به نمایش میگذارند.
سایر اخبار این روزنامه
دستورالعمل ساماندهی ارز به نفع تولید
نئولیبرالها در حال از بین بردن دستاوردهای انقلاب هستند
زیـــر پوسته سیاست
آقای وزیر! این عروس، تئاتر را خوشبخت نمیکند
اقدامات قرار گاه جهادی دانشگاه آزاد اسلامی ۳۵ روز بعد از سیل
چـــرا انتخاب اول
تحصیلات تکمیلی در دنیا به کدام سمت میرود؟
واکاوی تراژدی بختآزمایی


